اگر میپرسید از شهر اهواز چه خبر؟ میگوئیم که ما درون خانههایمان که در و پنجرهاش عادت به باز شدن ندارند برای اینکه از هجوم ریزگردها در امان بمانیم، محبوس شدهایم. گاهی که برای ادامه بقا به محیط باز قدم میگذاریم، شدت غلظت گرد و غبار شهرمان تا حدی است که کاهش دیدمان بعضی مواقع تا جلوی پایمان پیشروی میکند.
مواقع دیگر که میزان ریزگردها غلظت پایینتری دارند، رنگها را با یک لایه اضافی که به رنگ خاکی است از چند قدمی، چند متری و گاهی چند کیلومتری که برای ما از حالت اول خوشایندتر است، میبینیم؛ چون حداقل بینی و گوشهایمان را ریزگردها پر نکردهاند و میتوانیم کمی تا قسمتی بهتر نفس بکشیم و بسان مردگان متحرکی که از زیر خاک سر بر آوردهاند، مژههایمان روی پلکهایمان سنگینی نکند.
این وضعیت برای همه عادی نیست؛ چند روز پیش دوستی که از اصفهان آمده بود در گرد و غبار که راه رفتن و نفس کشیدن در آن برای ما عادی شده است، نفسش به وقفه افتاده بود و برای نفس کشیدن و دیدن تقلا میکرد.
در استان ما تیتر داغ با شروع یک روز تازه خبر مهاجرت دوست، همسایه، فامیل دور یا نزدیکمان است که در اکثر مواقع احساساتمان را برمیانگیزد و فکرمان را مشغول میکند که بخشی از آن مربوط به دلتنگی است و بخش دیگری فکر به اینکه «چرا من نمیروم، یا شاید نمیتوانم بروم؟».
این هفته «مهاجرت» بحث داغ نشست پنجشنبههای یک گروه دوستانه بود. دور هم جمع شده بودیم، چای میخوردیم و گپ میزدیم. باز که برمیگشتیم سر پله «مهاجرت» مغزمان پر شده بود از خودمان و اینکه بارها و بارها بهش فکر کرده بودیم. انجامش داده بودیم. رفته بودیم. برگشته بودیم و دوباره میخواستیم که برویم.
ما در یک چرخه تکرارشونده از اشتباهاتی که در آن رخ داده بود، گرفتار شده بودیم، امین پدرسالارانه با پیراهن سفید و کت طوسی جلویمان نشسته بود، گردنش را جلو داده و سرش را بالا گرفته بود و با سکوتی که هنوز نشکسته بود به ما چشم دوخته بود.
«آرسس» محقق و هنرجوی هنرهای تجسمی، ۲۷ ساله، تصویرگر اهوازی است که ریزگردها نفسهای مادر میانسالش را تنگ کرده و برای حمایت از سلامتی مادرش و داشتن امکانات بیشتر برای آینده شغلی و حرفهاش در شرف رفتن است و همین روزها به همراه خانواده راهی کرج میشود.
برای آینده دخترم
«ساسان» برنامهنویس و نقاش، یکی از نفراتی است که سال ۹۰ از خوزستان مهاجرت کرده و نزدیک به دو سال در کشور دانمارک زندگی کرد، ولی پروژه پیچیده و زمانبر الحاق خانواده به او از مهاجرت دائمی منصرفش کرد و اکنون در اواخر دهه چهل زندگیاش هنوز فکر مهاجرت از سرش نیفتاده است.
هدف ساسان از مهاجرت نه تنها آلودگی خوزستان بلکه فقر آموزشی و فرهنگی است که در استان وجود دارد، او میخواهد که دخترش در سطوح با کیفیت آموزش و پرورش یابد.
او میگوید که برای مهاجرت به سایر شهرهای استانهای ایران مشکلی ندارد، ولی نمیداند کجا برود، مقصدش استان اصفهان و شهر شاهین شهر است که مرکز بیماری اماس و سرطان در خاورمیانه شده است؛ البته به نظرش آنجا هم به نوعی آلوده است.
میخواهم رشد کنم
سارا و برادر ۲۲ سالهاش هر دو معماری خوانده بودند و نقاشی هم میکردند. سارا به انتظار نشسته بود تا اینکه خانوادهاش به زودی تسلیم مهاجرت شوند تا در سن ۲۵ سالگی به دانشگاه بهتری برود و امکانات بیشتری در اختیار داشته باشد. او با اینکه خوزستان را دوست داشت، ولی میگفت که تنها دلبستگیاش خانوادهاش است.
سارا همچنین نگران بود که یک هنرمند و نخبه خوزستانی در شهری غیر از شهر خود از هنر بومی خود دور شود و برای تنازع بقا مجبور شود رویکردش را عوض کند.
برادرش هم نظر متفاوتی نداشت جز اینکه او هم دلش پر بود و مدرس و محقق حوزه برنامه نویسی و سه بعدی کار بود، آنهم در اوایل سنین جوانی. نخبهای با آیندهای روشن که روی خط مهاجرت از خوزستان قرار گرفته است.
دوست دارم بمانم
یک خانم فیزیکدان هم بود که معتقد بود در شرایط کنونی دو راه پیش رویمان است؛ یا باید ماند و تولید فکر کرد و ممکن است در این میان از خودگذشتگی هم صورت بگیرد یا باید رفت و موقعیت فعلی خود را بهبود بخشید.
او وجود عوامل موجود و شرایط فعلی را به دو دسته «درون سیستمی» و «بیرون سیستمی» دسته بندی کرد و به اهمیت نقش آدمها در تغییرات نمودار مهاجرت به عنوان یکی از متغیرها اشاره کرد.
او خودش هم به مهاجرت فکر میکرد، اما این فکرش را دوست نداشت و به دنبال کورسوی امیدی بود برای ماندن و ساختن در استان خوزستان.
شما چه طور؟
«ایمان» که محقق و دکتری جامعه شناسی است با ابراز تأسف رو به جمع کرد و گفت: میدانستید در بین سالهای ۸۵ تا ۹۰ هجری شمسی، ۱۱۵ هزار و ۶۴۰ نفر از خوزستان رفتهاند و این عدد در میانه سالهای ۹۰ تا ۹۵ به تعداد ۲۰ هزار نفر افزایش داشته است.
پچپچی را که از تعجب جمع بلند شد با این جمله جمع کرد «میل به مهاجرت از خوزستان به ذهن کدام یک از شما نفوذ نکرده است؟» کسی پاسخی نمیداد، چون در روراستی سکوتی که با خود داشتند، همه هم فکر کرده بودند هم اقدام کرده بودند و هم منتظر رسیدن فرصت مهاجرت نشسته بودند.
امین بختیاری کمی جابهجا شد و عینکش را از روی چشمانش برداشت و روی میز گذاشت، دستانش را به هم گره زد و در پاسخ به پرسش ایمان گفت: «خیلی. نبود امکانات و رشد قطره چکانی هنر، آب و هوا و فرهنگ عمومی جامعه سه دلایل اصلی من به ترتیب اولویت بودند تا باعث شود به مهاجرت فکر کنم».
در جمع پرسیده شد که اگر همه این امکانات به وجود بیایند، ولی ریزگردها همچنان بر قوت خود باقی بمانند چه طور؟ یعنی بازهم به مهاجرت فکر میشود؟
امین قاطعانه و با ضربات آهنگ کلام، کوبنده سخن میگفت و به چشم تک تک ما که از بچههای اواسط دهه هفتاد بودیم تا دهه شصت و پنجاه و طفیلانه با مغزهایی پر از ایده و دلی سرشار از امید و ذهنی سرگردان از نمیدانمها و چه کنمها دچار بودیم، چشم دوخته بود.
او ادامه داد: «این امکان در صورتی ممکن میشود که ما باشیم. ماندن ما به این خاطر است که در واقع اینها به وجود بیایند و یکی از دلایلی که این امکانات هیچ وقت شکل نمیگیرد، همین مهاجرت است».
امین، نقاش مطرح خوزستانی است؛ همه او را میشناسند یا اسمش را شنیدهاند یا روزی میشنوند یا در طبیعت او را در حال نقاشی دیدهاند، برخی شناختند و برخی بعدها میشناسند.
او با همان جدیت لحنش، ادامه دهد: «هر کسی با وجود داشتن استعدادهای ذاتی و میل به رشد وقتی از این فضا مهاجرت میکند در واقع باعث توقف رشد در این فضا میشود. ما که در این فضا ماندیم با تصور تشویق افراد دیگر به ماندن است نه رضایت از وضع موجود این بیابان غبارآلود؛ مثلاً اگر کشاورز از اینجا برود چه کسی دانه بکارد، اگر قرار باشد همه از اینجا بروند همین فضایی که همه از آن شکایت دارند، باقی میماند».
برای این هنرمند اهوازی و نقاش طبیعت مشکلات جسمانی و تنفسی که بخشی از آن گرمای بیش از حد هوا در نصف سال در اهواز است از جمله مشکلاتی است که با آن دست و پنجه نرم میکند. او با این حال مهاجرت را نه تنها راه چاره نمیداند بلکه آن را یکی از عوامل بحرانیتر شدن اوضاع به حساب میآورد.
مهاجرت طبیعی است، اما فهمیدم باید بمانم
امین پیش از این گفته بود که به مهاجرت خیلی فکر کرده است. به او میگویم که تصمیم به مهاجرت داشتی چرا حالا با آن مخالف هستی؟ در پاسخم میگوید «به این خاطر که رشد فکری کردم و به این نتیجه رسیدم که باید بمانم.»
محسن، مرد ۴۵ ساله جمع که استاد دانشگاه است و تنها همین یک بار از پشت ماسک سفیدی که تمام مدت روی صورتش بود، لب به سخن باز کرد و گفت: «امین اکنون چهل و نه سال دارد و توی سی و هفت سالگی با تکیه بر گفتههایش مهاجرت را تنها برای رشد هنری و برآوردن امکانات رفاهی خودش مناسب میدید، شاید بشود گفت که مهاجرت در اکثریت مواقع دلایل خودخواهانهای دارد، اما نمیشود آن را قطعی دانست».
بختیاری در ادامه این بحث معتقد است که «مهاجرت» در طول تاریخ با شروع تغییر طبیعت هم اتفاق میافتد. او میگوید: «در بحث فرهنگ باید تا جایی که بتوانیم برای رشد و شکوفایی عمر فرهنگ بمانیم. هر چند هر کسی آستانه تحملی دارد».
او ادامه میدهد: «گاهی مهاجرت نکردن به خاطر هزینه بردار بودن آن و نرفتن است، چون ممکن است که باعث این ادعا بشود که من برای این ماندم که عقیدهام بر ماندن است و این دروغی بیش نباشد، ولی هنوز افرادی اندک شمار هستند که انتخابشان ماندن است و در حد توانشان کار کردند و اگر هنوز خوزستان نفس میکشد به خاطر همین افراد است؛ این پتانسیل در اهواز را میتوان از استقبال از نمایشگاهها و کنسرتها لمس کرد با این حال یک هنرمند خوزستانی دیواری برای ارائه آثارش در این شهر ندارد، ولی با این وجود در تهران انجامش نمیدهد».
ریزگردها تنها عامل مهاجرت نخبگان نیست
افزایش مهاجرت نخبگان در حالی در خوزستان از وضعیت پیشین خود لحظه به لحظه سبقت میگیرد که هم اکنون ابعادی، چون امنیت، سیاست، فرهنگ و هنر و جامعه این استان با اُفت شدید در رابطه با اینها روبهرو شده و آنچه نخبگان خوزستانی را از این استان فراری میدهد تنها ذرات بسیار کوچک و سبک کمتر از ۵ میکرونی به اسم ریزگردها نیست.
جملهاش را این گونه شروع کرد: «به نظرم ریزگردها عامل اصلی مهاجرت نیست. خوزستان آزمایشگاه ناکارآمدی اداره امور در سالهای گذشته است. این موج مهاجرت از نخبگان که در عرصه تنگ شده این جغرافیا به جوش و خروش آمده است فقط نتیجه ریزگردها نیست».
«کیوان لطفی» با حرارت سخن میگفت، اینجور مواقع صورتش سرخ میشود. نفسی تازه کرد و باز هم جملهاش را با ریزگردها شروع کرد و ادامه حرفش را اینطور بیان کرد: «به تعبیر مولانا ریزگردها آخرین بار روی شترِ است که باعث میشود که شتر زمینگیر شود، مهاجرت در ذهن شهروندان خوزستانی دارد پا میگیرد و این اتفاق بیش از پیش پررنگ شده و بعدها تأثیرات منفی این موضوع خیلی بیشتر از لحظهای که در آن هستیم، دیده خواهد شد و به نظرم در نقطه تأسف باری ایستادیم».
این دکترای علوم ارتباطات تاکید میکند: «فکر میکنم به خوزستان یک بی توجهی مزمن شده است که سرنخهای اصلاح امور اجرایی استان، نه به معنای شهرداری نه به معنای استانداری بلکه به معنای همه ارکان جزئیات امور از روال خود خارج شده و در طول سالیان دچار خدشه شده است.
این خبرنگار و معلم به خوب شدن حال خوزستان امیدوار است اگر حکمرانان زبان به گفتگو با مردم خوزستان باز کنند به معنای اختصاص ابر بودجه برای رفع ابربحران.
او میگوید: «در آن صورت حال جامعه خوزستان خوب میشود».
لطفی با اشاره به شهرداری که یک ارگان خودگردان است، ادامه میدهد: «این در حالی است که شهرداری در خوزستان نمیتواند خودگردان باشد، در نتیجه به بودجههای ویژهای برای اصلاح امور و رفع عقبماندگیها نیاز دارد».
او معتقد است که حل ابربحرانهای خوزستان یک ابربودجه با ابرنگاه و ابرتوان مدیریتی میخواهد.
بحرانزا شدن ناتوانی در تشخیص بحران
کیوان لطفی معتقد است که ما در تشخیص بحرانهای واقعی از مسائل ساده با جامعه خوزستان دچار تعارف شدهایم که در نتیجه همچنان سرگرم پرداختن به حل مسائل ساده هستیم که نباید بحران قلمداد شوند و به سادگی قابل حل هستند، اینجاست که بحرانهای واقعی روی آنها سایه میاندازند و همنشینی این بحرانها روی روان مردم تأثیر میگذارد که در نتیجه رضایتمندی اجتماعی از افراد گرفته میشود و همین حال ناخوب جامعه روی حال مردم اثر میگذارد.
او در یادداشتی که پیشتر منتشر کرده است، بیان میکند: همه خوزستان در همه شئونات باید منطقه آزاد اروند بشود به این معنی که خوزستان باید به حد اعلای انتفاع از همه درآمد نفت، درآمد فولاد، درآمد حفاری برسد و این جمله بیانگر لزوم نگاهی ویژه به خوزستان است.
لطفی با حفظ همان تب و تاب اولیه شروع سخن گفتن، میافزاید: خوزستان دچار سکته جنگ شده در حالی که بولدوزرها در شهرهای دیگر خیابان میساختند، بولدزرها در خوزستان سنگر میساختند. در این استان جاده ساخته نشد و مطالبه هم انباشته شد، همان بولدوزرها هم فرسوده شدند و آسیب دیدند و پس از جنگ نتوانستند در خدمت توسعه شهر و ایجاد همان خیابانها استفاده شوند. حالا شما نمیتوانید بگویید نقطه شروع از اینجاست که بولدوزرها باید خودگردان باشند. شهرداریها بودجه ویژه نمیخواهند. خوزستان در همه حوزهها بودجه ویژه میخواهد، زیرا تولید ثروت در خوزستان درست صورت میگیرد، ولی توزیع ثروت عادلانه نیست».
این معلم معتقد است: «پیوست فرهنگی و اجتماعی توزیع ندارد به این معنی که مردم به معنای یکی از متغیرها تعریف میشوند و به معنای یک انسان دیده نمیشوند. این در حالی است که بر اساس تمام آموزههای دینی ما، انسان خلیفه خدا روی زمین تعریف میشود. این دیدگاه به این معنی است که محور مرکز توسعه باید بر پایه رضایت و منافع انسان باشد. توسعه باید انسان مدار باشد».
این خبرنگار معتقد است که دلیل خشم آدمها دیده نشدن آنهاست؛ کیوان لطفی اشاره میکند: «در هر بحران و هر اُفت اجتماعی در خوزستان، این خشم خود را نشان میدهد. با تریبون درمانی و برگزاری شو و نمایش گفتگو، نمیتوان ادعای گفتگو با مردم کرد در حالی که لازمه گفتگو بر یک موضع برابر است. به خوزستان و همه استانهایی که به یک نوعی دچار سکته جنگ شدهاند باید به صورت ویژه نگاه بشود».
لطفی همچنین شناسایی و به رسمیت شناختن دنیای ذهنی مردم با همه مختصاتش و دیده شدن همه نیازها و انتظارات مردم را از الزامات برقراری این گفتگو میداند.
نتایج بررسیها نشان میدهد که ۸۵ درصد تغییرات اختلال در سلامتی شهر اهواز ناشی از تأثیرات ۱۰ مورد آلاینده هواست در حالی که بر اساس گزارش وزارت بهداشت مطابق گزارش وزارت متبوع، گرد و غبار علاوه بر آسیب بر سلامت جسم و تشدید بیماریهای قلبی و تنفسی، هزینههای اقتصادی ناشی از تشدید بیماریها را به طوری در پی داشته است که هزینه مرگ کل ناشی از بیماریهای منتسب به آلودگی هوا در سال ۹۸ به طور میانگین به میزان ۲۰۰.۵ میلیون دلار در شهر اهواز برآورد شد.
این اعداد و اخبار نگران کننده به دنبال خود، خیل عظیمی از مهاجرت به همراه دارد که در صورت تشدید آن بنا بر اظهارات «کیوان لطفی» خزانه ژنتیکی جامعه از باب ژنتیکی افت میکند و نسل بَعد از باب ضریب هوشی و آداب اجتماعی هم افت خواهد کرد. اتفاقی که در همین سالها افتاده و ارتباطات اجتماعی و فرهنگی خوزستان به شدت ضعیف شده و گواه آن تنزل اولویتهای جامعه خوزستان بیش از مناطق دیگر است.