حدود دود ماه قبل بود که خبر زورگیری یک جوان از یک زن در اتوبان نیایش در صدر اخبار رسانههای داخلی قرار گرفت. حسین اکنون به اعدام محکوم شده است و خانوادهاش چشمانتظار شکستن حکم هستند. شرق گزارش و گفتگویی با خانواده او دارد که بخشهای مهم آن را در ادامه میخوانید:
مادر حسین:
* 40 روز است که روز و شب نداریم، هرروز با گریه میگذرد، هرروز جلوی در دادگاه هستیم تا خبری بگیریم اما هیچ چیزی به ما نمیگویند، اصلا جواب ما را نمیدهند.
* پسرم تا کلاس ششم در مدرسه معمولی مثل بچههای دیگر درس خواند اما بعد از آن دیگر نتوانست، چون ما مدرک یا شناسنامهای نداشتیم و برای همین مدرسهها هم پسر من را قبول نکردند. چند وقتی هم در همین مؤسسههای منطقه خودمان درس خواند.
برادر حسین:
* این بچه چند سالی است که کار خیاطی میکند، یعنی با کار خیاطی خرج خانه را درمیآورد اما با دوستان ناباب دوست شد، ما که پدر نداشتیم، برای همین خودمان از بچگی خرج مادر و خواهرمان را دادیم، بعد هم که ازدواج کرد و رفت سمت شهریار.
*نمیدانم آن روز چه چیزی مصرف کرده بود که این کار را کرد. دوستانش قرصی یا دارویی به او داده بودند، بعد هم گفته بودند برو از آن ماشین، گوشی صاحبش را بگیر و بیا. برادر من هم که در حال خودش نبوده، رفته گوشی را از صاحب ماشین گرفته.
*اصلا حسین چنین بچهای نبود که زورگیری یا خفتگیری کند. با خانمش دوتایی خیاطی میکردند و به این شکل هم زندگی میکردند.
*حسین در یکی از مرکزهای خیریه شوش مدتی درس میخواند. این گروه خیلی به ما افغانستانیها کمک میکردند... برادرم پیش همین گروه فوتبال یاد گرفته بود و خیلی خوب و حرفهای بازی میکرد.
*یکی از همین مؤسسههای شوش، حسین را به کلاس فوتبال میبرد، برادرم پیشرفت کرده بود، حتی در استادیوم آزادی هم بازی میکرد، اما بچههای محل از راه به درش کردند که اینطور شد.
*حسین طوری بود که وقتی کسی جلویش سیگار هم میکشید، حالش بد میشد و بدش میآمد. به جوانهای سیگاری میگفت به جای این کارها بروید ورزش کنید. تا ۱۵، ۱۶سالگی فوتبال بازی میکرد. اما الان کجاست؟
*ما هیچ اطلاعی از جریان پرونده و دستگیری نداشتیم تا اینکه مثل بقیه مردم ما هم آن فیلم اعترافش را دیدیم. ما همه با دیدن این فیلم یکه خوردیم. هرکسی که ما را میشناخت، از این اتفاق تعجب کرده بود.
*حتی اجازه نمیدهند وارد دادگاه شویم. تا دم در میرویم، چون افغانستانی هستیم هزار حرف به ما میزنند.
*این بچه شاید اگر درس میخواند، درگیر چنین شرایطی نمیشد.
*من حتی الان سه سال است که با التماس دخترم را در مدرسه ثبتنام میکنم. چون افغانستانی هستیم، با هر زحمتی تلاش میکنم دخترم حتما درس بخواند، هر سال با هزار التماس و خواهش دخترم را در مدرسه ثبتنام میکنند.
* ما حتی یک حمایت ساده درمانی هم نداریم، شرایط بسیار سخت است. از کودکی که امکان درسخواندن ندارد، چه توقعی میتوان داشت؟
همسر حسین:
*امیرعلی (فرزند حسین) از وقتی به دنیا آمد رودههایش مشکل داشت، حتی مدتی رودهها را از شکمش خارج کردند و چند عمل پشت هم انجام داد، برای عملها به ترکیه رفتیم، چون ما آنجا هم که اتباع محسوب میشدیم ولی عملها رایگان انجام میشد، بعد هم قصد کردیم همانجا بمانیم، در استانبول خیاطی میکردیم اما یک دفعه ماجرای کرونا پیش آمد و همهجا قرنطینه شد، دیگر آنجایی که ما کار میکردیم هم تعطیل شد و جایی نبود که کار کنیم، کرایه خانه و خرج و مخارج هم آنجا خیلی بالا بود، برای همین دچار مشکل مالی شدیم و به ایران برگشتیم.
*امیرعلی الان هم یک عمل دیگر باید انجام دهد ولی پولش را نداریم.
*آنقدر با این رفیقهای ناباب گشت که اینطور شد. به همسر من میگفتند با پول کارگری نمیتوانی خرج عمل پسرت را دربیاوری، بیا با ما این کار را انجام بده، کمکم افتاد در خط مواد و قرص و این اواخر مواد هم مصرف میکرد.
* نمیدانم چه چیزی مصرف میکرد، فقط از حالتهایش متوجه میشدم چیزی مصرف میکند. البته آنجا از او تست گرفتند و خودش هم گفته که در حال خودم نبودم که این کار را کردم.
*من رفتم نزد خانمی که حسین گوشیاش را زده بود گریه و زاری کردم که به بچه کوچک من رحم کنید، اما مأمور اجازه نداد با هم صحبت کنیم. همان موقع پدر همان خانم سمت ما آمد و گفت «ما راضی به این حکم نیستیم، راضی نیستیم برای یک گوشی این کار را با او انجام دهند.
*هرچه به قاضی گفتم برای عمل پسرم این کار را کرده، قاضی میگفت خب از خیریه کمک میگرفت تا تو را هم در این شرایط نگذارد.