«ساعت 9شب تشریف بیاورید به مطب، 4ساعت هم معطلی دارید.» منشی مطب این را میگوید و تلفن را قطع میکند.
بعد از ساعتها تماس پیدرپی با مطب یکی از فوقتخصصان گوارش، که اخیرا در برنامههای تلویزیونی هم بهعنوان کارشناس حضور دارد، پیه معطلی 4ساعته را با وجود ناشتا بودن 24ساعته و بلعیدن بدمزهترین داروی دنیا برای آندوسکوپی به تن میمالی. فکر میکنی شاید امروز دکتر جراحی اورژانسیای دارد که احتمالا مجبور میشود از مطب خارج شود و به بیماری در حال جان دادن رسیدگی کند. به مطب که میرسی، بیشتر از 15نفر روی صندلیهای سالن انتظار نشستهاند و همهشان قانون 4ساعت معطلی بعد از حضور در مطب و پذیرش را قبول کردهاند؛ چون راه دیگری ندارند به جز اینکه در مطبی دیگر 4ساعت معطل بمانند. سرگیجه، تهوع، گرسنگی و استرس جا باز میکنند تا خشم و استیصال هم در تنت بنشینند و روانت را بجوند.
دلت میخواهد بزنی زیر میز و از مطب خارج شوی. یادت میآید که برای رسیدن به پشت پیشخوان پذیرش این مطب، ساعتها پشت خط تلفنی که مشغول بوده معطل شدهای. دست آخر هم نوبتی برای 2ماه بعد به تو رسیده است؛ فرصت مغتنمی که میدانی خیلیها همین حالا با حالی بدتر از تو آرزویش را دارند، اما حداقل باید برای آن 2ماه دندان روی جگر بگذارند و 4ساعت هم معطلی بکشند.
از حال رفتن پدر یکی از بیماران در انتظار ویزیت، ضربههایی که بیماران بیقرار با پا به پایههای صندلی اتاق
انتظار میکوبند، صدای بالا آوردن مریضی که بیش از 24ساعت از ناشتا بودنش میگذرد و رنگش زرد شده و... گرچه هیچوقت برای بیماران و مراجعان عادی نشد، اما بهنظر میرسد که برای پزشک و منشیهای مطب به موضوعی عادی، تکراری و غیرمهم تبدیل شده است. درست مثل عادی شدن انتظار برای نوبتهایی که باید 2تا 3ماه برای رسیدنش دندان روی جگر بگذاری و بعد از آن، یک روز تمام را صرف انتظار برای رسیدن نوبت در مطب بگذرانی تا نهایتا یکربع تا 20دقیقه توسط متخصص ویزیت شوی.