برزو نیکنژاد اگرچه از گونه درام میآید، اما کارنامه کمدی او پربارتر و خوشاقبالتر از کارهای دیگرش است. مهندسی دادهها را در تنوعبخشی به فضای داستانی بهخوبی میداند. او در تمام ساختههای خود، رگههایی از آرمانخواهی، واپسزدگی، سهمخواهی از خود حقیقی و البته کمدی را با هم عجین کرده و به این ترتیب، عموما مخاطب خود را راضی از سالنهای سینما خارج میکند.
اما آنچه در دوزیست میبینیم، کمفروغتر از چیزی است که حالا دیگر از نیکنژاد پخته توقع داریم. چون اثر تابع فرم نیست، بنابراین به تکنیک هم ورود نمیکند. البته که این مهم، لازمه فیلم نیست و بازخواستی هم از این بابت متوجه اثر نمیشود، اما ضعف سیستماتیک اثر، بیان کلی آن است. با فیلمی ضدقصه مواجه نیستیم، اما عملا قصهای هم برای بازگو کردن وجود ندارد. چارچوبهایش مشتمل بر مکانی است که چند جوان، کنار هم زندگی میکنند؛ تعلیق با آمدن دختری مرموز به این جمع، نصفهونیمه شکل میگیرد و در پایان هم حقیقت ماجرا مشخص میشود. این چارچوب روایت، داده ندارد. خردهداستانکها ضریب نمیخورند. تمرکز روی همان هسته مرکزی داستان است و در همین مسیر هم کلیگویی میشود.
مخاطب، آدمهای دوزیست را نمیشناسد. گنگ هستند و تکلیفشان با خودشان مشخص نیست. فیلم نمیخواهد این آدمها را علاف نشان دهد، اما آنها عملا علاف هستند و این سردرگمی آنها که در نتیجه نبود هدفی تعیینشده برای آنهاست، به مخاطب هم منتقل میشود. در چنین گنگی هنجارشکنانهای، طبیعتا صحبت از آرمانخواهی و مهمتر از آن، سهمخواهی از خود حقیقی، اشتباه است. مانند سکانس باز کردن گاز کپسولها و سپس انفجار مغازه. نه کارکردی دراماتیک دارد و درام را به جلو هل میدهد و نه میتواند در نتیجه مقولاتی نظیر انتقام یا مواخذه درونی پیرمرد (سعید پورصمیمی) باشد برای اینکه چرا تا آن سن برای پسرش کاری نکرده است.
این گره، بهراحتی و با یک تعریف مینیمال از باب شخصیتپردازی هریک از کاراکترها قابل رفع شدن بود. اما همانگونه که در فیلم میبینیم، این آدمها، به ظاهر درگیر نشان داده میشوند و دلمشغولیهای بسیاری دارند، اما آن طرف، معادله برای مخاطب مجهول است. تنها در حد یک یا دو جمله درباره علت این مشغلهها صحبت میشود، اما کاربرد دراماتیک این مشکلات در فیلم نشان داده نمیشود. جنس رابطهها مخدوش است و نوعی سبکسری در قوام این دوستیها و نوع روابط به چشم میخورد که نمیتواند منطق روایی صمیمی شدن این جمع را برای مخاطب قابل فهم کند. خیلی عجیب است که در چنین فضایی، حتی رگههای کمدی هم گم میشود و اوج بار کمیک فیلم، سر کچل کاراکتر پیروز و بهاصطلاح دوزیست فیلم است که بارها محل شوخی شخصیتها قرار میگیرد.
دوزیست، فیلم شخصیسازیشدهای است؛ ادا ندارد. اشکالاتش همانگونه که عنوان شد، سیستماتیک است. در پی حرفهای بزرگتر از دهان خودش نیست. اتفاقا برعکس، اندازه خود را میداندنکته عجیب فیلم، اما تصویربرداری آن است. دوربین در برخی از سکانسها، کلوز، اکستریمکلوز یا اینسرتهایی بیدلیل میگیرد که استدلال آن مشخص نمیشود. در برخی سکانسها نیز بهجای کات، تیلت میکند و بهجای تیلت، از کات استفاده میکند که این مهم برای مخاطب عام هم قابل فهم است. تمام این موارد را ذکر کردیم، اما این نکته را هم باید عنوان کنیم که دوزیست، فیلم شخصیسازیشدهای است؛ ادا ندارد.
اشکالاتش همانگونه که عنوان شد، سیستماتیک است. در پی حرفهای بزرگتر از دهان خودش نیست. اتفاقا برعکس، اندازه خود را میداند. در همین دنیایی که برای آدمهایش متصور شده، به بیراهه نمیرود. در همین محدوده، دست به حادثهآفرینی میزند، اما چون این حوادث، پشتوانه متقنی از منطق ندارند، توجیهپذیر نشان داده نمیشوند.
در همین دنیای محدود فیلمنامه، تنوع تیپیکال بهخوبی شکل میگیرد، اما، چون کارکردی برای این تیپها مشخص نشده، استفاده چندانی هم از آنها به عمل نمیآید. بهعنوان مثال، مجتبی (پژمان جمشیدی) را درنظر بگیرید. تیپ بازی او در این فیلم، مستعد پرورش تیکههای کمیک و درام است. دادههای شناساییاش بهخوبی تعبیه شده، اما خوراک برای بارور کردن این دادهها فراهم نمیشود. وگرنه در همان فرصتهای نیمچهای مانند درگیری سکانس پایانی، ببینید وی تا چه اندازه میتواند نبض روایت را در دست گرفته و فضای داستانی را به تنهایی تغییر دهد.
حالا این کنشمندی حداقلی را در کنار انفعال آدمهایی، چون نقش عطا (جواد عزتی) قرار دهید تا ببینید از ترکیب این زوج، نفعی به فیلم نمیرسد. فیلم، اما نمره قبولی در ترسیم جهانبینی آدمهای داستان میگیرد. دغدغهمندیها روی یک نوار ثابت که میخواهد ضروری نشان داده شود، مطرح میشوند، اما باز به مانند آیکونهای دیگر، برای مخاطب باز نمیشوند و به اموری شخصی، تنها برای آدمهای داستان باقی و محدود میمانند. این نزاع روی جهانبینی، در فیلم خوب درآمده است. درواقع بهترین مولفه فیلم است. سهم آرمانخواهی در وفاداری به جهانبینی آدمهای فیلم، غیرقابل انکار است مخصوصا در مواقعی که آن آدمها برای پایبندی به جهانبینی خود، به جان یکدیگر میافتند و در آخر هم کار خودشان را میکنند. بهواقع تمام آدمهای دوزیست، اینکاره هستند و اشتباه بزرگی است که تنها آن زن و مرد خوشحال انتهای داستان را دوزیست واقعی بدانیم. در جهانبینی سرخوشانه آن دو، باید چنین پایان رومنسی رقم میخورد و برای بقیه هم چیزی شبیه به فاجعه و تراژدی بهوجود میآمد.
فیلم در پرداخت دادههای ایدئولوژیکی خود، به خوبی عمل کرده و توانسته تسری حقیقی باورپذیری را در نقد شرایط اجتماعی این سالهای کشور داشته باشد. درمجموع، اما دوزیست، آن چیزی نبود که از سینمای دوستداشتنی برزو نیکنژاد انتظار داشتیم. کارگردانی که چه در سینما و چه در تلویزیون، هزاران دقیقه فیلمنامه نوشته که عمده آن کارها، با اقبال بالایی مواجه شدهاند. حالا اینکه چرا کارگردان با همان متد کارهای سینمایی و تلویزیونی نتوانسته در این فیلم به اتفاق خوبی برسد، پاسخش در لابهلای این یادداشت آورده شده است. حالا دیگر با قطعیت میتوان ادعا کرد نام و برند دوزیست، بسیار بالاتر و پرپرستیژتر از کیفیت و فحوای فیلم قرار دارد و شاید همین، یک عمل گولزننده برای بالا رفتن برخی انتظارها از فیلم و آدمهایش باشد.