آفتابنیوز : آفتاب- سرویس سیاسی: انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه سال 1360 و شهادت شهید دکتر بهشتی و 72 تن از یاران صدیق انقلاب اسلامی، بعد از گذشت 27 سال هنوز یک حادثه تامل برانگیز است.
اعضای هیأت رئیسه کانون جوانان حزب اعتدال و توسعه، یکشنبه دوم تیرماه، با دکتر مرتضی محمد خان عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در دهه 60 و عضو فعلی شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه، دیداری صمیمانه داشتند.
در این دیدار صمیمانه، اعضای هیات رئیسه کانون جوانان حزب اعتدال و توسعه، ضمن تجلیل از شهدای والامقام فاجعه هفتم تیر، زوایایی از حوادث منتهی به انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی را مورد واکاوی قرار دادند.
دکتر مرتضی محمد خان نیز در این دیدار به برخی از نکات قابل تامل در سالهای آغازین پیروزی انقلاب و نیز آرایش گروههای سیاسی در آن دوره اشاره کرد.
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، در ابتدا با اشاره به ریشههای شکل گیری انقلاب اسلامی گفت: «انقلاب ایران، یک انقلاب اسلامی بود که روحانیت و نهادهای دینی در آن نقش محوری داشتند، قاعدتاً گروههایی هم که در مسیر شکلگیری انقلاب ایران بوجود میآمدند متاثر از آموزههای دینی بوده و باید پیگیری خواستههای مردم مسلمان ایران را سرلوحه برنامه خود قرار میدادند، اما واقعیت این است که برخی گروهها با ظاهرسازی، اهداف دیگری را در سرمیپروراندند که مشخص نبودن ماهیت آنها در سالهای آغازین پیروزی انقلاب برای مردم، صدمات جبران ناپذیری را به انقلاب و ملت وارد کرد».
این عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در دهه 60 افزود: «اقدام تروریستی 7 تیر سال 1360 را هم باید در همین راستا ارزیابی کرد و مورد توجه قرار داد؛ چرا که ماهیت بسیاری از افراد و گروههای فعال در عرصه سیاسی ایران قبل از این حادثه برای آحاد مردم به طور کامل مشخص نبود».
محمدخان گفت: «مردم پس از این حادثه بود که به عمق دشمنی، گروههای معاند با اسلام و روحانیت پیبردند و نهایت قساوت و کینهتوزی آنها با امام(ره) آشکار شد».
عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه در ادامه با یادآوری اوضاع امنیتی کشور در دوران انقلاب اسلامی اظهار داشت: «درست در روز 22 بهمن که خبر آمد گارد شاهنشاهی میخواهند به محل اقامت حضرت آیتالله خمینی(ره) که سران انقلاب هم در آن محل جمع بودند، حمله کنند؛ امام خمینی(ره) با صدور اعلامیهای از مردم خواستند که به خیابانها بیایند و کسی در خانه نماند. با این دستور امام، حمله گارد و دیگر دسیسهها خنثی شد و مردم به خیابانها آمده و با سلاحهایی محدود، کنترل شهر را در اختیار گرفتند و برای اینکه آرام آرام سازماندهی امنیت وجود داشته باشد، کمیتههایی در محلات تشکیل شد، و بدین ترتیب «کمیتههای انقلاب اسلامی» شکل گرفت».
محمدخان گفت: «هرچند روند جایگزینی نیروهای انقلابی به جای عمال رژیم گذشته به سرعت در حال طی شدن بود و به ظاهر همه گروههای پیروز بر رژیم پهلوی، همه حول محوریت حضرت امام(ره)، جمع شده و هیچ کسی منکر این نبود که انقلاب، انقلابی اسلامی و رهبرش امام خمینی(ره) است، ولی واقعیت این است که دیدگاههای گروهها و افراد از چریکهای فدائی خلق تا سازمان مجاهدین و نهضت آزادی، در یک طرف و گروههای مبارز اسلامی، موتلفه و روحانیت از طرف دیگر با هم تفاوت داشت».
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی افزود: «این افراد و گروهها در زندانها با هم بحثهای ایدئولوژیکی داشتند و نسبت به نظام آینده اسلامی و نظام آیندهای که برای آن مبارزه میکردند افقهایی را تصویر کرده و تصوراتی داشتند، بنابراین به طور کامل نسبت به دیدگاههای هم نسبت به شیوه اداره کشور آگاه بودند».
مرتضی محمدخان گفت: «گروههایی که خیلی اعتقادی به روحانیت و عمق آرمانهای امام نداشتند، از همان ابتدا و حتی قبل از شکل گیری شورای انقلاب، که روحانیت به صحنه مدیریت تحولات سیاسی کشور آمد، از این موضوع راضی نبودند، علی رغم اینکه در ترکیب شورای انقلاب علاوه بر آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی، آیت الله خامنهای، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله هاشمی رفسنجانی، دکتر باهنر، دکتر شیبانی، چهرههای دیگری نیز چون مهندس مهدی بازرگان، دکتر یداله سحابی، مهندس عزت الله سحابی، ابوالحسن بنی صدر و داریوش فروهر، نیز حضور داشتند، اما این عدهای را راضی نمیکرد و آنها از همان ابتدا اقدام علیه روحانیت و تفکر امام را آغاز کردند. شورای انقلاب مرکب از 12 نفر بود در محل طبقه دوم ساختمان مجلس شورای ملی قدیم، در بهارستان مستقر شد و زمام امور را به دست گرفت».
دکترمحمدخان سپس به روند استقرار کمیتههای انقلاب اسلامی و نیز برخی گروههای سیاسی اشاره کرد و گفت: «در روزهای آغازین پیروزی انقلاب، هر کسی و هر تشکلی برای خودش یک پایگاهی درست میکرد، مثلاً همین وزارت بازرگانی فعلی در خیابان ولیعصر(عج) تهران، پایگاه سازمان مجاهدین خلق بود، مسعود رجوی و تشکیلاتش آن ساختمان را در اختیار گرفته بودند. دیگری پایگاهش در میدان آزادی بود و منطقه کن و طرشت و .... را در کنترل خود داشت، مرحوم ایروانی، منطقه باغشاه و سمت گمرک را در اختیار گرفته بود، به هر حال هر کسی یک منطقهای را داشت، ولی «کمیتههای انقلاب» که عملاً از نیروهای مردمی تشکیل شده بود و در مناطق مختلف تحت نظارت آیتالله مهدوی کنی، به عنوان رئیس کمیتهها فعالیت می کردند، در مساجد و خیابانها سنگربندی کرده بودند، باعث شدند که مغازهها و اماکن عمومی که مدتها بهخاطر نبود امنیت تعطیل بودند، با تامین امنیتی که به وجود آمد باز شوند و کسب و کار مردم به جریان بیافتد».
وی افزود: «در این شرایط احزاب سیاسی زیادی در کشور به صورت بسیار فعال ایجاد شد تا جائیکه شاید بیش از 100 حزب و گروه سیاسی به وجود آمد حتی حزب توده که در گذشته وجود داشته و بعداً منحل شده بود و حزب توده خارج کشور که در برلن بودند. اینها همه به تهران بازگشته بودند، افرادی مثل جلالالدین فارسی هم که با جنبش آزادیبخش فلسطین بودند اینها هم به تهران آمدند و تمام کسانی که در جریانات مبارزاتی بودند، برای خودشان یک مرکزی در تهران درست کردند، مرکز ثقل ههاینها هم دانشگاه تهران بود. در دانشگاه تهران هم تمام این گروههای موجود برای خود پایگاهی داشتند و دانشگاه، مرکز ستاد خبریشان بود».
عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه سپس به فعالیت احزاب در ماههای آغازین پیروزی انقلاب اشاره کرد و اظهار داشت: «به هر حال انقلاب بسیار جوان بود، در آنجا هم به تدریج مخالفتهایی از طرف گروهها بروز یافت. به خصوص بعد از آن که حضرت امام(ره) آقای مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزیر انتخاب کردند و مهندس بازرگان هم از تیم نهضت آزادی خودشان، عمده کابینه را تعیین کردند، مخالفتها مطرح شد. گروههای چپی به طور کلی، مثل حزب توده و چریکهای فدائیخلق و ... آنها دائماً با نشریاتی که داشتند، پیشگام این مخالفتها بودند.(در آن زمان شاید بیش از 500 نشریه در تهران چاپ میشد). در این فضا، افشاگری افراد و گروهها علیه یکدیگر وجود داشت که علیه یکدیگر اطلاعات غلط و درست میدادند و این آرامآرام تبدیل شد به یک سری جریانات که برخی اعضای شورای انقلاب هم آن را تایید میکردند».
دکتر محمدخان گفت: «از این رو عدهای از آقایان عضو شورای انقلاب که از این روند و فضای ملتهب داخل کشور نگران بودند و دامنه تخریبها علیه نیروهای اصیل انقلاب را در حال گسترش میدیدند و به منظور فرهنگسازی و کارتشکیلاتی- فرهنگی برای تضمین آینده انقلاب وارد صحنه شدند و حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادند».
وی افزود:«در این اوضاع، سه گفتمان در عرصه سیاسی کشور دیده میشد؛ در یک قطب نهضت آزادی بود که روزنامه «میزان» را داشت، در قطب دیگر تیم آقای بنیصدر بود که روزنامه «انقلاب اسلامی» را داشت و گفتمان دیگر حزبالله و خط امامیها بودند که روزنامه «جمهوری اسلامی» را داشتند و آقای مهندس موسوی و آقای مسیح مهاجری -که ایشان هم از مجروحین هفتمتیر هستند- در راس آن بودند. تقریباً این سه روزنامه روزنامههای سیاسیای بودند که با هم در کشوقوس و رقابت بودند. روزنامه «میزان» حاکمیت دولتی داشت، چون به هرحال دولت در اختیار نهضت آزادی بود، روزنامه «انقلاب اسلامی» در تدارک انتخابات ریاستجمهوری برای آقای بنیصدر بود. حزب جمهوری اسلامی هم در حال سازماندهی تشکل و تشکیلاتی بود که بتواند در اداره سیاسی کشور و استقرار انقلاب، تاثیرگذار باشد».
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درباره استقرار دولت موقت گفت: «یکی از عللی که در ابتدا آقای مهندس بازرگان نخستوزیر شد و نهضت آزادی دولت را در دست گرفت این بود که گروههای دیگر سیاسی، سازماندهی منسجم و کادرسازی نداشتند، من خودم به یاد دارم که زمانی از من خواسته شد برای اداره امور اصلی کشور 400 اسم بدهم که ما هم از دوستانی که میشناختیم شاید حدود 30 یا 40 نفر را معرفی کردیم، بیشتر از این کسی را در این سطح نداشتیم (نمیشناختیم) که این آدمها باید در پستهایی از فرمانداری و بخشداری تا سطح وزارت به کار گرفته میشدند. البته از دوستان دیگر ما مثل دکتر قندی یا آقای محمد هاشمی، یا شهید چمران، هم اسم خواسته بودند که وقتی به اسامی ارائه شده نگاه میکردید، متوجه میشدید که افراد معرفی شده توسط 20 نفر در مجموع به زحمت به 100 نفر میرسید».
دکترمحمدخان درباره تشکیل حزب جمهوری اسلامی گفت: «با تشکیل حزب جمهوری اسلامی با تفکر نیروهای حزب اللهی و خط امامی واقعی، کانونی برای جمع آوری نیروهای همفکر و معتقد ایجاد شد که به تدریج مشکل تامین نیرو برای اداره کشور در سطح کلان را رفع میکرد، در آنجا حضرت آیتالله دکتر بهشتی، علیرغم اینکه رئیس دیوان عالی کشور بودند، وقت میگذاشتند و به هر حال به همراه مدرسین دیگر، به نیروهای حزب آموزش میدادند و جلسات حوزهها هم با جدیت دنبال میشد. دکتر بهشتی اهتمام ویژهای به کادرسازی داشتند. جلسات منطقهای یا جلسات هفتگی هم به صورت دورهای در منازل افراد برگزار میشد و هر هفته هم در حزب در روزهای یکشنبه و سهشنبه ،جلساتی بود که مسئولین رده یک برای افراد حزبی صحبت میکردند و روزهای یکشنبه شب جلساتی بود که خواص میآمدند، نمایندگان مجلس (مقننه)، قوه قضائیه، وزرا و دوستانی که در اداره امور انقلاب نقش ویژه داشتند اینها خواصی بودند که روزهای یکشنبه، بعد از نماز مغرب و عشا به حزب میآمدند و در جلسات نسبت به اقتضای کار حضور مییافتند و مشترکان با اعضای شورای مرکزی حزب درباره مسائل مختلف بحث می کردند».
محمدخان افزود: «در حین این اقدامات تشکیلاتی که در حزب داشتیم، مسئله انتخابات ریاستجمهوری پیش آمد که قرار شد کاندیدای حزب آقای جلالالدین فارسی باشد و از طرفی هم در سوی مقابل آقای بنیصدر کاندیدا شد. نیروهای حزب جمهوری اسلامی در حال فعالیت بودند که آقای جلالالدین فارسی موفق باشند، و این زمانی بود که حزب در استانها فراگیر شده بود و در تمام استانها درصد زیادی از ائمه جمعه، خود، نمایندگان حزب، در آن استان بودند؛ مثلاً در یزد آقای صدوقی بودند. من آن موقع در امور خارج کشور حزب مسئولیت داشتم که در واقع کارهای فرهنگی مربوط به صدور انقلاب را در حزب انجام میدادم، که هم کار وزارتخارجهای انجام میدادیم و هم این که تبلیغات خارج از کشور میکردیم و تشکلهایی را در خارج از کشور شناسایی میکردیم و مطالب مهمی که مطرح میشد از طرق امکاناتی که در اختیار بود و یا از طریق رسانهها برایشان ارسال میکردیم».
وی ادامه داد: «وقتی که آقای بنیصدر برای انتخابات نامزد شده بود، آقای «شیخعلی تهرانی» که اصالتاً مشهدی هستند، ایشان از آن جهت که آقای جلالالدین فارسی که ایشان هم خراسانی هستند، را میشناختند و میدانستند که در قانون اساسی آمده که رئیسجمهور باید ایرانیالاصل باشد نزد امام میرود و تصویر شناسنامه آقای جلالالدین فارسی را به رؤیت امام رسانده و میگویند که پدر ایشان اهل افغانستان است و بنابراین ایشان «ایرانیالاصل» نیست و نمیتواند رئیسجمهور باشد. امام هم میگویند که خوب وقتی قانون اساسی تصریح کرده است که رئیسجمهور باید ایرانیالاصل باشد باید اینگونه باشد. این موضوع هم درست در آستانه برگزاری انتخابات ریاستجمهوری (شاید حدود 10 روز مانده) اتفاق افتاد».
وی ادامه داد: «این در شرایطی بود که نظر اولیه اعضای حزب جمهوری اسلامی این بود که رئیسجمهور دکتر بهشتی باشد؛ اما چون خبر آمد که نظر امام در آن مقطع این بود که روحانیون برای اداره قوه مجریه وارد نشوند، لذا قرار شد که دکتر بهشتی کاندیدا نشوند، و از این رو بود که آقای جلالالدین فارسی، به عنوان نامزد حزب در نظر گرفته شدند».
محمدخان گفت: «این اوضاع، همزمان بود با پررنگ شدن جریان خط امام(ره) یا نیروهای حزبالهی و از سوی دیگر صفآرائی مخالفان تفکر خط امام(ره) و نیروهای حزبالهی در برابر آنها. کلیه تشکیلاتی که دراین برهه شکل میگرفته محوریت خط امام داشت، دانشجویان خط امام، یا حزبالله که شعار «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» مربوط به همین دوره بود». جریان خط امام (ره) در این دوره بود که به عنوان یک جریان قدرتمند در عرصه سیاسی کشور وارد عرصه شد، هرچند که گروههای دیگر هم در «مواضعشان» امام را قبول داشتند، اما این خط امام، فقط معنی قبول داشتن امام را نداشت بلکه یک جریان فکری سیاسی بود که در راس آن آیتالله بهشتی، آیت الله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی بودند که شعار آن روز بر این بنا شده بود "درود بر سه یاور خمینی؛ هاشمی و دو سید حسینی (یعنی آیتالله خامنهای و آیتالله بهشتی)"، بنابراین محوریت، خط امام با همین آقایان بود، روحانیت مبارز هم به رهبری آیتا... مهدوی کنی در کنار این جریان بودند».
وی افزود: «از آن طرف جریانات انحرافی هم مثل گروهک فرقان و ... هم درست شد که به نظر من اینها افرادی بودند که توسط جریانات خارجی تحریک شدند. بالاخره، ترور شهید مطهری و یا شهید قرنی اینها بیهدف نبوده، اینها رفتهاند تکخالها را زدهاند، معلوم است که سازماندهیهایی شده بود».
محمدخان تصریح کرد: «بنابراین می بینیم که در این برهه یک خط امام درست شد که حزب جمهوری اسلامی و روحانیت استانها و گروههای صنفی دانشجویی، اصناف، روحانیت، دانشآموزی، بانوان و ... اینها همه در کنارهم بودند. تشکلهای دیگر هم با این نوع تفکر آرامآرام به هم نزدیک میشدند».
وی افزود: «گروهها و افراد دیگر هم بادیدن انسجام درمیان نیروهای حزب اللهی به شدت به هم نزدیک شدند که بعضاً خیلی عجیب بود. به عنوان مثال من چون عضو انجمن اسلامی دانشجویان در خارج از کشور بودم به خوبی واقف بودم که در آنجا آقای دکتر یزدی با آقای بنیصدر کاملاً در تضاد و تقابل بودند و آنقدر با هم مخالف بودند که هیچ زمانی حاضر نبودند با هم حتی زیر یک سقف بنشینند و یا با هم در صف نماز بایستند، خیلی با هم بد بودند، ولی چون اینها در خط امام نبودند با هم متشکل شدند و با هم وحدت کردند و با هم تقریباً از نظرتشکیلاتی انسجام کردند.
در یک طرف این قطب سیاسی، نهضت آزادی آقای بازرگان که نخستوزیر بود و بعداً البته عزل شد(نهضت آزادی که سابقه مبارزاتی حزبی دارد، قدیم الاسلام است، به هر حال در آن دوره مسلمانان منزهی به حساب میآمدند و آیتالله طالقانی جزئی از آنها به حساب میآمد)، قرار داشت و در طرف دیگر این قطب مجموعه تشکیل شده توسط آقای بنیصدر.
تریبون جریان بنیصدر «روزنامه انقلاب اسلامی» بود و یک سری از دانشجویان و هوادارانش مثل دکتر علیرضا نوبری، حسین نواب (که اعدام شد) و ... اینها هم از طرفدارانش بودند که روزنامه را هم عموماً همینها اداره میکردند و کارهای تبلیغاتی آقای بنیصدر را انجام میدادند و عمدتاً تقابل با خط امام(ره) و تقابل با روحانیت را دنبال میکردند. اینها به طور کل مخالف حضور روحانیت در صحنه بودند. روحانیت به این دلیل که وقتی میگوییم خط امام، سنگر اولش روحانیت بود، چون مردم هم در تشکلهایی پشتسر روحانیت، سازماندهی میشدند، چون همه مردم با اعتقاد به روحانیت تجمع میکردند و تشکل درست میکردند و با نگاه به راس مجموعهها و با اعتماد به روحانیت وارد گروهها میشدند».
دکتر محمدخان به فعالیت تامل برانگیز برخی گروههای سیاسی در ابتدای دهه 60 اشاره کرد و گفت: «گروههایی بودند که با تربیت چریک، آدمها را مسلح و میلیشیای اسلامی را مطرح میکردند و میگفتند که اینها را مسلح میکنیم و به آنها آموزشهای نظامی میدادند. سؤال اینجاست که بالاخره اینها با چه کسانی میخواستند مقابله نظامی کنند؟ اینها در جریان خط امام که نبودند، پس طبعاً یکی از انگیزههای آنها میتوانست، مقابله با جریان خط امام باشد».
وی افزود: «بنابراین از این جا دو خط، دو طرز فکر در برابر یکدیگر شکل میگیرد؛ خط امام که خط انقلاب بوده و خط غیرامام؛ خط غیر امامی که از همصدایی روزنامههای میزان و انقلاب اسلامی علیه نیروهای خط امام کاملاً آشکار شده بود».
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی افزود: «بعد از این اختلافات بسیار زیاد و با سخنرانیهای سخنگوی این جریان یعنی بنیصدر، مخالفت آنها با خط امام آشکارتر شد. نه اینکه علنا خود را مخالف امام مطرح کنند، بلکه اینها در جریان نفاق به خدمت امام میرسیدند و دست امام را میبوسیدند ولی خط فکریشان خط فکری آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری و ... نبود بنابراین خط اینها خط امام نبود. روزی حضرت آیتالله خامنهای درباره دکتر شریعتی مطلبی را فرمودند که "هرچند دکتر شریعتی فردی بسیار فاضل بود که به جوانان و اسلام خدمت کرده است ولی انقلاب خط آقای مطهری بود". خط انقلاب، خط آقای مطهری بود و البته در بخشی از کار آقای شریعتی هم تاثیرگذار بود».
دکتر محمدخان افزود: «به هر حال این دو جریان در کشور شدیداً در مقابل هم ایستادند، برای اینکه هر کدام به یک قدرت تشکیلاتی اکثریتی تبدیل شدند که انقلابی بودند و مردم هم آنها را میشناختند. در همان حال شهید بهشتی مفسدهای را مطرح کرد به نام «لیبرالیسم» و از آن پس جریان ضد خط امام (ره) به عنوان «لیبرال» شناخته شد. بنابراین دو جریان «خط امام» و «لیبرالیسم» عملا موجودیت داشتند، که منشا لیبرالیسم بنی صدر و نهضت آزادی به شمار میرفت».
عضو ارشد شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه ادامه داد: «با پیروزی بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری، او درصدد تشکیل دولت برآمد. این در شرایطی بود که مجلس، مجلس خط امامی بود. آیتالله خامنهای، آیت الله هاشمیرفسنجانی، آقای باهنر، اینها در مجلس بودند و زمانی که بنیصدر میخواست نخستوزیری مطابق افکار خود را برای رای اعتماد به مجلس معرفی کند، امکان رای آوردنش نبود. بنابراین تصمیم گرفتند قبل از معرفی رئیس دولت به مجلس، درباره گزینههای موجود رای بگیرند، ببینند که چه کسی امکان دارد که بیشترین آراء را در مجلس کسب کند. افرادی مثل آقایان پرورش، دکتر ولایتی، مهندس میرحسین موسوی، شهید رجایی، آقای غرضی که شاید در مجموع 5 نفر میشدند در نظر گرفته شدند که در این میان آقای رجائی بیشترین رای را آورد».
دکتر محمدخان در توضیح اینکه درآن موقع شهید رجایی در کدام جریان سیاسی بو د گفت: «آقای رجایی حزبی نبود. آقای رجایی در جریانات قبل از انقلاب شاید به نهضت آزادی نزدیکتر به حساب میآمد ولی او در این شرایطی علیرغم غیرحزبی بودن، خط امامی به حساب میآمد. یعنی از نظر تشکیلاتی با آنها بود ولی از نظر تفکری خط امام محسوب میشد. شهید دکتر چمران هم خودش عضو نهضت آزادی بود ولی خط امامی بود. میخواهم بگویم که این جا دیگر تشکیلات و قالبهای سابق تعیینکننده نبود بلکه این تفکر افراد بود که جایگاه آنها را در این دستهبندیهای سیاسی مشخص میکرد. حتی دکتر شیبانی با اینکه عضو نهضت آزادی بود از این طرف عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی هم بود. در مورد موضوعی مثل نهضت ملی شدن صنعت نفت هم میان گروههای خط امامی بین گرایش به آیتالله کاشانی و مصدق، هرچند تفاوت وجود داشت، ولی از هر دوی طیفها، در حزب حضور داشتند؛ مثلاً آقای دکتر محمود کاشانی، پسر آیتالله کاشانی یا شهید دکتر حسن آیت که از طرفداران آیتا... کاشانی بودند، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند ولی از آن طرف افراد دیگری هم در شورای مرکزی ما بودند که از تز مصدق دفاع میکردند».
این عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درباره نحوه انتخاب شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی گفت: «حزب یک هیات موسس پنج نفره داشت که آقایان آیتالله دکتر بهشتی، آیتالله موسوی اردبیلی، شهید دکتر باهنر، آیتالله هاشمی رفسنجانی و حضرت آیتالله خامنهای را شامل میشد. این پنج نفر برای ثبتنام و عضویت در حزب فراخوان دادند و برای عضوگیری حسینیه ارشاد و محلهای دیگری را به مردم اعلام و افرادی هم برای ثبتنام کار را شروع کردند. افرادی مثل ما هم بعضاً به تبع آشنایی قبلی با اعضای هیات موسس حزب وارد شدیم. در کنار این، اعضای هیات موسس از کسانیکه سابقه فعالیت سیاسی یا تشکیلاتی در تشکلهای مسلمان دیگر را داشتند هم، افرادی را وارد شورای مرکزی کردند. مثلا از گروههای موتلفه آقای شهید درخشان، آقای بادامچیان، آقای عسگراولادی و آقای اسلامی به عضویت شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درآمدند. این 4 نفر از آن گروه بودند. از گروه دیگری که در جریانات مسلحانه قبل از انقلاب حضور داشتند، افرادی نظیر شهید آیت، دکتر جاسبی و شهید عباسپور وارد حزب شدند. یکسری هم افرادی مثل ما بودیم که نه به خاطر خودمان بلکه به خاطر کاری که در هیات اجرایی حزب میکردیم (مثلا بنده در تشکیلات خارج از کشور بودم یا آقای مالکی که شهید شد مسئول تشکیلات تهران بود یا مثلا شهید اجارهدار که مسئول روزنامه «عروة الوثقی» و امورات جوانان بود)، وارد شورای مرکزی حزب شدیم. شخصیتهای دیگری مثل جلالالدین فارسی- دکتر محمود کاشانی فرزند آیتالله کاشانی-، دکتر غفوریفرد یا آقای محمد هاشمی هم افرادی بودند که به واسطه شناختی که از آنها وجود داشت توسط هیات موسس به شورای مرکزی حزب دعوت شدند که نهایتاً با 5 عضو هیات موسس، یک شورای مرکزی 30 نفره تشکیل شد».
وی افزود: «بنابراین نسبت به همه اعضای شورای مرکزی حزب شناخت وجود داشت و براساس شناخت وارد شورای مرکزی شده بودند، افرادی مثل مهندس میرحسین موسوی و آقای زورق هم از دیگر اعضای شورای مرکزی حزب بودند. همه اینها را شهید دکتر بهشتی میشناختند. من هم به واسطه دوستی و ارتباط قبلی با آقای مهندس محمد هاشمی -که از زمان تحصیل در آمریکا وجود داشت، و با هم عضو انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا بودیم- وارد حزب شدم. وقتی ایشان به تبع برادرشان آیتالله هاشمی رفسنجانی وارد حزب شدند بنده هم از طریق ایشان، ابتدا برای امور اجرایی وارد حزب شدم و بعد هم با شناختی که آقایان نسبت به بنده داشتند و به واسطه فعالیت در امور اجرایی حزب وارد شواری مرکزی شدم. ولی این که بنده از نظرشخصیت، در سطح آقایان و شخصیتها باشم نه این طور نبود، امثال من عمدتاً به خاطر کارهایی که در حزب انجام میدادیم و کارهای اجرایی که میکردیم به عضویت شورای مرکزی درآمدیم، بنابراین این خیلی مهم است که عضویت امثال بنده در شورای مرکزی به این معنا نبوده که در آن دوره بنده مثلاً همردیف افرادی مثل آقای عسگر اولادی بوده باشم؛ نه این طور نبود، آقای عسگر اولادی، شهید درخشان و ... اینها برای خودشان شخصیتهای بسیار والایی بودند».
عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه گفت: «به هر حال اختلافات بین دو جریان خط امام و لیبرال بسیار شدید شد، این دو جناح کاملاً در برابر هم صفآرایی کرده بودند، پروندهسازی و ساختن پروندههای جعلی هم دراین فضا باب شد، مثلاً به ناگاه علیه مرحوم شهید آیت، جوسازی کردند که ایشان با انگلیسیها در ارتباط است! تبلیغات وسیعی بنیصدر درست کرد که علیه شهید آیت همه جا مطرح میکردند که "مارگارت آیت"! به عناوین مختلف سعی میکردند که به هرکسی انگی بزنند که از چشم مردم بیافتد، هدف نهایی هم نه آن فرد که تشکل آن فرد، یعنی حزب جمهوری اسلامی بود که روحانیت، بازار، انجمنهای اسلامی و ... را در جناح موسوم به خط امام سازمان داده بود».
دکتر محمد خان ادامه داد: «فراموش نکنیم که جریان لیبرال یا جریان بنیصدر از نظر پایگاه اجتماعی با جریان خط امام قابل مقایسه نبود، آنها علیرغم اینکه صدایشان خیلی بلند بود ولی شاید 3-2 درصد مردم را با خود داشتند و تعداد زیادی نبودند، افرادی مثل ساواکیها یا بقایای رژیم پهلوی و ... هم طبیعتاً به مخالفان خط امام پیوسته بودند. یک سری از ناراضیان شرایط اول انقلاب یا مخالفان اسلام و انقلاب و ... هم در جریان ضد خط امام ساماندهی شده بودند».
او افزود: «البته در صفآرایی این دو جریان، جریان خط امام که طبیعتا جریان غالب و فراگیر بود، عموماً سعی میکرد روشنگری و دفاع کند و اقدام قهری انجام ندهد، آنها بیشتر برای آموزش و آگاهسازی مردم، کادرسازی برای انقلاب و اداره امور کشور وقت صرف میکردند و دنبال جنگ با گروه ضد خط امام نبودند که دائما اختلافات را شعلهور میکردند».
محمد خان درباره نحوه انتخاب نخست وزیر توسط بنیصدر گفت: «به هنگام انتخاب نخست وزیر، بنیصدر دید که نمیتواند فرد مورد نظر خود را معرفی کند و به هر حال او در مورد نخستوزیری شهید رجایی به نظر مجلس تمکین کرده بود و نظر خودش شهید رجایی نبود (شهید رجایی از جناح خط امام بود). گزینه خود بنیصدر برای نخستوزیری، «احمد سلامتیان» از مبارزان دانشجویی خارج کشور که جزء نیروهای «جبهه ملی» محسوب میشد، بود که الان در آلمان است. البته در دوران مهندس بازرگان، از نیروهای جبهه ملی، افرادی مثل سنجابی در کنار نیروهای نهضت آزادی در یک ائتلاف در کابینه حضور داشتند. همچنین افرادی مثل نوبری و صدیفی هم از گزینههای دیگر بنیصدر برای نخستوزیری بودند. حتی آقای مهندس میرسلیم هم که عضو شورای مرکزی حزب جمهوری بود به عنوان یکی از گزینهها برای نخستوزیری مطرح شده بود».
این عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، درباره نحوه حضور اعضای حزب در مشاغل دولتی و حکومتی اظهار داشت: «هر یک از اعضای حزب که قرار بود درجایی سمتی بگیرد، شهید بهشتی در حزب مطرح میکردند و سپس افراد بر اساس نظر حزبی در خصوص پذیرش یا عدم پذیرش پُست اقدام میکردند، چون شهید بهشتی احترام خاصی به تشکیلات میگذاشت و میخواست، تشکیلات را رشد بدهد. به عنوان مثال بحث آقای میرسلیم در شورای مرکزی حزب برای نخستوزیری مطرح شد که رای نیاورد، ایشان برای وزارت خارجه هم مطرح شد که برای آنجا هم رای نیاورد، افراد خود شورای مرکزی راضی به این کار نبودند، شاید مثلاً برای وزیر کشور شدن آقای میرسلیم موافق بودند ولی برای احراز مسئولیتهای نخستوزیری و وزارت خارجه موافق نبودند».
دکتر محمدخان افزود: «بنابراین در این شرایط کسی برای نخست وزیری انتخاب شد که حزبی نبود، آقای رجائی هم خط امامیِ غیرحزبی و از دوستداران آیتالله مهدویکنی بود. شهید رجائی که آمد، حالا باید کابینه را انتخاب میکرد. آقای بنیصدر طبیعتاً میخواست نیروهای خودش را انتخاب کند. مثلاً دکتر نوبری به عنوان رئیس کل بانک مرکزی منصوب شد که از طرفداران پروپاقرص بنیصدر بود. حزب هم با توجه به اینکه افراد برجسته انقلابی را دور هم جمع کرده بود، افراد زیادی از آن، احتمال حضورشان در کابینه میرفت، ضمن اینکه شهید رجائی برخی افراد دیگری را هم که در مبارزات انقلابی و در زندان میشناخت فراخواند، مثلاً افرادی مثل بهزاد نبوی و... را هم دعوت به حضور در کابینه کرد».
وی ادامه داد: «آقای رجایی از دکتر باهنر برای وزارت آموزش و پرورش دعوت کرد و به همین خاطر به جلسه شورای مرکزی حزب آمد. در آن جلسه من هم بودم . شهید رجایی با توجه به اهمیت وزارت آموزش و پرورش اصرار داشت که آقای باهنر باید به عنوان وزیر آموزش و پرورش به کابینه بیایند. شهید بهشتی گفتند که نظر جمع شورای مرکزی حزب باید در این باره اخذ شود. رایگیری شد که در آن 15 نفر از 28 نفر عضو حاضر در شورای مرکزی موافق به حضور آقای باهنر در دولت به عنوان وزیر آموزش و پرورش نبودند. و بنابراین آقای باهنر در آن مقطع به آموزش و پرورش نرفت. البته بعداً حدوداً 10 روزی پیگیری شد و با رایزنی که با امام انجام شد، شهید بهشتی گفتند علیرغم اینکه خودمان مخالفیم، ولی با رفتن آقای باهنر به دولت موافقت میکنیم. به عبارت دیگر در آن شرایط، حزب واقعاً نظردهنده بود و افراد هم نظر حزب برایشان مهم بود».
عضو برجسته شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه درباره اهمیت کار حزبی در آن برهه از انقلاب گفت: «خود بنده را میخواستند به عنوان شهردار منصوب کنند، که ما در آن موقع نگاهمان این بود که کار کردن در حزب و برنامهریزی و کار برای آینده انقلاب اهمیت بیشتری دارد فلذا به شهرداری نرفتم. این اعتقاد وجود داشت که بیرون از دولت کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد و حفظ انقلاب بیرون از دولت است».
محمدخان در ادامه گفت: «سرانجام دولت شهید رجائی که افرادی مثل شهید کلانتری، شهید قندی، شهید فیاضبخش، شهید عباسپور، شهید باهنر و ... در آن عضویت داشتند تشکیل شد. در این جا شهید رجائی کابینهای را تشکیل داد که مشکلات یومیه کشور و مردم را حل کند. و این در حالی بود که آقای بنیصدر دائم برای خودش نظریه میداد و دولت را نقد میکرد و در جلسات دولت هم شرکت نمیکرد و خودش با روزنامه انقلاب اسلامی و ... دائماً در حال توطئه بود. به قدری این توطئهها بالا گرفته بود که امام تصمیم گرفتند همه این 13-14 نفر سران قوم توطئه را که تعدادیشان در شورای انقلاب هم حضور داشتند را فرا بخواند. افرادی مثل قطبزاده و .... (البته قطبزاده زمانی خط امام بود و خیلی اظهار تمایل میکرد به امام؛ قطبزاده با چمران خیلی نزدیکتر بود و بنیصدر اینها را قبول نداشت. در هر صورت همین قطبزاده بعداً کودتاچی شد). امام اینها را خواستند و گفتند که هیچکسی حق ندارد علیه دیگری حرفی بزند. اگر کسی علیه کس دیگری حرفی بزند من برخورد میکنم و به این ترتیب با اینها اتمام حجت کردند که علیه سازمان و تشکیلات دیگر حرفی نزنند».
عضو شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه ادامه داد: «اما در فاصله کوتاهی بنیصدر، در پادگانی در اصفهان مجدداً علیه شهید بهشتی سخنرانی میکند، نوار آن سخنرانی را آیتالله طاهری امام جمعه اصفهان، همان روز به دست امام رساندند. (توجه کنید که آن موقع مثل الان نبود که روزی چند پرواز تهران-اصفهان باشد، روزی یک پرواز انجام میشد و گاهی هم نمیشد). در هر صورت وقتی که امام به این نوار گوش دادند، فرماندهی کل قوا را از آقای بنیصدر گرفتند.
فرماندهی کل قوا، زمانی از بنیصدر گرفته شد که اینها در فاصله در اختیار داشتن فرماندهی کل قوا، تجهیز شده و مجاهدین خلق کاملاً مسلح شده و مقادیر بسیار زیادی اسلحه و تجهیزات نظامی را در اختیار گرفتهبودند.
همین شد که در 30 خرداد سال 59، منافقین به خیابانها ریختند و با سلاحهایی که در اختیار داشتند عدهای از هموطنان را به خاک و خون کشیدند که البته با حضور به موقع مردم و نیروهای حزبالهی درخیابانها و مقابله با منافقین، آنها مجبور به ترک خیابانها و عقبنشینی شدند.
من یادم میآید که در همان ایام از دفتر حزب بیرون آمده بودم که خبر آمد که در چهارراهی در نزدیکی حزب، منافقین عدهای افراد بیگناه را به مسلسل بستهاند، بعد از این قضیه آیتالله بهشتی در مسجد امام بازار تهران، گفتند که حرف ما با همه کسانی که با ما هستند و از ما حرفشنوی دارند این است که در مقابل همه تهمتهایی که لیبرالها علیه ما مطرح میکنند در برابر همه آنها ما تنها یک راه بیشتر نداریم و آن سکوت است، سکوت است و سکوت. سه مرتبه ایشان گفتند باید سکوت بشود و گفتند که کسی حق ندارد علیه دیگری،حرفی بزند. تکلیف شرعی کردند که حتی در خفا هم علیه امثال بنیصدر، صحبت نشود».
دکتر محمدخان گفت: «منافقین با این اقداماتشان، امنیت را از بین برده بودند و همه افراد احساس ناامنی میکردند، خصوصاً این که اینها در همان ایام به تلافی خلع ید بنیصدر از فرماندهی کل قوا به ترورهای کور روی آورده بودند و هر کسی را که میتوانستند از بقال و سبزیفروش و ... گرفته تا استاد دانشگاه را ترور میکردند و یک جریان ناامنی در کشور به وجود آورده بودند. در آن شرایط اصلا مشخص نبود که چه کسی در برنامه ترور قرار دارد. به هر کس که دسترسی داشتند، او را ترور میکردند. موارد بسیار زیادی بود که مثلاً در یک بعدازظهر در ماه رمضان به در خانههای مردم میرفتند و افراد را در منازلشان به شهادت میرساندند. از آن طرف هم آگاهی و پلیس قدرتمندی هم وجود نداشت که جلوی اینها بایستد. کمیته هم عمدتاً امنیت خیابانها را کنترل میکرد و بنابراین نمیشد که برای تکتک خانهها مامور بگذارند».
او افزود: «این حوادث همچنان ادامه داشت، تا آنجا که نهایتاً نمایندگان مجلس به این نتیجه رسیدند که باید به بنیصدر رای عدم اعتماد بدهند و او صلاحیت لازم برای ریاستجمهوری را ندارد. این کار بر اساس قانون اساسی دو فرمول داشت، یعنی یا باید رئیس دیوانعالی کشور که دکتر بهشتی بودند رای به عزل بنیصدر میداد که این کار در آن موقع شدنی نبود، چرا که آیتالله بهشتی خودشان طرف مقابل بنیصدر شناخته میشدند و این اقدام توسط ایشان انجام نمیگرفت. یا اینکه مجلس رای عدم کفایت رئیسجمهور را بدهد.
در نهایت با رایزنیهای صورت گرفته، مسیر مجلس برای عزل بنیصدر در پیش گرفته شد که در مجلس هم غیر از دو نفر یعنی خانم سودابه صدیفی و همسرشان که آخرین نطقشان را هم در دفاع از بنیصدر کردند و نهایتاً غیب شدند، کسی از بنیصدر دفاع نکرد.
سرانجام عدم کفایت بنیصدر در مجلس رای آورد و بنیصدر عزل شد. پس از آن حدوداً 10 روزی بنیصدر ناپدید شد. گفته میشود که او در منزل داریوش فروهر پنهان شده بود. داریوش فروهر در کابینه مهندس بازرگان وزیر کار و از بنیانگذاران «مصدقیسم» و عضو جبهه ملی بود.
در این فاصله جو ترور و ناامنی در تهران و شهرستانها شدت گرفت و ائمه جمعه و .... بسیاری دیگر ترور شدند».
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی گفت: «30خرداد و 7 تیر هم طبق روال باید جلسات حزبی برگزار میشد که ساعت 5/2 تا مغرب جلسات شورای اجرائی بود و از مغرب به بعد هم جلسات شورای مرکزی و جلسه مشترک حزب و سران کشور برگزار میشد».
وی افزود: «در جلسه 30 خرداد خبر آمد که دکتر چمران مجروح شدهاند و همان جا دکتر بهشتی در تماس با آقای غرضی که استاندار خوزستان بودند جویای احوال دکتر چمران شدند که آقای غرضی گفتند ایشان شهید شدهاند که البته نحوه شهادت دکتر چمران شائبه، دخالت و همکاری منافقین را هم ایجاد کرده بود. به این ترتیب جریان ضد خط امام شروع کردند به زدن خواص و نیروهای تاثیر گذار».
محمد خان ادامه داد: «در 6 تیرماه هم خبر رسید که آیتالله خامنهای را در مسجد ابوذر ترور کردهاند، که بلافاصله ما خودمان را به بیمارستان رساندیم و آنجا ازدحام جمعیت به نحوی بود که امکان انتقال ایشان به بیمارستان دیگر با هلیکوپتر برای انجام عمل جراحی نبود، سرانجام آقای محسنرفیقدوست در یک برانکارد خوابیدند و او را به جای آیتالله خامنهای وارد آمبولانس کردند که مردم هم فکر میکردند که ایشان آیتالله خامنهای است و با رفتن آمبولانس مردم هم متفرق شدند و این گونه توانستیم آیتالله خامنهای را بعداز ظهر آن روز به بیمارستان دیگری منتقل کنیم».
این عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی افزود: «روز هفتم تیرماه ساعت 5/2 جلسه شورای مرکزی داشتیم. این نکته را اضافه کنم که آقای بهشتی امکان نداشت یک روزی دیر بیاید و همیشه سر ساعت یا یکی دو دقیقه به وقت مانده میآمدند. از ساعت 5/2 تا 3 هیچکس، هیچ خبری از شهید بهشتی نداشت. این در حالی بود که ایشان بر اساس اصول مخفیکاری به گونهای مسیرشان را تغییر داده بودند تا با توجه به اینکه آیتالله خامنهای روز قبل و آیتالله هاشمی رفسنجانی هم قبلاً توسط گروهک فرقان ترور شده بودند، به نوعی اصول حفاظت را رعایت کرده باشند».
دکتر محمدخان گفت: «با تاخیر دکتر بهشتی ما هم خیلی نگران بودیم، که ساعت 3 دیدیم که ایشان تشریف آوردند و گفتند که بله من تغییر مسیر دادم. دیگر یک ناامنی عجیبی ایجاد شده بود که حتی به محافظین هم بعضاً نمیشد اعتماد کرد. بنابراین با حضور آیتالله بهشتی اول جلسه هیات اجرائی و بعد هم جلسه شورای مرکزی برگزار شد. در جلسه شورای مرکزی بحث بود برای وزیرخارجه شدن مهندس میرحسین موسوی که بحث بسیار زیادی در این باره انجام شد. بعد نماز مغرب و عشا را در محوطهای که از آن به عنوان زمین والیبال استفاده میشد، به امامت حضرت آیت الله بهشتی به جا آوردیم و بعد هم، آن جلسه معروف، حدود ساعت 9-8 شب که جلسه مشترک حزب با برخی نمایندگان مجلس و مسئولین بود، تشکیل شد».
این شاهد زنده حادثه 7 تیر افزود: «این دقیقاً در فضایی بود که جریان نفاق دائم در فعالیت بودند که افراد خط امامی و صلاحیتدار را از صحنه خارج کنند و از طرف دیگر بنیصدر هم از رئیسجمهوری عزل و بعد از آن ناپدید شده بود.
اینها در حزب هم نفوذی داشتند، فردی بود به نام «کلاهی»که یک آدم چاق ولی زیرک بود که او را یکی از نمایندگان مجلس به آقای مالکی -که مسئول تشکیلات تهران حزب بودند- معرفی کردهبود و این فرد به حدی به آقای مالکی نزدیک شده بود که فرزند آقای مالکی را به مدرسه میبرد و مرتباً به منزل آقای مالکی رفت و آمد داشت، حال آنکه آقای مالکی هم از شاگردان نزدیک آیتالله بهشتی بود، که خودش و برادرش در ماجرای 7 تیر شهید شدند».
دکتر محمد خان ادامه داد: «بعداً مشخص شد که در سالنی که نشستهای مشترک حزب با نمایندگان مجلس و مسئولان برگزار میشد، در میزی آهنی که یک طرفش کشو داشت و یک طرفش هم باز بود، در این کشوها، توسط همین «کلاهی» مواد منفجره کار گذاشته شده بود».
وی افزود: «آقای بهشتی هم پشت همین میز نشسته بودند و مدت کوتاهی از شروع جلسه نگذشته بود که بمب عمل کرد و دفتر حزب منفجر شد، خوب من در جلسه حضور داشتم و یادم هست که در ردیف جلوی من آقای محمد منتظری نشسته بود، آقای باغانی و شهید قندی هم در اطراف من بودند. شهید سرافراز، در ردیف پشت من بودند. چون ما حزبی بودیم و گاهی نیاز میشد که برای تهیه چیزی مثل کاغذ و ... به بیرون از سالن برویم، بنابراین من در ردیفهای عقبتر نشسته بودم ولی پشت من هم که آقای سرافراز نشسته بودند ایشان هم شهید شد».
این شهید زنده فاجعه 7 تیر 60 افزود: «وقتی بمب منفجر شد ما یک زردیای دیدیم و دیوار را من دیدم که زرد شد و انفجار ... و ... و دیگر چیزی نفهمیدیم، و رفتیم زیرآوار!
در آن شرایط همه قرآن میخواندند و ناله هم شنیده میشد ولی بیشتر همه قرآن میخواندند و شهادتین میگفتند، صداها به تدریج کمتر میشد، و بعد هم از بالا مثل اینکه یک جرثقیل آوردند که این طاق یکتکه را بردارند. طاقی که شاید 30 سال بود که از تیرآهنهای قدیمی روسی ساخته شده بود که دهانه این تیرآهنها 5/0 متر بود. در نظر بگیرید به این طاق در طول این سالیان و برای عایقبندی لایهای از قیر و سیمان و ... اضافه شده و ضخیمتر و سنگینتر هم شده بود. این بود که جرثقیل نتوانست سقف را بلند کند و زنجیرش پاره شد و دوباره این طاق افتاد روی آوار، البته در این شرایط افراد در لابهلای صندلیها قرار گرفته بودند».
مرتضی محمدخان ادامه داد: «آقای عبدالکریمی نماینده لنگرود، که در حال قرائت قرآن بود، در همین شرایط شاید با افتادن مجدد طاق، شهید شد. از بعضی دوستان دیگر هم صداهایی میآمد، بعداً متوجه شدم که یکی دیگر، آقای باغانی بود که تقریباً سرم روی سینه آقای باغانی بود. این بنده خدا داشت به لقاءا... میرفت. البته من خیلی چیزی را احساس نمیکردم. از این چهار ساعتی که زیر آوار بودیم شاید یک ربعش یادم بیاید، عمدتاً بیهوش بودم، تیرآهن افتاده بود روی بدنم و به تدریج بدنم بیحس میشد، همینطور بیحس شدن از قسمتهای پایین بدن شروع شد تا نهایتاً در ناحیه سر هم همین حالت پیش آمد و به جایی رسید که دیگر نمیتوانستم نفس بکشم و انگار دم و بازدم نداشتم و هوا تمام شده بود.
در این شرایط ناگهان دیدم که پشتم مقداری سبک شد. از خودم پرسیدم این سر مال کیست، بعداً فهمیدم این سر آقای سرافراز بود که تیرآهن سرش را قطع کرده بود. صداها، از هزاران نفری که روی پشتبام ایستاده بودند شنیده میشد، که هیچ کاری هم از دستشان برنمیآمد. گویا در فضای روی طاق گرد و خاک بوده، اینها با پاشیدن آب، قصد رفع کردن گرد و خاک را داشتند، غافل از اینکه این کار تمام منافذی که برای تنفس ما وجود داشت مسدود میکرد».
وی افزود: «با گذشت زمان، احساس کردم که مقداری راه تنفس ایجاد شد و دست چپم را از زیر خاک بردم بالا و دست من را پیدا کردند، میخواستند دستم را بکشند که من دستم را کشیدم پایین، بعد یک لوله نازک سِرُم را به من رساندند که از طریق آن و از راه بینی کمی نفس کشیدم و بعد هم ما را از زیر آوار در آوردند و بردند برای بیمارستان».
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در ارزیابی خود از نتایج این اقدام تروریستی برای عُمال آن تصریح کرد: «بی تردید این حادثه باعث شد که علناً جریان ضد خط امام، یا لیبرال، عملاً به جریان «ضد انقلاب» تبدیل شوند و ماهیت ضد مردمی و تروریستی آنان برای مردم افشا شود».
دکتر محمدخان تاکید کرد: « اگر عدهای از مردم تا قبل از حادثه 7 تیر نسبت به ماهیت ضدانقلابی این گروههایی که در جبهه ضد خط امام قرار گرفته بودند، شناخت کافی نداشتند، با این فاجعه، کاملاً درک کردند که این جریان کاملاً منافقانه مردم را اغوا میکردهاست و آنها هیچ هدفی جز ضربه زدن به انقلاب و مردم و امام نداشتهاند و تنها در صدد قبضه کردن قدرت برای دست یافتن به اهداف پلیدشان بودهاند».
این عضو ارشد شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه در پایان خاطرنشان کرد: «در شرایط فعلی هم نباید از کار حزبی و تشکیلاتی برای عبور کشور از گردنههای سخت بحرانی و نیز ترسیم آیندهای مطمئن برای ایران عزیز دست کشید».
او به اعضای کانون جوانان حزب اعتدال و توسعه، توصیه کرد که کار حزبی و تشکیلاتی را جدی گرفته و همواره از تاریخ تجربه اندوزی کنند.
گفتنی است در ابتدای این دیدار اعضای هیات رئیسه کانون جوانان حزب اعتدال و توسعه ضمن گرامیداشت یاد ونام شهید دکتر بهشتی و دیگر شهدای حادثه 7 تیر گزارشی از فعالیتهای کانون جوانان حزب اعتدال و توسعه ارائه داده و سوالاتی را درباره جزئیات فاجعه انفجار در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سال 60 مطرح کردند. {$old_album_77137}
خیلی دوست دارم جوانان امروز بتوانند تاریخ انقلاب را همانطور که بوده درک کنند به نظرم دوستان و سروران عزیز انقلاب باید با برنامه و تقسیم کار ماجراها را از جهات مختلف شخصیتها، گروهها،زمان و مکان،ادراکات و آگاهیهای مردمی و .. در قالب سخنرای تبیین کنند.نتیجه ای که از متن گرفتم شباهتهای عجیب با زمان فعلی است که جای تامل دارد.
مثل اینکه تازه به دوران رسیدهها راه را برهمه بسته اند!
به هرحال ممنون از این مطلب ارزنده.