او به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: دخترم در هنرستان گردشگری تحصیل می کند به همین دلیل قرار بود برای گذراندن یکی از واحدهای درسی اش مدتی را به عنوان کارآموز در یک شرکت مسافرتی آموزش ببیند ولی پدرش نمی توانست به هر شرکت خصوصی اعتماد کند به همین دلیل تلاش کرد با کمک اطرافیان فردی مورد اعتماد را برای کارورزی دخترم بیابد. بالاخره یکی از آشنایان شرکتی را در هسته مرکزی شهر معرفی کرد و همسرم به همراه دخترم به آن شرکت رفتند و با مدیر شرکت که چهره ای موجه داشت گفت و گو کردند.
طولی نکشید که با موافقت مدیر شرکت دخترم برای کارورزی مشغول کار شد اما چند ماه بعد حرکات و رفتارهای معنادار مدیر دخترم را نگران کرده بود و او می ترسید چنین موضوعی را با من یا پدرش در میان بگذارد تا این که در نزدیکی تعطیلات نوروز مدیر آن شرکت مسافرتی هوایی کارکنان را به بهانه شلوغی و افزایش مسافرت ها به دو شیفت کاری صبح و بعد از ظهر تقسیم کرد که دخترم در شیفت بعد از ظهر قرار گرفت. هنوز مدت زیادی از تغییر ساعت کاری دخترم نگذشته بود که یک روز مدیر شرکت در پایان ساعت کاری برای دخترم چای می آورد تا خستگی اش برطرف شود اما دخترم بعد از نوشیدن چای دچار سرگیجه می شود و توسط مدیر شرکت مورد تعرض قرار می گیرد.
دخترم زمانی که متوجه موضوع می شود به صاحبکارش اعتراض می کند اما او با این ادعا که از دخترم فیلم وعکس تهیه کرده ، تهدیدش می کند که نباید در این باره حرفی بزند. از سوی دیگر دخترم که نمی توانست این بی آبرویی را تحمل کند با خوردن مقداری قرص و در یک تصمیم احمقانه دست به خودکشی زد تا به قول خودش این لکه ننگ را از دامن خانواده اش پاک کند. من هم که از هیچ چیزی خبر نداشتم آن روز صبح وقتی دیدم دخترم از خواب بیدار نمی شود و هرچه صدایش می کنم پاسخی نمی دهد به طرف اتاقش رفتم اما ناگهان او را در وضعیت وحشتناکی مشاهده کردم که روی رختخواب افتاده و کف از دهانش بیرون زده بود. هراسان با اورژانس تماس گرفتم و دخترم را به بیمارستان امدادی بردیم ولی پزشکان اعلام کردند او به کما رفته است و احتمال این که به هوش بیاید خیلی اندک است. آن روز من فقط اشک می ریختم و نمی دانستم چرا دخترم دست به خودکشی زده است ولی مدتی بعد و به طرز معجزه آسایی دخترم به هوش آمد و از مرگ نجات یافت ولی یک ماه در بیمارستان بستری بود تا به بهبودی کامل رسید. بعد از این ماجرا بود که با اصرار من بالاخره حادثه وحشتناکی را که برایش رخ داده بود بازگو کرد و من هم بلافاصله دستش را گرفتم و به قانون پناه آوردم تا این فرد شیطان صفت به سزای اعمالش برسد.