برجام را کینهتوزانه چنان جلوه دادند که انگار تحریمهای خانمانبرانداز بعد از برجام شروع شد! دشمنان ژنتیکی و سرشتیِ برجام این واقعیتِ از آفتابروشنتر را وارونه کردند که با کاغذپارهدانستنِ قطعنامهها، سونامی تحریمها اوج گرفت و برجام صرفاً کیسههای شنی بود که موقتاً سدِ راه سیل و توفان شده بود. وقتی که افاقه نکرد سونامیسازان، کیسههای شن را مقصر دانستند و سرزنش کردند! هدف، به رخ کشیدنِ خطای گذشتهی دیگری نیست که حاصلی ندارد و گرهای از کار فرو بستهی ما باز نمیکند وقتی که شهامت پذیرش اشتباه و امید عبرتی نباشد.
همینکه در عمل بکوشند جبران کنند کافی است. باید به آنها کمک کرد. هر چه بود گذشت. حالا چه باید کرد؟ در این بزنگاه تاریخی چه تصمیمی باید گرفت؟ به گمان نگارنده، این تعارض سرنوشتساز بر سرِ برجام را میتوان در چارچوب پراگماتیسم یا عملگراییِ اخلاقی قابل فهم کرد و راهی برای حلِ آن یافت. یادداشت حاضر میکوشد نشان دهد چگونه کانون کشمکشها در میدانِ عملگرایی اخلاقی رخ میدهد؛ باوری که در سطوح خودآگاه یا ناخودآگاه دست به کار است.
پراگماتیسم یا عملگرایی یک سنت فلسفی است که خاستگاه آن را اواخر قرن نوزدهم میلادی و متأثر از جنگهای داخلی آمریکا میدانند. چشماندازی به انسان و جهان که از نظریهی حقیقت و معرفتشناسی به اخلاق، زیباییشناسی، فلسفهی تعلیم و تربیت، فلسفهی دین و سیاست هم تعمیم پیدا کرده است. البته بنظر میرسد در تاریخ انسان هرگاه او در تصمیمهای فردی یا اجتماعی و سیاسی ناچار به انتخاب بین بد و بدتر شده، و برای مصلحتی بزرگتر، از دیگر خواستهها و داشتههای مطلوباش چشمپوشی کرده در واقع عملگرایانه تصمیم گرفته و رفتار کرده است. مفهوم مُدارا در سنت و رواداری در مدرنیته هم –شاید بیش از هر مبنای دیگری- با مبنای عملگرایی متقاعدکننده باشند. اما عملگرایی در عصر ما با مصلحتاندیشیهای گذشتههای دور و نزدیک، تفاوتهای مهمی دارد؛ دست کم در قلمرو سیاست، اگر سیاستمداران و دولتمردان بوقت ضرورت دیدگاههای عملگرایانه داشتند امروز مردم عادی هم تصمیمات پراگماتیستی می گیرند. برای نمونه، در زمانهای که هر نقدی به زنان که بوی تحقیر یا خوارشماریِ آنان را بدهد یا حتی ندهد اما چنین بنظر برسد با موج شدیدی از حملات مواجه خواهد شد و منتقد را -در هر سطحی از جایگاه اجتماعی که باشد- از اعتبار ساقط خواهد کرد، دونالد ترامپ با گفتارها و رفتارهای آشکارا توهینآمیز به زنان به ریاست جمهوری ایالات متحده میرسد و بار دوم با اختلاف اندکی میبازد؛ یعنی حداقل نیمی از زنان در پیشروترین کشور غربی به او رأی میدهند! چرا؟ چون رأیدهندگان در زمانهی ما عملگرایانه تصمیم میگیرند. ویژگیهای شخصیتی او، و ارزشهای شخصی خود، را نادیده میگیرند و لازم نمیدانند دیدگاه کلیِ آنها با رئیس جمهور کاملاً یا نسبتاً منطبق باشد. همین که او بتواند مسألهی اصلی آنها را حل کند شایستهی رفتن به کاخ سفید دانسته میشود. مسألهمحور بودن یکی از اصلیترین ویژگیهای عملگرایی است؛ به زبان ساده، مهم نیست طرف مقابل چه باورها یا چه سبکی از زندگی دارد: تو فقط مشکل ما را حل کن بهت رأی میدیم!
عملگرایی را از منظر پایانِ فرا-روایتها meta-narrative را هم میتوان تحلیل کرد و گفت در انبوه تعارضها و اختلافات، باید بر سر خُرده-روایتها جداگانه به توافق رسید در غیر این صورت امکان همزیستیِ پایدار ممکن نیست و برای جنگ و ستیز، پایانی متصور نخواهد بود. (به همین دلیل میگویند جنگهای داخلی آمریکا بدون پرگماتیسم هرگز تمام نمیشد)
اما اگر پیچیدگیهای فلسفیِ عملگرایی را ساده کنیم و نادیده بگیریم میتوان گفت در هر موقعیتی که نیازمند تصمیمگیری است دو دیدگاه اخلاقی رو در روی هم قرار میگیرند؛ تکلیفگرایان و نتیجهگرایان. اختلاف اصلیِ این دو دیدگاه در مبنای قضاوت اخلاقی است؛ یعنی در معیار درستی یا نادرستیِ انتخاب یا تصمیم آنها. تکلیفگرا معتقد است که درستی/نادرستیِ یک رفتار در خودِ رفتار است. این درستی/نادرستی درونیِ رفتارها، تکالیف یا وظایفی را تعریف میکنند که ما در هر شرایطی موظف به انجام آنها هستیم. در حالی که نتیجهگرا، درستی/نادرستی یک رفتار را به نتیجه یا پیامدِ آن رفتار وابسته میداند. باز با تأکید بر سادهسازیِ مفاهیم میتوان گفت اخلاق تکلیفگرا برای باور، اصالت قائل است، انتزاعیست، مطلقانگار است و مدعی یا جویای فضیلتاندیشی است؛ اما اخلاق نتیجهگرا برای عمل، اصالت قائل است، انضمامی است، نسبیانگار و مصلحتاندیش است. با این توصیف در نگاه اول، اخلاق تکلیفگرا و فضیلتاندیش بیشتر مناسب مسائل مربوط به اخلاق فردی است و اخلاق نتیجهگرا و مصلحتاندیش، مناسب اخلاق اجتماعی؛ تصمیمات فرد وقتی که رفتار او معطوف به دیگری نباشد را میتوان خود-پَروا self-regarding نامید و تصمیماتی که به دیگران هم مرتبط و معطوف میشود را دیگر-پَروا other-regarding . براین مبنا، سیاستمداران ایدئولوژیک در قلمرو اخلاق تکلیفگرا قرار میگیرند و سیاستمداران عُرفی در مقولهی نتیجهگرا.
در بحران برجام، اگر کاسبان تحریم و پَخمهگانِ نخبهستیز را نادیده بگیریم، تقابل اصلی بین تکلیفگرایان و نتیجهگرایان است. بین رویکرد انتزاعی، مطلقانگار و فضیلتاندیش با رویکرد انضمامی، نسبیانگار و مصلحتاندیش. بین خود-پروایان و دیگر-پروایان. با این شرح مختصر، آیا عملگرایی همان نتیجهگرایی است؟ البته که این دو همپوشانی چشمگیری دارند اما یکی نیستند. عملگرایی، مسألهمحور است و برخلاف نتیجهگرایی در پی آن نیست که یک قاعدهی کلیِ ارزشی بسازد و به یک فرا-روایت از درستی/نادرستی متعهد باشد. به همین دلیل است که منتقدان عملگرایی این دیدگاه را مستعد تصمیمات غیراخلاقی میدانند. به بیان ساده، اگر تنها معیار ما حلِ مساله باشد و قاعده یا معیاری برای درستی اخلاقی نداشته باشیم انتخابِ بین بد و بدتر تا کجا مُجاز است؟
این نقد هم میتواند از سوی تکلیفگرایان ایدئولوژیک پیش کشیده شود و هم تکلیفگرایانی که به حقوق بشر -یا هر نوع دیدگاه سرشتگرای دیگر- باور دارند. بنابراین، عملگرایی، که نوعی بافتگرای سیّال است، چگونه میتواند از قواعد اخلاقی ایستا تبعیت کند درحالی که ماهیتاً قاعدهگریز است؟
از سوی دیگر، عملگراییِ مسألهمحور بر پایهی نوعی استدلالِ هدف-وسیله شکل میگیرد، بنابراین، اگر هدف هر وسیلهای را توجیه کند چگونه میتواند از غیراخلاقیشدن در امان بماند؟ آیا هدف-وسیلهایشدنِ عملگراییِ نتیجهگرا، همانقدر غیراخلاقی نیست که هدف-وسیلهایشدنِ ایدئولوژیِ تکلیفگرا؟ در واقع ایدئولوژیهای تکلیفگرا وقتی از برج عاج انتزاعیِ در مقام نظر، پا به زمین سفت و متعارضِ عمل میگذارند، حتی اگر نتیجهگرا نشوند، تعارض تکالیفی که برای خود تعریف کردهاند از آنها عملگرایانِ ناگزیر میسازد چون چارهای ندارند از بین تکالیف متعارض یکی را بر دیگری ترجیح بدهند.
حال دوباره باید پرسید که در مسألهی برجام، یا هر توافق یا ائتلاف سیاسی نیروهای متقابل، چگونه میتوان عملگرایی غیراخلاقی را از عملگرایی اخلاقی متمایز کرد و بر آن مبنا تصمیم گرفت؟ بنظر میرسد که با تمایزگذاری بین عقلانیت ابزاری instrumental rationality و آنچه که عقلانیت همکارانهی راهبردی strategic cooperative rationality نامیده میشود. عقلانیت ابزاری که رویکردی گزینشی به عقلانیبودن است همان استدلالی است که یک اختلاسگر میکند و فرصت اختلاس میلیونها دلار داشتن و برنداشتن و به جزیرهای آرام نگریختن را غیرعقلانی میداند! در واقع رویکرد عقلانیت ابزاری به عملگرایی نیز به تصمیماتی غیراخلاقی منتهی میشود چون رابطهی هدف-وسیله در آن یک راهبرد خود-نِگَر و خود-پَروا است و میکوشد تنها منافع و علائق خود را پیش ببرد نه کسانی که آنها را نمایندگی میکند و نه آن دیگری که رقیب و شریک مقابل اوست؛ چه تکلیفگرا چه نتیجهگرا، راهبرد عقلانیت ابزاری در موقعیتهای متعارض، همواره غیراخلاقی است.
اما عملگرایی وقتی اخلاقی است که هم خود-پَروا باشد هم دیگر-پَروا، بنابراین میکوشد در یک راهبرد مشترک هم منافع و علائق خود را پیش ببرد و هم منافع و علائق دیگری را؛ به عبارت روشنتر، در یک مذاکرهی سیاسی ملی، عملگرای اخلاقیبودن هم به معنای پیشبردِ منافع و علائق کسانی است که آنها را نمایندگی میکند و هم به مفهوم پیشبردِ متوازنِ منافع و علائق رقیب مقابل؛ در غیر این صورت، هیچ توافق یا ائتلافی یا شکل نمیگیرد یا پایدار نمیماند.