دوماهنامه فارنافرز، در پرونده اختصاصی شماره مارس/آوریل2022 با عنوان «خاورمیانه پیش میرود؛ در جستجوی نظم پسا آمریکایی» به بررسی معادلات و مناسبات جدید ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک منطقه خاورمیانه پرداخته است.
دانیل کورتز فیلان، سردبیر این نشریه معتبر سیاست خارجی و امور بینالملل در چکیده خود از این پرونده نوشته است: در بحبوحه تغییرات در سیاست ایالات متحده، قدرت های منطقه ای با خطرات جدیدی مواجه شده اند و فرصت های جدیدی پیدا می کنند.
در پی حملات 11 سپتامبر و تهاجم ایالات متحده به عراق، رئیس جمهور جورج دبلیو بوش "استراتژی رو به جلو آزادی در خاورمیانه" را اعلام کرد که توسط "انرژی و آرمان گرایی" آمریکا هدایت می شد. چند سال پس از آن، پرزیدنت باراک اوباما یک «آغاز جدید» امیدوارکننده برای سیاست آمریکا در خاورمیانه اعلام کرد و بعداً از قیامهای عربی به عنوان «فرصتی برای پیگیری جهان آنگونه که باید باشد، پس از دههها پذیرش جهان آنگونه که در این منطقه هست» استقبال کرد.
اما طولی نکشید که اعلامیههای بزرگ و آرمانی با واقعیتهای خشن برخورد کردند و سیاستگذاران ایالات متحده را از آن زمان در تلاشاند بدون بدتر کردن اوضاع، از تعهدات خود در منطقه عقب نشینی کنند.
گریگوری گاس در سرمقاله این پرونده می نویسد: «در هر دو دولت دموکرات و جمهوری خواه، واشنگتن ثابت کرده است که در تخریب دولتها بسیار بهتر از ساختن آنها است».
به باور این خاورمیانهشناس، در خاورمیانه باید به کمتر بسنده کرد و پذیرفت که «تعامل با رژیمهای بسیار معیوب، با دستان آغشته به خونشان، گاهی تنها راه برای بررسی خطرات بینظمی است».
امانی جمال و مایکل رابینز موافقند که پیشرفت دچار تزلزل شده است، اما با تکیه بر سالها تحقیق در افکار عمومی، علت را در «شکست دموکراسی برای تولید آن نوع تغییر اقتصادی که مردم در سراسر خاورمیانه را به شدت ترغیب میکرد» میدانند که حالا «آنها به جای آمریکا بطور فزاینده به چین به عنوان الگو نگاه کنند».
در نهایت، مارک لینچ ادعا می کند که «یک رویکرد بهتر به منطقه باید با رفع یک مشکل اساسی تر آغاز شود: یک نقشه منسوخ شده که محققان و سیاستگذاران ایالات متحده را در تعریفی از خاورمیانه محبوس کرده است که استراتژی ایالات متحده را نسبت به پویایی های واقعی شکل دهنده منطقه کور میکند. و بدتر از آن، واشنگتن را به تمدید و تکرار اشتباهات فاجعه بار در آنجا سوق میدهد.
هزینه نظم و ثبات خاورمیانه
مقاله برجسته پرونده خاورمیانهای این شماره فارن افرز با عنوان «قیمت نظم؛ قانع شدن برای کمتر در خاورمیانه» به قلم گریگوری گاس (F. GREGORY GAUSE III) استاد امور بینالملل در دانشگاه A&M تگزاس وعضو هیئت علمی مرکز استراتژی بزرگ آلبریتون در موسسه آکادمیک بوش است.
در بخش نخست که پیشتر با عنوان «شاهکلید ایجاد ثبات در خاورمیانه» منتشر شد، نویسنده استدلال کرده است که «ضعف و در برخی موارد فروپاشی قدرت مرکزی در بسیاری از دولتهای منطقه، منشأ واقعی بی نظمی کنونی آن است». وی مینویسد: «بازسازی اقتدار دولت مرکزی اولین گام ضروری برای فرار از کابوس هابزی فعلی منطقه است. مشکل این است که دولت سازی از لحاظ تاریخی یک روند طولانی و خشونت آمیز بوده است .... احمقانه است که فکر کنیم در کشورهای ضعیف و شکست خورده خاورمیانه، انتخاب بین حکومت داری خوب و بد، یا بین دموکراسی و استبداد است. در واقع، اکنون انتخاب بین حکمرانی خشن و عدم حکومت است. پس از برقراری نظم، فرصتی برای توسعه اقتصادی و پیشرفت سیاسی وجود خواهد داشت، اما هیچ تضمینی برای هیچ کدام وجود نخواهد داشت».
واقعیت سخت
وی بر این باور است که «برای کسانی که خواهان خاورمیانهای کمتر خشن، قابل پیشبینیتر و حتی در آینده عادلانهتر هستند، واقعیت سخت این است که برخورد با رژیم های بسیار معیوب، گاهی اوقات تنها راه برای مهار خطرات بینظمی است».
آقای گاس سپس تاریخچهای مختصر از نظم حاکم بر دولتهای منطقه در نیمه دوم قرن بیستم که به وسیله دیکتاتورها و به روشهای غیردموکراتیک ایجاد و حفظ شده بود ارائه میکند و مینویسد: «این روند تقویت دولت زیبا نبود. اما این روند نظمهای داخلی باثباتتر و صحنهای منطقهای را به ارمغان آورد که اگرچه هنوز در معرض جنگ بیندولتی بود، اما پاسخگوی فشارهای بینالمللی برای صلح و ثبات بود. این منطقه نه محل وقوع فجایع انسانی در مقیاس بزرگ بود و نه منبع جریان های عظیم پناهجویان، مانند اکنون. کامل نبود، اما از آشفتگی امروزی نیز دور بود».
عوامل و عواقب فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه
در بخش دوم مقاله که با عنوان «فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه» منتشرشد، نویسنده با طرح این پرسش که «چرا در قرن بیست و یکم روند خاورمیانه ای دولت های قویتر و رژیمهای با ثبات تر معکوس شد؟» نقطه شروع هرج و مرج را حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ میداند که با شوک دوم یعنی بهار عربی در سالهای ۲۰۱۰-۲۰۱۱ منجر به شکستن بنیان نظم، هرج و مرج و جنگ داخلی در کشورهای مختلف منطقه شد.
گاس میافزاید: بحران اقتدار دولتی در منطقه سه پیامد جدی بین المللی دارد که درک دو مورد نسبتاً آسان است؛ اول، بازیگران غیردولتی در مناطقی رشد می کنند که دولت دیگر نمی تواند ادعای انحصاری در استفاده مشروع از زور را داشته باشد. کشورهای شکست خورده به تروریست ها آزادی لازم را برای پیگیری جاه طلبی های گسترده تر خود می دهند.
دوم، بحرانهای بشردوستانه جنگ های داخلی باعث میشود تعداد زیادی از مردم از کشورهای خود فرار کنند. موضوع پناهندگان صحنه سیاسی تعدادی از کشورهای اروپایی را تکان داده، رشد پوپولیسم جناح راست را سرعت بخشیده و باعث ایجاد اختلافات جدی در اتحادیه اروپا شده است. سومین پیامد بینالمللی پیچیدهتر است: دولتهای ضعیف و شکستخورده به عرصههایی تبدیل میشوند که در آن رقابت میان دولتهای قویتر خاورمیانه انجام میشود.
جنگ فرقهای و مورد خاص لیبی
نویسنده در ادامه موضوع مبارزه فرقهای در کشورهای شکستخورده خاورمیانه را مطرح میکند و مینویسد: فرقهای شدن درگیریهای منطقهای از شکافهای فرقهای در این کشورها ناشی میشود و بازیگران قدرتمندتر از آن سوء استفاده میکنند اما این بازیگران اصلی، نیابتهای ناخواسته را تحمیل نمیکنند. اساساً مبارزه فرقهای در خاورمیانه پدیده ای از پایین به بالا است نه از بالا به پایین.
گاس نمونه لیبی را به عنوان یک مورد خاص این پدیده معرفی میکند: اثبات اینکه فرقه گرایی بیش از آن که علت بحران منطقه ای باشد، یک پیامد است، در لیبی یافت می شود؛ کشوری که هیچ تفاوت فرقه ای قابل توجهی نداشت و تقریباً همه اهل سنت هستند، اما زمانی که رژیم قذافی تحت فشار مداخله نظامی به رهبری ایالات متحده در سال 2011 فروپاشید، لیبی به اندازه جوامع دیگر منطقه از هم پاشیده شد، گروههایی بر پایه پایگاههای منطقهای، قبیلهای و ایدئولوژیک در میدان مبارزه برای قدرت تشکیل شدند. مصر، فرانسه، قطر، روسیه، عربستان سعودی، ترکیه، امارات متحده عربی و دیگران نیز نمایندگان خود را در این میدان نبرد انتخاب کردند. وقتی یک دولت فرو میپاشد، خطوطی که جامعه در امتداد آن میشکند، محصول تاریخ منحصربهفرد آن است. با این حال، پیامدهای منطقه ای به طرز افسرده کنندهای مشابه است.
ایران، برنده بزرگ بحران خاورمیانه
در بخش سوم مقاله که با عنوان «ایران، برنده بزرگ بحران خاورمیانه» منتشر شد، گریگوری گاس از ایران به عنوان برنده بزرگ این عرصه یاد کرده و مینویسد: ایران فرمول موفقی برای گسترش نفوذ خود در کشورهای عربی از هم گسیخته با جمعیت شیعه قابل توجه پیدا کرده است. این فرمول شامل تجهیز، حمایت سیاسی و لجستیکی و ... برای متحدانش است. اما هسته موفقیت آن این است که متحدان محلی آن تعهد ایدئولوژیکی به رویکرد منطقه ای ایران دارند.
«همه علیه همه»؛ فاجعه در خاورمیانه بدون برجام
سپس نویسنده این پرسش را مطرح میکند که «آیا راه حل دموکراسی است؟» و مینویسد: بعید است که دموکراسی در کشورهای درهم شکسته منطقه، نظم داخلی لازم را فراهم کند. اعتراضات اخیر ضد دولتی در جهان عرب، به ویژه در الجزایر، عراق و لبنان در سال 2019، این استدلال را زنده نگه داشته است که علت اصلی بی ثباتی خاورمیانه قطع ارتباط بین مردم و رهبران آنهاست.
وی بر این باور است که وقتی جوامع عمیقاً تقسیم شده اند، دولت باید پاسخگوی چه کسی باشد؟
آقای گاس با آوردن نمونههای مختفی از جوامع مختلف خاورمیانه و نتیجه انتخاباتهای دموکراتیک اخیر در آنها، میافزاید: هیچ مدرکی وجود ندارد که انتخابات به خودی خود بتواند مشکلات ضعف دولت و شکاف اجتماعی را حل کند ... کسانی که معتقدند انتخابات بهترین راه برای پر کردن شکافهای اجتماعی است، باید نگاهی به دو انتخابات اخیر ریاستجمهوری آمریکا بیندازند.
در ادامه بخش چهارم و پایانی مقاله «قیمت نظم» نوشته گریگوری گاس، استاد امور بینالملل دانشگاه A&M تگزاس آمده است.
دوراهی خاورمیانه؛ «نظم مستبدانه» و «هرجومرج دموکراتیک»
برای ایالات متحده که هنوز منافعی در خاورمیانه دارد، تشخیص دقیق مشکل مهم است تا بتواند به درستی به آن پاسخ دهد. اگرچه این امر اجتنابناپذیر است که منطقه، مانند سالهای پس از یازده سپتامبر، کانون اصلی سیاست خارجی ایالات متحده نباشد، اما این بدان معنا نیست که ایالات متحده در حال خروج از خاورمیانه است. علیرغم سرفصل ها، سیاست و موضع ایالات متحده در منطقه تداوم زیادی دارد. سیستم پایگاه های نظامی ایالات متحده تخریب نمی شود، حتی با کاهش تعداد نیروهایی که در آنجا نگهداری می شوند.
دولت بایدن، مانند هر دولت اخیر ایالات متحده، اعلام کرده است که با گسترش نفوذ ایران در منطقه، حتی زمانی که با تهران در مورد برنامه هستهای خود مذاکره میکند، مخالف است. نفت همچنان یک کالای استراتژیک است و خلیج فارس بیش از هر جای دیگری در جهان از آن برخوردار است. رابطه خوب ایالات متحده با اسرائیل همچنان یکی از ستون های دو حزبی سیاست خارجی ایالات متحده است.
ایالات متحده دلایل زیادی برای دیدن خاورمیانه ای دارد که دچار درگیری کمتر، منظمتر و قابل پیشبینیتر باشد.
با این حال، خواستن چیزی با توانایی به دست آوردن آن یکسان نیست. مشکل اصلی ضعف دولت چیزی نیست که ایالات متحده بتواند آن را حل کند. مداخلات بلندپروازانه ایالات متحده در افغانستان و عراق با شکست مواجه شد و نشان داد که ایالات متحده علیرغم قدرت نظامی و بودجه نظامی به ظاهر نامحدود، نمیتواند مستقیماً دولتهای منطقهای قوی بسازد. یک ایالات متحده تنبیهشده و متواضعتر به جای اهداف کلی منطقهای مانند ثبات، نیاز به شناسایی منافع خاص در خاورمیانه دارد.
به عنوان مثال، احیای حاکمیت پایدار در خلیج فارس نفت خیز مهمتر از ثبات در جاهای دیگر است. تنش زدایی از بحران هسته ای با ایران مهمتر از اینکه چه کسی بر لیبی حکومت می کند. ایالات متحده میتواند با کمکهای اقتصادی و نظامی به دولتهای خاورمیانه در حاشیه کمک کند، اما نباید انتظار زیادی از آن داشته باشد یا منابع خود را در بسیاری از کشورهای بسیار ضعیف گسترش دهد.
در عوض، ایالات متحده باید مکانهایی را انتخاب کند که در آن منافع ذاتی دارد و به نظر میرسد که دولت در قدرت در حال پیشرفت در ایجاد تواناییهای خود، اعمال نوعی کنترل بر مرزهای خود و تأمین جامعه خود است.
عراق الکاظمی، نقطه تعادل در تقابل ایران و آمریکا
عراق یکی از این مکان هاست. منابع نفتی برای تامین مالی یک دولت واقعی را در اختیار دارد. مصطفی الکاظمی، نخست وزیر، تمایل خود را برای ایجاد عراق مستقل و پاسخگویی به نیازهای شهروندان عراقی نشان داده است. او سزاوار حمایت و درک آمریکاست. نمیتوان انتظار داشت که عراق به طور کامل از ایران جدا شود. آینده سیاسی کاظمی به پذیرش ایران نیز بستگی دارد و برای مدتی اینگونه خواهد بود.
عراق باثباتتر، سازمانیافتهتر و مستقلتر، به جای میدان بازی در سیاست خلیج فارس، بازیگری مؤثر و زمینهای برای پیشرفتی بزرگ به سوی منطقهای منظمتر و قابل پیشبینیتر خواهد بود. دولت بایدن باید به حمایت از دولت کاظمی با حضور نظامی اندک و حمایت سیاسی ادامه دهد و در عین حال آن را به رویارویی با ایران سوق ندهد.
ضرورت تمرکز بر دولتهای باثبات منطقه
سایر مناطق خاورمیانه بیش از آن بینظم هستند که کمکها، تهدیدها یا درخواستهای آمریکا نمی توانند تأثیر زیادی داشته باشند.
لیبی که بیش از حد متزلزل و خشن است، علیرغم ثروت نفتی اش تا آغاز روند بازسازی دولت فاصله زیادی دارد. لبنان دچار فروپاشی تاریخی نظام اقتصادی و اجتماعی خود شده است. این برای آمریکاییهایی که منابع و زمان خود را برای ساختن یک سیستم دانشگاهی و زیرساختهای پزشکی این کشور که زمانی بهترینها در منطقه بودند، سرمایهگذاری کردهاند، دلخراش است. اما سیاست خارجی ایالات متحده نمی تواند برای حل مشکلات لبنان کاری انجام دهد و منافع حیاتی اندکی از ایالات متحده در آنجا در خطر است.
یمن نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. تلاش های دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ در آنجا ستودنی است و اولین گام اساسی در جهت کاهش بحران انسانی است که به خودی خود هدف خوبی است. اما یمن قرار نیست در آینده نزدیک ثبات یا نظم خوبی داشته باشد. ایالات متحده نمیتواند یا نباید تعهدات بلندمدت در آنجا داشته باشد جز اینکه همچنان عربستان سعودی را به سمت راه حل دیپلماتیک سوق دهد.
دیپلماسی یا دولت سازی؟
ایالات متحده در برخورد با جوامع درهم شکسته و بازیگران غیردولتی که به تعیین آینده آن کشورها کمک میکنند چندان خوب نیست. اما از قدرت اقتصادی، نظامی و دیپلماتیکی برخوردار است که بر نحوه رفتار دولتهای منظم در منطقه تأثیر بگذارد.
واشنگتن همیشه با مصر، اسرائیل یا عربستان سعودی موافق نیست، اما تفاهمها بیشتر از تضادهاست. همانطور که تلاش دیپلماتیک چندجانبه دولت اوباما برای دستیابی به توافق هسته ای با ایران نشان داد، ایالات متحده حتی می تواند از سریق دیپلماسی بر رفتار دشمنان منطقهای خود تأثیر بگذارد.
اولویت دادن به دیپلماسی با دولتهای فعال برای دستیابی به اهداف خاص آمریکا در مورد نفت، مبارزه با تروریسم، درگیری اعراب و اسرائیل، و عدم اشاعه هستهای بسیار منطقیتر از تعقیب خیالات واهی مانند دولتسازی، تغییر رژیم و گسترش دموکراسی است.
در زمانی که تقریباً اجماع وجود دارد که ایالات متحده در 20 سال گذشته خون و ثروت بسیار زیادی را در خاورمیانه قربانی کرده است، اهداف آمریکا در منطقه باید با منابعی که این کشور مایل به خرج کردن است تنظیم شود.
اگر خاورمیانهای منظمتر و قابل پیشبینیتر به نفع ایالات متحده باشد، این بدان معناست که واشنگتن باید مایل باشد با رهبران کشورهای منطقه که واقعاً بر مسند حکومت هستند تعامل کند، حتی اگر آنها حکمرانی مستبدانهای داشته باشند.
مذاکره با ایران لطفی نیست که واشنگتن در حق این کشور می کند. این یک ضرورت برای کاهش ریسک اشاعه هستهای و در راستای تأمین منافع حیاتی ایالات متحده است.
هیچ کس در ماهیت اقتدارگرای مصر، اردن، عربستان سعودی یا امارات متحده عربی که همگی شرکای مهم در منطقه هستند، شک نمی کند. هیچ اشکالی ندارد که آنها را ترغیب کنیم تا با شهروندان خود با عزت و احترام رفتار کنند، اما اهرم فشار ایالات متحده با آنها باید برای اهداف عملی و دیپلماتیک منطقهای خاص باشد.
انتخاب میان ثبات و اصول لیبرال در سوریه
در سوریه است که تنش میان «نظم» و «اصول لیبرال» به وضوح ظاهر خواهد شد. یک سوریه منظم که بتواند از استفاده سازمانهای تروریستی از خاک خود جلوگیری کند و به مرور زمان استقلال خود را به دست بیاورد، بهتر از سوریه ای است که اکنون وجود دارد.
برخلاف دولتهای لیبی و یمن، حکومت اسد در سوریه در راه شکست دادن دشمنان داخلی خود و بازگرداندن حدودی از کنترل و ثبات بر کشور است. برای آمریکا به همان اندازه که دولت اسد نفرتانگیز است، درک این واقعیت و آغاز روند تماس با دولت او منطقی به نظر میرسد؛ در ابتدا برای به حداقل رساندن خطرات برای نیروهای معدود آمریکایی که هنوز در سوریه هستند، اما در نهایت برای دنبال کردن منافع مشترک برای جلوگیری از رشد سلفی های جهادی. جای پای دولت اسد و پدرش برای چندین دهه مرز سوریه با اسرائیل را آرام نگه داشت و حضور آنها مانع از استفاده سازمانهای تروریستی از سوریه به عنوان پایگاهی برای حملات به ایالات متحده شد. بازگشت به آن نقطه هدف ارزشمندی خواهد بود.
اگرچه ادامه دوری از اسد و محکوم کردن او به خاطر برخورد سخت با اعتراضات اولیه از لحاظ احساسی رضایتبخش خواهد بود، اما این واقعیت سوریه را ذرهای تغییر نخواهد داد. این فقط روابط اسد با ایران را بیشتر تقویت می کند و احتمال وقوع یک بحران میان ایران و اسرائیل در خاک سوریه را افزایش می دهد.
خوب است که شاهد یک سوریه دموکراتیک، مرفه و لیبرال باشیم، همانطور که دیدن پیشرفت در دیگر حکومتهای خاورمیانه خوب است، اما این انتقال به این زودیها اتفاق نخواهد افتاد.