درک و کندوکاو یک «بحران» یا یک فاجعه که در تاریخ معاصر رخ داده میتواند فاکتور مهمی برای ما باشد که با آنالیز آن حادثه، لااقل در کنش و واکنش سینوسی (زاویهدار) معطوف به سیاست کمتر «زیگزاگ» بزنیم.
برای من مرداد، میرا نیست که «امرداد» است؛ به درستی نمیدانم چرا امرداد، ماه زندگان و فرشته جاودانگی را ماه مرداد نوشتیم و خواندیم که دلالت بر مردگان دارد. آیا «الف» پیش از مرداد چنین سنگین و بیهوده است؟
به باورم آنچه آگاهی تاریخی اندوختیم و نیز آنچه که از حافظه جمعی داریم را چنانچه در یک کفه ترازو بریزیم و آنچه را هم که فراموش کردیم و یا اینکه نمیخواهیم به خاطر آوریم را در کفه دیگر قرار دهیم، انگار ترازو نشان میدهد چه ملت فراموشکار و کمبضاعتی هستیم. حافظه اشتراکی نشانه هویت جمعی ماست؛ به عبارتی حافظه و هویت دست در دست هم دارند تا ما بکوشیم گذشته را زنده نگه داریم و به آن ارزش دهیم و سپس به نسل آینده تحویل دهیم؛ بنابراین هویتیابی ما بدون «تاریخ» اصولا ممکن نیست و به فرض که چنین باشد پس این هویت ارزش و اعتباری ندارد. به این سیاق، نگونبخت او نیست که هویت ندارد بلکه اوست که حافظه هم ندارد.
نسیان تاریخی یا حافظه شکسته ما (که بیدلیل هم نیست) از یک طرف و هویت رنجور مشترک ما از سوی دیگر پرواز و بال گشودن به سوی حال و آینده را مشکل ساخته است. افزون بر این، مسیر رسیدن به آرمان مشترک را هم «زیگزاگ» میزنیم. حال که تاریخ معاصر این سرزمین هم مانند «دیالوگ» ایرانی به محاق رفته است، پس ملالی نیست جز دوری این سه پیشنیاز (هویت، حافظه، دیالوگ) که شاید روزی احیا و آشکار شوند و از این محاق مخوف بیرون آیند.
بازگردیم به مرداد که ماه مشروطه و ماه مصدق است و شاید هم ماه مظفر! ماهی تاریخی که آغازی نیک و میانی نیکتر داشت، اما پایانی خشن و دردناک. گرچه مظفرالدینشاه از تبار قاجار است و ما که پنداری سوگند تاریخی خوردیم که از هر که شاه قاجار است بیزار باشیم، اما بااین حال نمیتوان نقش این شاه یرقانی و در مقایسه با دیگر شاهان، اما نسبتا رئوف را که چندی پیش از «قبض روح» به ناچار فرمان مشروطیت در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد را نادیده بگیریم. گرچه با «عدل مظفر» که سالها بر سر در مجلس استوار بود چندان میانهای ندارم، اما تمکین شاه به «اراده» مردم را میستایم و امضای فرمان مشروطیت او را نخستین گام جدی ایرانیان در آغاز فرایند «دولت - ملت» میبینم. فرآیندی که چندان عاقبت به خیر هم نشد و علاقه ملتی به «قانون» که افتاد زیگزاگها!
الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
بازگشت دکتر مصدق به فرمان محمدرضاشاه پس از شکست «حضرت اشرف» امضا شد. احمد قوام از تبار قاجار ملقب به «قوامالسلطنه» همان کشتیبانی که کشتی سیاست دیگر را به دریا نیانداخته، بادبانش در طوفان سهمگین اراده ملی در همان ساحل شکست و ناچار حضرت اشرف پس از پنج روز دولت مستعجل استعفا داده، سپس به تبعید خودخواسته تن داد.
پافشاری و استقامت نخستوزیر بر پایبندی به قانون اساسی و اصول مشروطیت و نیز شرایط اضطراری یک مملکت در محاصره بریتانیا این مقام میهندوست را بر آن داشت که به مثابه رئیس دولت حق انتخاب وزیر «دفاع» نیز با او باشد و نه با شاه، که منجر به استعفا و خانهنشینی پنج روزه او از ۲۵ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ شد.
گرچه دکتر محمد مصدق رهبر جبهه ملی ایران سالی دیگر در مقام رئیسالوزرایی، از بازیگران طلایی صحن سیاست ایران بود، اما سرنگونی دولت دموکرات او که در واقع تنها دولت منتخب و ملی در سراسر خاورمیانه به شمار میآمد، نشانه پایان تلخ امرداد است.
مرداد، ماه مظفر و ماه مصدق را در حافظه جمعی خویش حفظ کنیم و تاریخ معاصر و آگاهی تاریخی (که خارج از حوصله این یادداشت کوتاه است) را به عهده مدرسه و دانشگاه بسپاریم که مبادا روزی رسد آگاهی تاریخی ما همانند حافظه تاریخی کمبضاعت و چه بسا بیبضاعت شود!
منبع: تاریخ ایرانی/ علیمحمد اسکندریجو