کد خبر: ۷۹۵۹۲۱
تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۴۰۱ - ۰۵:۲۱

یاغی؛ شروعی خوب و در ادامه خیلی معمولی

مهم‌ترین دلیل برای جدی گرفتن «یاغی» همین بود که داستان خیلی آشنا و تکراری و قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید.
یاغی؛ شروعی خوب و در ادامه خیلی معمولی
آفتاب‌‌نیوز :

در میان تمایل سیری‌ناپذیر فیلمسازان ایرانی به ساخت ملودرام‌های قابل پیش‌بینی این که فیلمسازی تصمیم بگیرد درباره چیزی غیر از داستان‌های مرسوم خانوادگی فیلم یا سریال بسازد، به واقع باید فرصت را مغتنم شمرد و کارش را تماشا کرد. مهم‌ترین دلیل برای جدی گرفتن «یاغی» همین بود که داستان خیلی آشنا و تکراری و قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسید.

خصوصا این که محمد کارت پیش از این نشان داده بود در ترسیم فضای اوباش تبحر دارد، چه در مستندی مثل خون‌مردگی و چه در کار سینماییِ دیده شده‌اش، شنای پروانه. خب برتری سریال نسبت به فیلم سینمایی این است که می‌شود مدت‌ها با مخاطب همنشین شد و فرصت برای عرض اندام فیلمساز زیاد است، البته به شرطی که حرفی برای گفتن باشد.

محمد کارت ظاهرا حرف داشت و با اقتباسی که از رمان سالتو کرده بود، امیدوارانه‌تر از همیشه نشان می‌داد. اینجا آن مشکل رایج سال‌های اخیر آثار نمایشی در سال‌های اخیر ظاهرا قرار نبود سر راه باشد، اما آیا صرف داشتن یک فیلمنامه پر و پیمان و یا یک داستان جذاب می‌تواند برای موفقیت کافی باشد؟ بی‌گمان، خیر!

‎در واقع آن چیزی که قرار بود برای محمد کارت یک فرصت یا به عبارتی یک نقطه عطف در مسیر فیلمسازی‌اش باشد تبدیل به چاه ویلی شد که با جلو رفتن یاغی در هر قسمت، تاریک‌تر و ویران‌کننده‌تر نشان داد. یاغی خوب شروع کرد؛ تقلای جاوید برای کسب هویت، علاوه بر این که یک خط داستانی جذاب و قابل پیگیری را نشانمان می‌داد، جا برای برداشت‌های استعاری را باز می‌کرد و اصلا مساله هویت می‌توانست محل تفسیر و تحلیل‌های بسیاری باشد.

جهان داستان هم در جایی می‌گذشت که کارت بلدش بود؛ لیان‌شامپو و مختصاتش گر چه کمی گنگ و در لانگ‌شات بی‌هویت بود، اما در دل خودش و در ماجرا‌هایی که تصویر می‌کرد جذاب و خواستنی نشان می‌داد. کارت دستمان را گرفته بود و جایی را نشان می‌داد که شاید خیلی‌ها از نزدیک نمی‌شناختیمش، اما سرکنگبین از آن جا صفرا فزود که آقای کارگردان داستانش را به چهانی برد که انگار خیلی با آن آمیخته نبود.

با شروع ماجرا‌های «آقاجون» و آغاز بازی پارسا پیروزفر و طناز طباطبایی، آن لحن دوگانه در کارگردانی محمد کارت خیلی سریع خودش را نشان داد. حالا از آن تسلط در پرداخت و کارگردانی خبری نبود و فیلمساز با اتکا به کلیشه‌هایی که بار‌ها و بار‌ها آن‌ها را تجربه کرده بودیم سعی می‌کرد، پولدار ناروا و بدصفت را تصویر کند.

طراحی و پرداخت شخصیت بهمن کوچیکه سرشار از مولفه‌هایی بود که مخاطب آشنا با سریال‌های روز دنیا را دلزده می‌کرد. انگار که مخاطب دائم جلوتر از فیلمساز حرکت می‌‍کرد و خب این برای یک اثر نمایشی اتفاق خیلی تلخی‌ست. از همان لحظه‌ای که بهمن خطاب به طلا می‌گفت برای عقده‌های پدرش می‌خواهد مالک و قدرتمند باشد، از همان لحظه‌ها دقیقا می‌دانستیم که مثلا با یک شخصیت به اصطلاح عقده‌ای طرفیم. فهمیده بودیم که این اندازه از بی‌نقص بودن زندگی طلا و بهمن حتما معمای بزرگی پشتش دارد، زوج به غایت زیبا و دارا و عاشق! خب این یعنی حتما قرار یک جای درست و حسابی کار بلنگد.

وقتی پیچ‌های داستانی صرفا قرار است، شکلی از ترفند داشته باشند و مخاطب را غافلگیر نکند، یعنی درام درنیامده. اتفاقی که با ماجرای ملودرام و آبکی شیما به بدترین شکل اجرا شد. البته اینجا نباید از هنرنمایی فاجعه‌بار نیکی کریمی هم به سادگی بگذریم. کارگردانی را هم که چند خط قبل‌تر نوشتم که دوگانه بود و اینجا هم کاملا رها و ولنگار بود. بازی احتمالا خوداتکای نیکی کریمی که از فرط ناشی‌گری کمیک و خنده‌دار و مضحک بود به تنهایی دو یا سه قسمت از سریال را زمین زد.

مثلا در قسمت یازدهم عملا هیچ اتفاقی نیفتاد، پنجاه دقیقه فضایی که برای جولان نیکی کریمی فراهم شد به یغما رفت، جالب اینجاست که قاطبه مخاطبان هم متوجه می‌شوند و مثلا وایرال شدن آن دیالوگ شیما «تحت تاثیر قرار گرفتم» خودش نشان از این دارد که تراژدی یاغی در حد یک کار کمدی بازتاب داشته.

بعدتر با ورود به ماجرا‌های اکبر مجلل و تقویت آن فاز مافیایی باز دست محمد کارت تا حدی پر شد، انگار او هر بار از ملودرام دور می‌شود موفق‌تر است. گر چه باز هم با اختلاف او فضای اوباش‌های پایین شهر را بهتر تصویر می‌کند. اما خب در تصویر کردن اوباش‌های خوش عطر و خوش‌پوش هم تا حدی توانمند نشان می‌دهد، خصوصا آن که نقش مجلل را بازیگر توانایی، چون فرهاد اصلانی ایفا کرده و خب هر چقدر که نمای نزدیک از او دیدیم عالی بود و اصلا در همان تقابل اول او و بهمن کوچیکه، نشان داد که سطح بازیگری‌اش چقدر تفاوت دارد. بعدتر در سکانس‌های دو نفره‌ای که با طناز طباطبایی داشت باز هم این اختلاف سطح نمایانگر شد.

با جلو رفتن داستان البته آن بخشی درام-ورزشی هم رفته رفته پررنگ‌تر شد. از اینجا به بعد خب نگاه فیلمساز به نوعی آمیخته با نوعی ناسیونالیسم کهنه بود. سرودها، نما‌های نزدیک، تاکید بر وجوه جسمانی و مردانه جاوید و هم‌تیمی‌هایش و البته بزرگنمایی عواطف اطرافیان جاوید روی سکوها. البته آن کاراکتر عجیب و غریب سرپرست تیم که نفهمیدیم دقیقا چرا هست و اصلا چرا انقدر رویش تاکید می‌شود که چپ و راست توجه دوربین به سمتش می‌رود، کلیت داستان را تا حدی کسل‌کننده و دم‌دستی و حتی کودکانه کرد.

برخی کاربران شبکه‌های اجتماعی به درستی این بخش‌های داستان را با سریالی در سطح پایتخت قیاس کردند، به هر حال پایتخت یک کمدی بود و در آن قالب دست‌کم گرفتن مخاطب تا حدی پذیرفتنی‌ست، چون آن جا طبق یک قرارداد نانوشته قرار است بخندیم و چیزی آن چنان جدی نیست. اما خب یاغی که قرار نبوده کمدی باشد، اتفاقا خیلی تلخ و تراژیک هم هست و اصلا باید از قواعد یک درام رئال پیروی کند که آشکارا خیلی جا‌ها نکرد. از همین جهت هم هست که ما با آدم‌هایش خیلی جا‌ها همراهی نمی‌کنیم. مثلا ما انتقام طلا از بهمن را احتمالا و احیانا خیلی نمی‌پسندیدم و این یعنی داستان در توجیه انگیزه آدم‌هایش موفق نبوده.

اما ورای همه این ایرادات اینجا باید از بازی ویژه مهدی حسینی‌نیا نوشت، بازیگری که در هر داستانی امضای خودش را وارد می‌کند و خودش را به نقش تحمیل می‌کند؛ به اندازه و درست بازی می‌کند. در سکوت عالی‌ست و اگر موافق باشید الماس یاغی بود. یک نقش فرعی را از روی خاک بلند کرد و چنان کیمیاگری کرد که تمام ستاره‌های ستاره‌های کار تحت تاثیرش بودند، او بازیکن نابغه تیمی معمولی بود.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
خبرهای مرتبط
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین