کد خبر: ۷۷۲۹۵۲
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۶:۰۶
غربتِ غمِ خرمشهر

خرمشهری که هیچگاه خرم نشد

دل پُری دارند؛ از بیکاری فرزندانشان تا شهری که هنوز شهر نیست؛ این جا خرمشهر است، همان خرمشهری که برای تک تک آدم‌هایش می‌توان داستانی جداگانه نوشت.
خرمشهری که هیچگاه خرم نشد
آفتاب‌‌نیوز :

وارد خرمشهر که می شوی، هنوز آثار جنگ بر تمام پیکره این شهر نقش بسته است. خاک مقدسی دارد، شهری که در انتهایی‌ترین نقطه استان خوزستان و در محل تلاقی رودخانه‌های اروندرود و کارون و در مجاورت خلیج فارس و کشور عراق است. خرمشهری که اهمیت استراتژیک اقتصادی، تجاری و سیاسی ویژه‌ آن، بر کسی پوشیده نیست اما مردمانش گله مندند. از بی توجهی ها، فقر، محرومیت و عدم رسیدگی.

برای سوم خرداد آزادسازی خرمشهر تصمیم گرفتم، ساعتی را با مردم این شهر بگذارنم. پای حرف هایشان نشستم. دغدغه ها مشترک بود. از بیکاری فرزندان تا شهری که هنوز خرم، شهر نشده است. خرمشهر داستانی قدیمی اما زنده است؛ درد دارد اما ایستاده؛ هر محله، کوچه و خانه‌اش، داستانی دارد و برای تک تک آدم‌هایش می‌توان داستانی جداگانه نوشت.

فواد بازنشسته ۷۰ ساله است. از دردهای خرمشهر می گوید؛ لبخندی معنادار می زند و می گوید" بله این جا همه چیز تغییر کرده است و البته رو به نزول! شرایط آنقدر بد و اسفناک است که تغییر در وضعیت فعلی برای مان آرزو شده است. نمی دانم چرا مسئولان حداقل در بحث شهری و پاکیزگی شهر کاری نمی کنند. این جا هنوز یک متروکه است و بیشتر مسئولان خرمشهر پروازی هستند و بومی ها را اذیت می کنند. همین مسئولان فقط سوم خردادماه که می شود می آیند خودی نشان می دهند و عکس می گیرند و می روند."

وی که خانواده پرجمعیتی دارد و اکنون برای گذران عمر در یک آموزشگاه رانندگی کار می کند، می گوید:" من نوه دارم و آن ها به هزار امید به خانه پدربزرگ خود می آیند و من باید طوری رفتار کنم که این بچه ها شاد باشند، آن هم در وضعیتی که گرانی هست. "

غمِ چشم های فواد فرو میریزد، مثل دیوارهای خانه های خرمشهر در جنگ. ادامه می دهد: "فرزندان ما از بیکاری رنج می برند در حالی که ۷۵ درصد از درآمد کشور از خوزستان است ولی از این درآمد جیزی عاید خوزستانی ها نمی شود. حداقل باید برای احیای خرمشهر کاری می کردند. ما حتی در بحث آب آشامیدنی با مشکل مواجه ایم. این جا فقر و نداری بیداد می کند و شرایط به سود مردم نیست و دلم پر است. خواهش می کنم به خرمشهر برسید. این جا انگار یک تکه جدا افتاده است و کسی به آن توجه نمی کند."

خانه ای قدیمی و متروکه در یکی از کوچه پس کوچه های محله آریا که چند کودک قد و نیم قد رو به روی آن مشغول به بازی هستند، جلب توجه می کند؛ خانه ای که اگر این کودکان مقابلش نبودند هرگز تصور نمی شد کسی این جا زندگی کند. خانه ای که در محاصره درختان است و جوی فاصلاب از مقابل آن رد می شود.

رقیه دختر خانواده که متوجه حضور ما می شود، از خانه بیرون می آید. به همراه برادران خود که ازدواج کرده اند در این خانه زندگی می کند. پدر و مادرش فوت کرده اند. او می گوید "ما بعد از آزادسازی خرمشهر به همراه خانواده مان مجددا به شهر برگشتیم اما وقتی برگشتیم خانه مان در جنگ با خاک یکسان شده بود. مجبور شدیم به این منطقه بیاییم و در این خانه زندگی کنیم. خرمشهر هیچ فرقی با گذشته ندارد و شاید تنها کوچه های آن را آسفالت کرده اند و به نظر من تغییری هم ایجاد نخواهد شد و گویا تلاشی در مسئولان هم نیست."

دو جوان را از دور می بینم؛ در نزدیکی های پل قدیم خرمشهر مشغول به جمع کردن ضایعات هستند. از سن شان می پرسم، یکی از آن ها متولد ۵۴ است و یکی دیگر ۲۹ سال دارد. چهره شان غم دارد؛ غمی که حال خرمشهر را وصف می کند. غم غربت خرمشهر. حمید یکی از آن جوانان می گوید "جوانان خرمشهری جویای کار هستند و نمی دانم مقصر چه کسی است که جوانان این شهر شغل ندارند. جوانی هم که بیکار است ممکن است درگیر اعتیاد شود. شرکت صابون سازی این جا از کار افتاده است در حالی که اگر راه اندازی شود جوانان شهر شاغل می شوند. این شهر تکان نخورده است. سال ها است که از آزادسازی خرمشهر گذشته است و اگر تاکنون یک جدول کنار خیابان ها هم می گذاشتند، خرمشهر آباد شده بود. فقط در مناسبت ها به خرمشهر رسیدگی می کنند و آن هم فقط در ظاهر و این می شود که هیچ گاه خرمشهر، شهر نشد."

این جوان یک درخواست هم داشت؛ درخواستی که با شنیدنش تمام وجودم به درد آمد؛ او می گفت "هوا گرم است و کولر نداریم". شما می توانید از مسئولان و خیران بخواهید برای ما یک کولر تهیه کنند. شماره اش را داد به امید این که خیری پیدا شود و به او کمک کند.

به بازار ماهی فروش های خرمشهر می رویم؛ یکی از ماهی فروش ها که حدود ۶۰ سال دارد ابتدا نمی خواست با ما حرف بزند اما به یک باره سکوتش را شکست؛ انگار دل خیلی پری داشت از شرایط سخت مردم در خرمشهر.

با زبان ساده به من می گوید"خودت نگاه کن ببین چی تو این شهر تغییر کرده. فقط همین یک بلوار را ساخته امند و همیشه مسئولان رو هم از همین مسیر به خرمشهر می آورند که بگویند کار انجام داده ایم. پسر فوق لیسانس و این جا دارد ماهی فروشی می کند. خرمشهر غریب مانده است. این جا شغل نیست و فقر این جا زیاد است. گرد و خاک هم بماند که همه مردم دچار بیماری آسم شده اند. ما صورت مان را با سیلی سرخ نگه داشته ایم."

خانم میانسالی که در هوای داغ عصر خرمشهر مقابل درب خانه اش نشسته است، درباره خرمشهر و انتظارش از مسئولان برای رسیدگی بیشتر به این شهر صحبت می گوید. او می گوید " بیمار هستم و مشکلات زیادی داریم و خیلی ناراحت هستم. پسرم باوجود این که زندگی تشکیل داده بیکارم است. قبلا گمرک در این جا فعال بود و جوانان کار می کردند اما الان خبری از گمرک نیست. ۹ فرزند دارم و زندگی سخت است." در همین حین نیز صدای مردی که از این کوچه رد می شود و می گوید آب شیرین موجود است، تمام محله را در بر می گیرد. زن نگاهی به من می اندازد و می گوید" دخترم می شنوی، این جا هنوز آب سالم هم نداریم."

ابوسعید صدایش می کنند، در یکی از محله های قدیمی خرمشهر، خرما میفروشد. او هم از وضعیت خرمشهر گله مند است. ابوسعید می گوید "برای آزادسازی آن این همه جانفشانی شد، من چه چیزی از وضعیت شهر بگویم. همه چیز گویا است. این همه شهید دادیم تا شهر زنده بماند و مردم این همه آوارگی کشیدند، بعد شرایط این است، شرایطی که حق خرمشهر نیست. به خوزستان اصلا نمی رسند."

پیرمردی که ۸۰ سن دارد، در یک مغازه در یکی از خیابان های خرمشهر نشسته است؛ او در مورد وضعیت خرمشهر نظر دیگری دارد. او می گوید "شرایط شهر نسبت به قبل خیلی بهتر است و رسیدگی مسئولان خوب است. حتی کوچه های روستای ما آسفالت شده اند و دارای گاز و آب هستیم."

در کوچه پایینی همین محله نیز در یکی از کوچه های خاکی یک پیرمرد دیگر که به روی سکوی مقابل خانه اش نشسته است را می بینم. به او سلام می کنم اما انگار نمی شنود. خودش هم می گوید شنوایی خوبی ندارم. با صدای بلندتر سلام کردم، این بار شنید. مهربانی و امید تمام وجودش را فراگرفته است. از حرف هایش درباره خرمشهر متوجه شدم. می گوید اسمش رجب است و ۸۶ سال سن دارد. جنگ که می شود به شهر دیگری از خوزستان می روند و بعد از آزادسازی خرمشهر دوباره به شهر بر می گردند. او هم از شرایط راضی است و می گوید "خرمشهر فعلی شرایط خوبی دارد. قبلا هیچ چیزی نداشتیم اما الان نعمت فراوان است."

سوم خردادماه هرسال، به یاد خرمشهری می‌افتیم که هیچگاه خرم نشد و همیشه با واژه شهر بیگانه بود. این یک خط همه آنچه که در سال‌های جنگ و پس از جنگ بر خرمشهر گذشته است را روایت می‌کند و در و دیواری و خیابان‌هایی که گواه این حال است. با این حال هنوز خرمشهر زنده است، هنوز نفس می کشد و هنوز جریان دارد، به امید روزی که آباد شود.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین