کد خبر: ۷۸۱۱۷۶
تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱۴۰۱ - ۰۰:۴۵

روزگار سیاه زنی که شوهرش مرتکب قتل شد

زن جوان می‌گوید به امید زندگی بهتر از روستایشان به تهران آمدند، اما یک دعوا همه چیز را نابود کرد.
روزگار سیاه زنی که شوهرش مرتکب قتل شد
آفتاب‌‌نیوز :

ستاره یک دختر ۱۰ ساله دارد. شوهرش را به اتهام ارتکاب قتل در درگیری به دادگاه آورده‌اند. شوهر ستاره کارگر است. او در گفت‌وگو با اعتمادآنلاین از روزهای قبل و بعد از حادثه تا درگیری به خاطر شوهرش می‌گوید.

*چند سال است ازدواج کرده‌ای؟

من و شوهرم ۱۴ سال قبل ازدواج کردیم. ما در روستا زندگی می‌کردیم. از قبل آشنا بودیم. آن موقع ۱۴ ساله بودم که ازدواج کردیم. شوهرم چند سالی سر زمین‌های پدرش کار می‌کرد. بعد که پدرش فوت کرد سهم زمین را فروخت و به تهران آمدیم. مستاجری و کارگری.

*چرا در روستا نماندید؟

تازه بچه‌دار شده بودیم. شوهرم می‌گفت این بچه در روستا آینده‌ای ندارد. می‌خواست بچه را مدرسه خوب بگذارد. آمدیم تهران برای کار و زندگی بهتر که این‌طور شد.

*شوهرت کجا کار می‌کرد؟

کارگر یک رستوران بود. من هم در خانه‌های مردم کار می‌کردم و کمی پس‌انداز برای خودمان دست‌وپا کرده بودیم خانه بخریم که شوهرم دستگیر شد.

*شوهرت چرا با مقتول درگیر شد؟

دقیق نمی‌دانم. سر همین کارهای مردانه. می‌گفت، فحاشی کرد، من هم داشتم پیاز خرد می‌کردم، عصبانی شدم با همان چاقو زدم. برای کشتن نزده بود برای اینکه بتواند از خودش دفاع کند زده بود.

*فکری برای رضایت اولیای دم کرده‌اید؟

من چند بار برای رضایت رفتم اما خانواده مقتول اصلاً در خانه را باز نمی‌کنند. برادر شوهرم هم آمده اما نتوانسته‌ایم تا به حال کاری بکنیم. اگر بخواهیم رضایت بگیریم حتماً پول می‌خواهند، ما که پول زیادی نداریم. همین پس‌اندازی را که داریم باید بدهیم. برای این کار هم من راضی هستم ولی قبول نمی‌کنند.

*حالا که شوهرت زندانی است چطور زندگی را می‌گذرانید؟

من در خانه‌های مردم کار می‌کنم. برادرشوهرم هم کمک می‌کند. خرجی خانه را او می‌دهد اجاره را من می‌دهم. البته اصرار دارد که به روستا برگردیم اما من قبول نکردم.

*چرا نمی‌خواهی به روستا بروی؟

چون شوهرم اینجاست. من هر هفته ملاقات می‌روم. اگر به روستا بروم دیگر نمی‌توانم با او ملاقات کنم. شوهرم اصرار دارد که بروم ولی نمی‌توانم دوری او را تحمل کنم. گفتم اینجا بمانم شاید بتوانم رضایت بگیرم که تا به حال نشده است.

*وضعیت دخترت چطور است؟

در مدرسه به کسی نگفتیم فقط به مدیرش گفته‌ام که وضعیت روحی خوبی ندارد و به او توجه کنند. او خیلی ناراحت است، پدرش را خیلی دوست دارد و درس‌هایش ضعیف شده است.

*فکر می‌کنی بتوانی رضایت بگیری؟

نمی‌دانم اما هر کاری که بتوانم می‌کنم. اگر شوهرم آزاد نشود وضعیت من خیلی بد می‌شود. یک زن بیوه و جوان در روستا خیلی شرایط سختی خواهد داشت. نمی‌دانم سرنوشت دخترم چه می‌شود. از همه بیشتر سرنوشت او نگرانم می‌کند.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین