از سوی دیگر حضور و حتی میانداری زنان در اتفاقات اخیر و همچنین بازنمایی شعارهای زنانه در این روزها عاملی شده تا بسیاری از تحلیلگران حوزه اجتماع به این باور برسند که شاید یک خیزش کاملا زنانه در ایران رخ داده و حتی سایر جنبشهای زنانه در جهان را نیز تحت تأثیر خود قرار دهد.
در همین رابطه؛ رئیس پیشین مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری در دولت اصلاحات بر این باور است که نمیتوان نگاه جنسیتی صرف به مسائل کف خیابان داشت و شاید کنش مردمان امروز از بدنی زنانه در حال مطرح شدن باشد. او حتی بر این باور است که؛ نمیتوان یک نام و قالب مشخص برای آنچه در ایران امروز در حال رخ دادن است در نظر گرفت.
به گزارش دیده بان ایران، بخش هایی از گفت و گوی محمدرضا تاجیک را در ادامه می خوانید:
*نباید به هر دلیلی کنشگری مردم در اجتماع نادیده و یا حتی سرکوب شود، زیرا این رفتار در نهایت جامعه را خشمگین تر و خشنتر میکند و در زیر لایه جامعه یک تروما ایجاد میکند که در طولانی مدت ممکن است به شکلی دیگر و البته با قدرتی بالاتر در برابر طبقه حاکم قد علم کند.
*سوژه سیاسی کنونی در جامعه امروز ایران از دوران ترس عبور کرده و وارد دوران قهر شده است. این قهر نیز به اشکال گوناگون، معطوف به یک اراده نیستی شده است. به این معنا که؛ این سوژه از رهگذر اِعمال اراده نیستی، هستی خود را ثابت میکند.
*انگار که جامعه تصور میکند؛ بهشت دیگران برای و تبدیل به جهنم شده است. و یا به قول استاد «شفیعی کدکنی»: "آنچه میخواهد نمیبیند و آنچه میبیند؛ نمیخواهد!"
*کنشگر جامعه امروز دیگر تمایل ندارد که به صورت و سیرتی درآید که قدرت اراده میکند. آن دیگری نمیخواهند «ابژه»ی میل یک دیگری بزرگ تر باشند؛ به همین دلیل نیز شاهد هستیم که همین کنشگران سر به شورش برداشتهاند.
*یکی از دلایل رادیکال شدن فضای امروز در جامعه، تبدیل ترس دیروز به قهر امروز است. قهری که با احساسات و هیجانات جوانی نیز همراه شده است. به تعبیر اسپینوزا، این کنش تبدیل به یک نوع شادمانی شده و نمیتوان آن را اندوه دانست.
*جنبش کنونی با یک نوع شادمانی و شور زندگی همراه است. کنشگر امروز در حال زنده کردن و معنابخشی به زندگی خود است، و در همین فرایند نیز او در حال معنا کردن خود است.
*به تعبیر «لکان» نوعی لذت و کیف نیز در پشت کنشهای جمعی کنونی نهفته است. انسانهایی که خیابانها را صحنه تئاتر بازیگری و مواجهه خود میکنند و به اشکال گوناگون؛ غیرممکنها را نیز ممکن میکنند. در شرایطی که ممکن خود را میسازند، خود را نیز میآفرینند.
*من کنشگری امروز را بیش از اینکه یک مسأله زنانه بدانم، آن را مرتبط با «بدن» میبینم. به نظر شاهد شورش بدنهای بدون «اندام» هستیم، و جامعه امروز تجلی و ترجمان خود را در بدن «زن» پیدا کرده است و همین موضوع برای این جامعه تبدیل به روزنهای برای عبور شده است.
*اینگونه میتوان گفت که بدن در صف اول مبارزه و یا کشاکش قرار گرفته و حتی بدن «مرد» نیز در این فضا به نوعی زنانه شده است. به همین دلیل نمیتوان نگاه جنسیتی صرف به بدن در کف میدان دانست و آن را باید همچنان در ذیل بدنهای تحت انقیاد در نظر گرفت.
*بدون تردید دیگر نمیتوان یک نگاه جنسیتی صرف به زنان جامعه امروز داشت و از این فضا عبور کردهایم. این را باید در نظر داشته باشیم که در طول هرگاه جامعه به رکود میرسیده و مردان دچار انفعال شده و به قول عام در لاک خود فرو میرفتند، یک حرکت زنانه جامعه را به تحرک وا میداشته است.
*در شرایط کنونی نیز این احتمال وجود دارد به دلیل ناکام ماندن جنبشهای اجتماعی و همچنین تغییر مسیر جنبش بزرگ سال 57، نوعی انفعال در جامعه ایجاد شده و این حرکت زنانه شاید به عنوان «کاتالیزور» جامعه و مردان را به تحرک وا دارد.
*باید بپذیریم که زن در جامعه امروز ایران یک کنشگر در کنار سایر کنشگران است او نیز کنش و واکنش خود را نسبت به موضوعات مختلف نشان میدهد. امروز در کف جامعه نیز در کنار مردان و پسران نیز شاهد هستیم که زنان و دختران نیز حضور فعال و کنشگرانه دارند.
*به نظر من ما شاهد خیزش «قهریون» هستیم. به این معنا که کسانی امروز در کف جامعه هستند که دیر زمانی است با نظم نمادین و گفتمان و اربابان مستقر قهر کردهاند. در نقطه مقابل نیز بخش حاکمیتی مستقر با این مردم قهر کردهاند.
*اربابان قدرت در تمامی زمینههای فرهنگی، زیباییشناختی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... با این مردم قهر کردهاند. در این فضا ما شاهد یک نوع کجروی عامدانه از آنچه حاکمیت برای مردم میخواهد، هستیم.
*اراده امروز نیز معطوف به نیستی است، به این معنا که؛ اساسا این بخش از جامعه به دنبال آن نیست که یک تصویر و تصور روشن از آینده ارائه کند. بلکه تلاش میکند شرایط، مناسبات، منطق و وضعیت موجود را زیر «پاککن» خود قرار دهد. به تعبیر «گرامشی» شاهد یک نوع جنگ «مواضع» هستیم. یک فضای آرمانی در مقابل این بخش از جامعه نیست، بلکه او در لحظات و دمکهای کنونی خود کنشگری میکند و تلاش میکند «زیربدنهها» را تسخیر کند و به دنبال تسخیر ریزبدنههای اطراف دژ روبروی خود است تا گام به گام و سنگر به سنگر پیشروی کند.
*کنشگر امروز تصور میکند که نمیتواند تغییری ایجاد کند و مسیر دیگری پیش روی او وجود ندارد و چاره را تنها در اِعمال قهر میبیند. او تصور میکند که تنها زبان «خشم» چارهساز است و سایر زبانها جواب نمیدهند و شنیده نیز نمیشوند.
*این خشم را نیز میتوان در اقشار خاصی دید که نه دارای ایدئولوژی خاص و یا به تعبیر جیمسون «نقشه شناختنی» هستند. حتی نمیتوان گفت این افراد دارای یک عقلانیت ابزاری مشخص معطوف به آینده هستند. حتی نمیتوان که رابطه منطقی به هزینه و فایده این نوع حرکتها پیشبینی شده است.
*کنش امروز از نسل جنبشهایی است که نه ایدئولوژی دارد، نه رهبری، نه حتی ساماندهی قبلی؛ بلکه یک نوع وحدت شکل گرفته در کثرت است. امروز انسانهای مختلف با تمام تکثری که دارند در یک جا جمع شدهاند.
*شاید اینگونه بتوان گفت که ما شاهد جنبش «هرچه» ها هستیم! یعنی هرکسی در این جنبش میتواند یک «چه» و یا «کس» متفاوت آن هم با انگیزهها و انگیختههای متفاوت باشد. نقطه اشتراک این کَس های متفاوت نیز «کف خیابان» است که آنها را به هم متصل میکند.
*این کَسهای متفاوت همدیگر را پیدا میکنند و تبدیل به یک بدن مشترک میشوند، این اندامهای بدون اندام در کف خیابان یکدیگر را پیدا کرده و یک «اندامواره» و یا «ارگان» ایجاد میکنند. در چنین شرایطی شاهد هستیم که این ارگان جدید تمامی مرزها را رد میکند و تمامی ایرانیان در سراسر جهان را به شکلی از اشکال در بر میگیرد.
*کنش امروز نیز به هیچ عنوان استراتژی محور نیست، بلکه «تاکتیک محور» است. حتی آرمان محور نیز نیست و بلکه مبتنی بر یک نوع «زیست جنبش» و زندگی است. همین امر باعث میشود که او از هیچ چیز، چیزی برای خود بسازد و از هر عاملی برای خود یک «روزنه» برای عبور بسازد.
*در چنین فضاهایی نیز دیگر واقعیت یک واقعه مهم نیست، آنچه چیزی که رخ میدهد، از فردای آن یک واقعیت دیگر شکل میگیرد. به این معنا که پس از واقعه یک فضای جدید برای کنشگری شکل میگیرد و همین موضوع تبدیل به واقعیت قضیه میشود.
*در قضیه مهسا امینی نیز دیگر واقعیت واقعه پیش آمده اهمیتی ندارد و هرآنچه پزشک قانونی و یا دستگاههای حاکمیتی بگویند نیز دیگر کارآمدی ندارد و تنها کنشگر امروز به این فکر میکند که چگونه میتواند از واقعه موجود یک روزنه برای عبور بسازد.
*نمیتوان از یک قهر ملی به صورت مطلق سخن گفت، زیرا بخشی از جامعه بر این عقیده هستند که حرکات «رادیکال» نمیتواند در جامعه معنا پیدا کند. آنها بر این تصور هستند که ممکن است یک خشم جایگزین یک خشم دیگر، یک ترس جایگزین ترس دیگر، یک دیگری بزرگ جایگزین دیگری بزرگتری شود و حتی یک نوع «توتالیتاریسم» جایگزین توتالیتاریسم دیگری شود.
*نمیتوان گفت که در مواجهه با یک «جنبش ملی» هستیم، اما به تعبیر «ژیل دلوز» میتوان اعلام کرد؛ یک اقلیت-اکثریت در حال کنش است. دلوز معتقد بود که اقلیت که امر کمّی نیست، بلکه گاهی در مواقعی یک اقلیت؛ «اکثریت» است! به این این معنا که این اقلیت در مقام کنشگر «آوانگارد» جامعه خود عمل میکند، جامعه را سامان میدهد و حتی «قدرت» را نیز نسبت به خود منفعل میکند.
*امروز نیز اگرچه در مواجهه با یک اقلیت هستیم، اما همین اقلیت در نقش یک نوع اکثریت ظاهر شده و این قدرت را دارد که تمام مرز و بوم را عرصه کنشگری قرار دهد. این اقلیت از تمامی فضاها بهره میگیرد که نمونه بارز آن را میتوان در کنش جمعی ایجاد شده در فضای مجازی دید.
*کسانی که میخواهند یک مواجهه اصولی با وضعیت فعلی داشته باشند، باید به دور از عصبانیت و با یک دید جدید به زیرلایه جامعه توجه کنند. افراد باید تلاش کنند و علت ظهور و بروز اتفاقات هر از چندگاه را شناسایی کنند.
*البته این بخش از حاکمیت میتوانند با فرافکنی و نادیده گرفتن و حی برچسب زدن، از فضای موجود عبور کنند؛ اما به تعبیر لَکان این امر سرکوب شده دوباره بر میگردد. اما این ناخودآگاه سرکوب شده، به صورت «خشن» باز میگردد. ممکن است پس از این اتفاقات سرود پیروزی و سرکوب خوانده شود، اما این امر سرکوب شده به شکل یک خشم انباشته شده باز میگردد.
*بنده به لحاظ نظری تمایلی به تحلیلهای طبقاتی ندارم. علاوه بر این، آنچه که از آن به عنوان طبقه متوسط یاد میشود؛ شامل یک طیف گسترده و دارای گرایشات بسیار متنوع است. نمیتوان به اصطلاح مارکسی، این طبقه را یک خرده بورژوا با فرهنگ، زیربنای اقتصادی خاص و یا روبنای فرهنگی و اندیشهای مختص به خود دانست.
*پیش از این نیز تأکید کردهام، آن چیزی که به صورت انضمامی در جامعه در حال رخ دادن است، یک نوع اتحاد ناخواسته میان «بورژوازی»، «خرده بورژوازی» و «پرولتاریا» است. به این معنا که وقتی کف خیابان را نگاه میکنید، آنجا فاصله طبقاتی وضعیت پیش آمده شکل نمیدهد.
*طرف مقابل حاکمیت از آن سوی مرز نیز با هوشیاری کامل و ظرافت از طریق رسانههای خود، با به تصویر کشیدن اتحاد یک دختر «چادری» و یک دختر «بدون حجاب»، به راحتی جلوی دوگانه احتمالی میان این دو قشر و تفکر را گرفت.
*در کف خیابان از افرادی که برآمده از مناطق حاشیهای هستند تا حتی کسانی که از وضعیت موجود متنفع شده و تبدیل به طبقه بورژوا شده اند نیز دیده میشوند. موضوعی که به عنوان یک چالش برای نظام نیز تبدیل شده و در مقابل خود کسانی را میبیند از ماهیت همین سیستم، به برخورداری و ثروت رسیدهاند. شاید مجموع همین تفاوتها، کنش امروز جامعه ایرانی نسبت به سایر اتفاقات جهان را متمایز کرده باشد.
*چیزی در حال رخ دادن است که هنوز نامی بر آن گذاشته نشده است. به این معنا که یک «امتزاج» پیچیده میان مطالبات مختلف اعم از صنفی، جنسیتی، قومیتی، روانی فرهنگی، اقتصادی، ملیت، هویت، سیاسی و... شکل گرفته است. متاسفانه در طول سالها خرمن خرمن نفرت کاشته شده و حالا خرمن خرمن خشم برداشت میشود.
*شاید به تعبیر لَکان بتوان گفت که این «ناخودآگاه» است که در حال بازگشت است و نه «خودآگاه»! یعنی به جای خودآگاه اجتماعی، یک ناخوآگاه سرکوب شده تبدیل به یک «تروما» شده که حاصل بسیاری «روان رنجوری»ها است. به همین دلیل نمیتوان در این کنش فعلی صرفا یک مطالبه و یا شعار خاص را مشاهده کرد.
*اگر این تروما نیز حل نشود، و تنها نادیده گرفته شود؛ دوباره و این بار در یک شکل خشن سرباز میکند. حتی اگر یک بتن نیز بر سرراه کنشگر ریخته شود، او از همین فضای بتنی یک روزنه برای خود باز میکند و از آن عبور میکند. باید بپذیریم کنش برآمده از این تروما «دیوار» نمیشناسد و از هر دیواری عبور میکند.
*بدون شک در فضای خشن برآمده از یک ترومای نادیده گرفته شده اجتماعی، سایر کسانی که به اشکال گوناگون قصد کنشگری سیاسی دارند نیز وارد میدان میشوند و آنها نیز از روزنه ایجاد شده عبور میکنند. آنها نیز از فضا استفاده میکنند و بخشی از همین کنش جمعی میشوند و هریک با نیات خود تلاش میکنند جریان موجود را به سمت خود بکشند.
*بزرگی میگوید، روایت و حکایت یک انقلاب از آغاز تا پیروزی؛ یک قصه دارد و پس از پیروزی تبدیل به یک روایت دیگر میشود. در خصوص یک خیزش و جنبش نیز فضای لحظه آغاز با فردای جنبش کاملا متفاوت است.
*کسی که مسؤول تدبیر برای جامعه است باید متوجه باشد که یک فرق بزرگ میان حرکت و کنش خودجوش برآمده از ترومای اجتماعی با جهت دهی شکل گرفته آن هم با نیات مختلف بعد از فردای جنبش است.
*آنچه در ایران امروز در حال رخ دادن است، یک پدیده در مقیاس جهانی است و انسانها با انگیزههای متفاوت در آن حضور کنشگرانه و حتی حرکت مشترک دارند. باید بپذیریم که در مواجهه با یک فضای «توپولوژیک» هستیم و هیمن فضا چون فراتر از مرزهای جغرافیایی عمل میکند و تمام جهان را در برمیگیرد، این امکان وجود دارد یک جمع کنشگر تبدیل به یک جمعیت جهانی و به گستردگی تمامی جوامع بشری شود.
*در فردای انقلاب روایت «دگرسازی» و «حذف و طرد» آغاز شده، نه تنها در سطح داخلی هر روز شاهد شکلگیری یک دگر درونی و حذف و طرد آن هستیم؛ بلکه در سطح بیرونی نیز این اتفاق رخ میدهد. به همین دلیل با یک حاشیه «فربه» از دگرهای گوناگون مواجه میشویم. حتی کسانی که تا دیروز جزو دسته خودیها بودند نیز به حاشیه رانده شده و در دسته دگرها قرار میگیرند. متاسفانه منطقه حذف افراد در این سالها بر منطق «جذب» غلبه پیدا کرد.
*در چنین فضایی به تعبیر «ارنستو لاکلائو» یک «نقطه گرهای سلبی» شکل میگیرد. زیرا دگرهای گوناگون داخلی و بیرونی ایجاد شدهاند و این دگرها به دنبال یک نقطه گرهای سلبی میگیرند تا در نفی آن باهم به اشتراک برسند. دقیقا در فرایند انقلاب 57 هم از تمامی تفکرها حضور داشتند و تشکیل یک «ید واحده» را دادند.
*باید پذیرفت که امروز نیز چنین فضایی ایجاد شده از داخل کشور از قومیتها، تفکرات، جنسیتها، خرده فرهنگها، خرده مذهبهای مختلف باهم تشکیل دگرهای همسو دادهاند و به این دگرها باید دگرهای بیرونی و منطقهای نیز اضافه کرد. متاسفانه در چنین وضعیتی نیز از سوی جریان حاکم رابطه «ستیزنده» «خصومت برانگیر» ایجاد شده که منجر به یک اتحاد جهانی علیه همین تفکر «آنتیگونیستی» شده است.
*باید در مقابل مهاجرتهای شکل گرفته در این سالها یک نگاه با تأمل داشت. این نوع مهاجرتها تنها یک خروج از سرزمین نیست، بلکه ما در مواجهه دگر تعریف شدگانی هستیم که اقدام به مهاجرت گفتمانی، فرهنگی و هویتی کردهاند.البته همین مهاجران نیز یک روز و بر اساس یک کنش جمعی دوباره به هم متصل خواهند شد.
*این نسل برای من داستان «فرانکشتاین» اثر "مری شلی" و موضوع ترس از مخلوق را تداعی میکند. امروز مخلوقی که در دامان این قدرت متولد شده، تبدیل به یک فرانکشتاین شده است.
*چون این نسل نمیخواهد یک بدن رام و فرمانبر باشد؛ تصمیم گرفته دیده و شنیده شود و بر سرنوشت خود نیز تأثیر بگذارد. در جامعه امروز در مواجهه با یک نوع هراس از مخلوق هستیم؛ اما باید بپذیریم که این نسل نیز پرورش یافته همین نظام و حاکمیت است و نمیتوان ماهیت آن را فرافکنی کرد.
*مشکلی که تصمیمگیران اصلی و مسؤولان تدبیر در این کشور با آن مواجه هستند این است که پای آنها بر روی «مین ذهنی» خود گیر کرده است. حاکمیت نباید جوانان و اعتراضات را یک مین تهدیدآمیز برای خود بداند. بهتر است که مسؤولان کشور به موقع و پیش از یک اتفاق بدتر پای خود را از روی مین ذهنی خودساخته بلند کنند. باید به جوانان جامعه امروز به عنوان یک بخش که تقاضا و خواسته مختص به خود را دارد نگاه کرد. باید پذیرفت که این نسل آمال و آرزو و حتی زبان و گفتمان متفاوت دارد.
*تفاوت نسل دهه هشتاد با سایر بخشهای جامعه بسیار طبیعی و مختص به جهان سنی آنها است و باید آن را پذیرفت. به قول یک پزشک، اگر جوان امروز از تیپ، آرایش و حتی ذائقه موسیقایی مختص به این نسل استقبال نکند، به نوعی مریض است. پس؛ باید این گروه سنی را با علایق و سلایق مختص به آنها پذیرفت.
*نباید فرزندان این دهه را در جوانی پیر کرد، و تلاش کرد که او نیز همچون نسلهای قبلتر خود رفتار کند. باید طبیعت فرزندان این دهه را پذیرفت و سپس برای درک بیشتر او، تمهیداتی را نیز اندیشید.
*متاسفانه «گفتمان مسلط» پس از انقلاب اسلامی از فروغ و تولید و بازتولید «معنا» افتاده است! دیگر «دالّ اعظم» این گفتمان همچون یک آتشفشان نمیجوشد و به تعبیر «راینهارت کوزلک» تولید مفاهیم بنیادین نمیکند. به نظر نوعی خشکسالی آمده که دیگر شاهد تولید سبک، آموزه، ایده، هویت، معنا و... نمیکند و تبدیل به یک «نه» و «دیوار» بزرگ شده است و فقط در مقابل مردم سدسازی میکند.
*در دنیایی که تمامی درهای گفتمانی به روی مردم جهان باز است، دیگر نمیتوان درها را بست. متاسفانه در این سالها هیچ افزوده گفتمانی و مفهومی نداشتهایم و تنها در مواجهه با یک زبان کلیشهای خشک هستیم که قدرت ایجاد ارتباط با نسل فعلی را ندارد. در چنین شرایطی مشخص است که بخش حاضر در قدرت نمیتواند با نسل فعلی ارتباط برقرار کند. به قول فوکو؛ طبیعی است زمانی که با قدرت برآمده از گفتمان ارتباط برقرار نشود، ناگزیر به ایجاد ارتباط با قدرت برآمده از «کوفتمان» خواهند شد. در چنین فضایی به طور فزایندهای طبقه حاکم به سمت توسل به زور میرود.
*باید اجازه داد که آتشفشان کنشگران در جهان امروز بجوشد و ایجاد موج نظری و موج سبک کند. اگر یک گفتمان نتواند با تکیه بر قدرت درون خود، هژمونی خود را بازتولید کند؛ به طور فزاینده به سایر مکانیزمهای قدرت تمایل پیدا میکند و تولید هراس میکند. اما نباید فراموش کرد که به هر میزان جامعه را بترسانیم؛ جامعه «ترسناک» تر میشود.