آفتابنیوز : آفتاب: به یاد سردارن شهید سانحه هوایی
((نامجوی، فلاحی، فکوری، کلاهدوز و جهان آرا )).شهید تیمسار سرتیپ سید موسی نامجوی: در 26 آذر ماه 1317 در خانواده ای متدین و از تبار ولایت در بندر انزلی به دنبا آمد. در سال 1337 به عنوان یکی از بهترین شاگردان نظام، دیپلم ریاضی گرفت و وارد دانشکده افسری شد و در سال 1340 با درجه ستوان دومی دانشکده افسری را به پایان رساند.
اولین کار نامجو بعد از انقلاب حفظ دانشکده افسری و جلوگیری از هجوم نیروهای بیگانه و گروهک های مختلف به اسلحه خانه دانشکده بود.
نامجو در کنار حفاظت از دانشکده افسری به فکر تاسیس یک ارتش مذهبی – ملی بود و با کمک شهید کلاهدوز و شهید محمد منتظری و شهید اقارب پرست هسته اولیه سپاه پاسداران را که آن روزها به نام پاسا معروف بود پی ریزی کردند و شهید کلاهدوز را از ارتش منفک و به مسوولیت سپاه پاسداران گماردند.
شهید نامجو با 15 سال تجربه تدریس در دانشکده افسری، به همه مقررات دانشکده آشنا بود و وقت آن رسیده بود که آرزوی دیرینه خود یعنی ساختن ارتش متعهد را جامعه عمل بپوشاند. او ابتدا برای دانشکده اساسنامه ای نوشت که شامل سه بخش عمده بود:
1- اصلاح کادر عملی و فرماندهی، 2- اصلاح نظام پذیرش دانشجو، 3- اصلاح نظام آموزشی.
با پیشرفت اهداف نامجوی دانشگاه افسری کانونی مطمئن برای حفظ انقلاب و اسلام گردید و پاکی نهاد جوانان غیور کشور در این دانشگاه جلوه بیشتری یافت.
یکی از مشکلاتی که فرار راه نامجوی و یارانش بود فعالیت پرسنل نظامی در گروه های سیاسی بود این مشکل با پیام تاریخی امام (ره) از بین رفت و مساله گروهک ها و وابسته بودن نظامیان به گروهک های سیاسی خاتمه یافت.
نامجوی با تمام مسوولیتهایش در دو جبهه می جنگید، یکی نظامی و دیگری فرهنگی کار نظامی او سازمان دادن به ارتش و مسایل ملی و فرماندهی دانشگاه افسری بود و بخش فرهنگی او تدریس در مدارس عالی (پلی تکنیک تهران و مجتمع آموزشی انقلاب) بود که هر دو را به موازات هم انجام می داد.
شهید نامجوی نهایت سعی خود را در بالا بردن افکار سیاسی دانشجویان به طور صحیح به کار بست و برای آن که دانشجویان را با عملکرد استعمارگران آشنا کند از آقای دکتر مدنی درخواست کرد تاریخ سیاسی معاصر را که شامل واقعیت های تاریخی 200 ساله گذشته ایران بود تالیف و تدوین کند. این کتاب با پیگیری مداوم شهید و به همت دکتر مدنی در سه جلد منتشر شد و جز درس های دانشگاه افسری گردید.
اگر چه نامجوی در دوران کمی در بعد از انقلاب حضور داشت ولی امروز ردپای او در همه جای ارتش و وزارت دفاع جلوه گر است و این که امروز دانشکده افسری سابق به دانشگاه افسری یا فیضیه ارتش تبدیل گردیده است یادگاری از آن بزرگوار است که محیط آموزشی ارتش را به فیضیه ارتش یا مدرسه عشق تبدیل کرد و چراغ این مدرسه عشق هرگز خاموش نخواهد گردید.
.شهید تیمسار سرلشکر ولی الله فلاحی:
شهید در سال 1310 هجری شمسی در قریه کولج طالقان از توابع کرج در یک خانواده روستایی بدنیا آمد. در سال 1324 برای ادامه تحصیل به تهران آمد از مهر ماه 1330 در دانشکده افسری، تحصیلات دانشگاهی را ادامه داد و پس از اخذ لیسانس در سال 1333 با درجه ستوان دومی، فارغ التحصیل شده و خدمت خود را در نیروی زمینی ارتش در لشکر 92 اهواز آغاز کرد.
در سال 1337 به تهران منتقل شد و در دانشکده نظامی، در سمت فرماندهی گروهان دانشجویان و فرماندهی گردان اشتغال یافت و در سال های 1339- 1343 دوره پرسنل نظامی و سپس دوره عالی آجودانی را در امریکا گذراند.
شهید فلاح از معدود افسران منتخبی بود که پس از طی دوره ویژه در خارج از کشور به عنوان یکی از بنیانگذاران دسته آجودانی در ارتش ایران، به منظور ایجاد تحول اداری، دوره مقدماتی آجودانی را در سال 1341 و دوره عالی آجودانی را در سال 1343 تاسیس کرد و در عین حال در دانشکده نظامی، دانشکده آجودانی به تدریس اشتغال داشت. سپس به عنوان افسر عملیات منظم دایره عملیات در ستاد نیروی زمینی به خدمت اشتغال یافت و از همان ستاد در سال 1348 جهت گذراندن دوره فرماندهی و ستاد به دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) اعزام شد.
او از جمله دانشجویان ممتاز آن دوره بود و بر این اساس پس از اتمام دوره دافوس جهت تدریس در آن دانشکده از وی دعوت به عمل آمد و در ضمن مدیریت آموزش دانشکده فرماندهی و ستاد نیز به وی محول شد و در این شغل 8 سال فعالیت داشت.
از سال 1351 تا اواسط سال 1353 وی با درجه سرهنگ دوم به همراه گروهی از افسران ایرانی به عنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتش بس ویتنام، به آن کشور اعزام شد و در کناردیگر نمایندگان کشورهای اندونزی، لهستان و مجارستان، به عنوان فرمانده ایرانی مقیم یکی از ایالات ویتنام ماموریتش را آغاز کرد.
شهید فلاحی پس از بازگشت از ویتنام در همان دانشکده فرماندهی و ستاد به تدریس ادامه داد، تا آنکه در 12 مهر ماه 1357 به درجه سرتیپی ارتقا یافت و در همان تاریخ به شیراز منتقل و در معاونت فرماندهی مرکز پیاده شیراز مشغول به کار شد. تیمسار فلاحی پس از پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان، به خصوص برای تمرکز و اعزام نیرو به مناطق بحرانی و متشنج که توسط عوامل امریکا و یا اسراییل به وجود می آمد و همچنین پس از موفقیت ایشان در تحکیم نظم و انضباط و مقررات و سازماندهی نیروی زمینی، در تاریخ 29 خرداد 1359 به ریاست مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.
با شروع جنگ عراق با ایران، سرلشکر فلاحی همواره در جنوب و یا غرب کشور حضور داشت و از نزدیک ناظر طرح های مختلف عملیاتی و لجستیکی بود. وی هفته ای 48 ساعت در ستاد مشترک حضور می یافت ف جلسه ای تشکیل می داد و پس از اعلام دستورهایی جهت تسریح در امور و ایجاد هماهنگی با ارگان های ستادی و سایر نیروها و پس از ارایه گزارش مستقیم به امام خمینی (ره) بار دیگر به مناطق عملیاتی عزیمت میکرد.
پس از عزل ابوالحسن بنی صدر، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) طی حکمی در تاریخ 21/3/60 اختیارات فرماندهی کل قوا را به سر لشکر فلاحی تفویض کردند.
تیمسار فلاحی با زحمات شبانه روزی موفق شد که زیربنای ارتش مردمی را پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایه گذاری کند، که هم مورد تایید رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) بود و هم مورد احترام ملت ایران.
ضمن آنکه شخص تیمسار فلاحی به عنوان فرمانده ای مقتدر، آگاه، مدیر و با ایمان نیز همواره مورد حمایت امام و مردم قهرمان ایران بود.
.سرتیپ شهید جواد فکوری: شهید جواد فکوری در دی ماه سال 1317 در محله "چرنداپ" کوی شرکت، در تبریز به دنیا آمد، پدرش فردی مذهبی و از کاسب های جزء بود که درآن زمان به علت عدم رونق بازار به همراه خانواده اش به تهران مهاجرت کرد و در این شهر اقامت گزید. جواد پس از گذراندن ایام طفولیت پای به مدرسه نهاد، دوران ابتدایی را در مدرسه اقبال واقع در محله قدیم "دردار" و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند و در سال 1337 موفق به اخذ دیپلم گردید. وی دارای هوشی سرشار و ذهنی خلاق بود و در طول تحصیل همواره یکی از شاگردان موفق و ممتاز کلاس به شمار می آمد.
شهید فکوری در سال 1338 در آزمون سراسری دانشگاه شرکت کرد و در رشته پزشکی پذیرفته شد. اما به دلیل علاقه وافری که به آموختن فن خلبانی داشت انصراف داده و در مهرماه همان سال به استخدام دانشکده خلبانی نیروی هوایی درآمد و پس از گذراندن دوره های مقدماتی، اولین پرواز مستقل (سلو) خود را در خرداد ماه 1339 با یک فروند هواپیمای (تی – 33) و به مدت یک ساعت و نیم برفراز آسمان دوشان تپه در وضعیت های مختلف انجام داد که پس از فرود مورد تشویق استاد خلبان قرار گرفت.
شهید فکوری پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در ایران جهت تکمیل دوره تخصصی پرواز به کشور آمریکا اعزام و پس از 82 هفته با 263 ساعت آموزش پرواز با انواع هواپیماهای شکاری موفق به دریافت گواهینامه خلبانی بر روی هواپیمای شکاری (اف – 4) شد. پس از آن به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه یکم شکاری (مهرآباد) مشغول خدمت گردید.
مسوولیت عملیات گردان 102 شکاری، گردان یکم شکاری شعبه استاندارد، گردان پرواز کور و عملیات تیپ سوم شکاری از عمده ترین مشاغل او، قبل از پیروزی انقلاب بود.
وی با گذراندن دوره های هنرآموزگاری پرواز، تیراندازی هوایی در شب و فرماندهی ستاد، مجموعا با 3340 ساعت پرواز بر روی هواپیمای (اف – 4) یکی از خلبانان موفق و برتر نیروی هوایی بود.
شهید فکوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مشاغل زیر را به عهده داشت: فرماندهی پایگاه دوم شکاری (تبریز)، فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد و معاون عملیات نیروی هوایی که به علت جدیت و پشتکاری که در مسوولیت هایش از خود نشان داد، در هفتم خرداد ماه سال 1359 به سمت فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد.
لیاقت، کاردانی و شایستگی شهید فکوری در مسوولیت فرماندهی و ارایه طرحهای منطقی و کاربردی وی در ساماندهی نیروی هوایی پس از پیروزی انقلاب، باعث شد که او با حفظ سمت در بیستم شهریور ماه همان سال به عنوان وزیر دفاع به کابینه شهید رجایی راه یابد و تمامی اوقات خویش را تا آنجا که در توان داشت در این دو سنگر بگذراند.
نقش شهید فکوری در خنثی کردن ماجرای حزب خلق مسلمان در تبریز – زمانی که فرماندهی پایگاه دوم شکاری را برعهده داشت – بسیار حساس بود و او توانست با منسجم کردن نیروهای متعهد پایگاه و همکاری برادران انجمن اسلامی، توطئه دشمنان را نقش برآب سازد.
وی زمانی به فرماندهی پایگاه یکم شکاری منصوب گردید که عناصر ضد انقلاب پایگاه مذکور هر روز در لوای شعارهای انحرافی و طرح مسائل جنبی، قصد داشتند که امور عملیاتی پایگاه را دچار وقفه و اختلال کنند. اما با زحمات پیگیر شهید فکوری و کمک کارکنان دلسوز و متعهد، نه تنها تلاشهای عناصر ضد انقلاب خنثی و بی اثر شد، بلکه کارآیی عملیاتی پایگاه نیز افزایش یافت.
همچنین نقش شهید فکوری به صورتی قاطع و مصمم در هدایت عملیات خنثی سازی کوتای نوژه و نظارت وی در دستگیری عناصر این کودتا قابل توجه بوده است.
نقش شهید فکوری در طراحی و اجرای بزرگترین عملیات 140 فروندی که تنها به فاصله 10 ساعت از آغاز جنگ تحمیلی و به تلافی اولین حمله ناجوانمردانه رژیم بعث عراق صورت گرفت، همواره نقطه عطفی در تاریخ نبردها و جنگهای هوایی به شمار می آید.
شهید فکوری در سالهای پس از انقلاب چندین بار توسط عناصر وابسته و ضد انقلاب تا مرز شهادت پیش رفت و سرانجام در شامگاه هفتم مهرماه 1360، زمانی که به همراه تنی چند از سرداران رشید اسلام (فلاحی، نامجو، کلاهدوز، جهان آرا و ...) که حاملان خبر فتح و پیروزی رزمندگان سلحشور اسلام بودند و به منظور دیدار و ارایه گزارش فتح به فرماندهی معظم کل قوا حضرت امام خمینی(ره) از منطقه عملیاتی به تهران بازمی گشتند در اثر سانحه سقوط هواپیمای (سی – 130) در 30 مایلی جنوب شهر تهران (کهریزک) به افتخار شهادت نایل آمد.
ایشان به هنگام شهادت 43 سال داشت و از وی سه فرزند، دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
.سردار سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز: "یوسف" در اول دی ماه 1325 در شهر قوچان دیده به جهان گشود. یوسف از همان ابتدای کودکی، از هوش و حافظه سرشار و قوی برخوردار بود. هوشمندی او در دوران تحصیل، همواره توجه معلمان را جلب می کرد و توانست با استفاده از این نعمت خدادادی، جوایز و تقدیرنامه های زیادی از معلمان و مربیان خود را دریافت دارد.
پس از دریافت دیپلم، وارد دانشکده افسری شد و این چیزی بود که نزدیکانش انتظار آن را نداشتند؛ اما او به دنبال هدفی بود که از این زودتر می توانست به آن برسد. در واقع او می خواست بدین طریق به مبارزاتش علیه رژیم شاه وسعت بخشد.
یوسف در دانشکده، بیشترین تلاش خود را مصرف جذب نیروهای مذهبی و مستعد ارتش می کرد، کارهای او کم کم ثمر می داد. هر روز دوستانی جدید، جذب و شیفته اخلاق و منش او شدند.
یوسف درد را حس می کرد و درمان را هم می شناخت. می دانست که رژیم به ارتش متکی است و هرگاه این پایه فرو بریزد، آن روز، روز مرگ اوست، او همواره تلاش می کرد تا روحی تازه که نشات گرفته از اسلام بود،در پیکره ارتش بدمد. از این رو، مخفیانه با تعدادی از علما و روحانیون ارتباط برقرار می کرد.
توجه او به قرآن و مسائل مذهبی، نظر و حساسیت رکن دوم ضد اطلاعات ارتش را برمی انگیخت؛ به طوری که به تعقیب و مراقبت او پرداختند؛ اما تیزهوشی و زیرکی یوسف موجب رفع سوء ظن ضد اطلاعات شد و او را به گارد شاهنشاهی منتقل کردند.
یوسف کلاهدوز با چند واسطه با حضرت امام(ره) ارتباط برقرار کرد و از رهنمودهای امام برخوردار شد. یک بار که یکی از دوستان از او می پرسد: «با موقعیتی که داری، چرا شاه را نمی کشی؟»
می گفت: «نباید خودسرانه عمل کرد و بی گدار به آب زد، چون من از آقا (امام خمینی) دستور می گیرم».
با شروع انقلاب اسلامی مسوولیت کلاهدوز حساستر و بیشتر شد برای درهم شکستن روحیه ارتشیان وابسته، به کمک چند نفر از نیروهای تحت امرش واقعه سرنوشت ساز "لویزان" را طراحی و اجرا می کند که در این حادثه مهم، دهها نفر از افراد عالی رتبه گارد را با رگبار مسلسل می کشند. و بدین ترتیب، رعب و وحشتی در دل رژیم می افتد.
در شب 21 بهمن ماه 1357، طراحان نظامی شاه،توطئه ای شوم را برای کشتار مردم طراحی کردند. برای این منظور، تعدادی تانک را برای استقرار در خیابانها و چند نقطه حساس، از جمله مقر حضرت امام آماده کردند. کلاهدوز که از این نقشه رژیم با خبر بود، سریع دست به کار شد و با کمک همفکران خود، تانک ها را از کار انداخت و عملا رژیم را خلع سلاح کرد.
کلاهدوز پس از پیروزی انقلاب اسلامی،همراه شهیدان "محمد منتظری، موسی نامجو و اقارب پرست در اقامتگاه حضرت امام(ره) در مدرسه علوی کمیته نظامی تشکیل دادند.
پس از فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کلاهدوز، به اتفاق چند تن از هم فکران خود، در خدمت حضرت آیت الله خامنه ای مامور تشکیل این نهاد مقدس و انقلابی شدند. وی از همان ابتدا، در راه اندازی واحدهای آموزشی و توسعه آن، تلاش کرد و معتقد بود که انضباط را باید از طریق آموزش، به پیکره سپاه تزریق کرد.
همچنین در تدوین "اساسنامه سپاه" نقش اساسی ایفا کرد. در دوران خدمتش در سپاه در مسوولیتهای حساس، همچون مسوولیت اطلاعات، ریاست ستاد مرکزی انجام وظیفه می کرد و آخرین مسوولیتش قائم مقامی فرماندهی سپاه بود و در کنار این وظیفه حساس، در شورای عالی دفاع نیز نقش موثری را ایفا می کرد. وی لحظه ای از کوتاه کردن دست ضد انقلاب غفلت نورزید.
فعالیت شهید در دوران دفاع مقدس کلاهدوز با شروع جنگ تحمیلی، همت و تلاش خود را بیشتر بر سازماندهی و ساماندهی رزمندگان اسلام کرد. وی در طراحی عملیات نظامی، از ذهنی خلاق و اندیشه ای مبتکر برخوردار بود. شهید در نخستین عملیات فراگیر، یعنی شکست حصر آبادان، نقش اساسی ایفا کرد. از همان ابتدا سعی کرد وحدت و هماهنگی میان ارتش و سپاه را بیش از پیش محقق سازد.
از زمانی که حضرت امام فرمان شکست حصر آبادان را صادر کرد تلاش بسیار کرد تا فرمان مراد خود را عملی سازد و در برخورد با کسانی که در انجام این دستور مهم تردید داشتند، می گفت: اکنون که حضرت امام فرمودند: حصرابادان باید شکسته شود، مکلف هستیم که فرمان امام را اجرا کنیم و حصر آبادان را بشکنیم، طلسم صدام باید شکسته شود و لو همه ما شهید بشویم. شما باید توکل به خدا کنید شما باید پیوند قلبی خودتان را با خدا محکم کنید.
او آنچنان مصمم و جدی طرح عملیات ثامن الائمه راپیش می برد که سرانجام عملیات با هماهنگی و وحدت ارتش و سپاه به اجرا درآمد و نتایج درخشانی از نخستین تجربه حمله فراگیر را نصیب مردم و رزمندگان اسلام کرد.
یوسف کلاهدوز هرگز اهل ریا و خودنمای نبود. با این وجود که قائم مقام سپاه بود حتی نزدیکترین کسانش نمی دانستند او چه مسوولیتی دارد.
در طول حیات پر برکتش، آزارش به کسی نرسید. او همواره سعی می کرد حقوق دوستان و همسایگان را به نحو شایسته رعایت کند وقتی که شهید کلاهدوز در خانه سازمانی زندگی می کرد. همسایگان به اتفاق می گفتند که از سال 54 تا 60 که در ساختمان ساکن بودند هرگز پیش نیامد که ما صبح ها با صدای ماشین او بیدار شویم. شب ها هم به قدری آهسته و آرام در پله ها راه می رفت که کسی متوجه آمدنش به ساختمان نمی شد. صبح ها هرگاه می خواست سر کار برود. برای این که از صدای ماشین او همسایگان بیدار نشوند، ماشین را تا سر خیابان ، خاموش هل می داد.
او فردی وارسته، باتقوا، خود ساخته و صادق بود. در خودسازی و مبارزه با نقش موفق بود. معمولا کم می خورد، کم می خوابید و روزه های مستحبی می گرفت. از اسراف به شدت پرهیز می کرد. ظاهری آرام و روحیه ای سرشار از محبت و صفا و نشاط معنوی داشت نسبت به خانواده اش احترام خاصی قائل بود.
ارادتی خاص به حضرت ولی عصر (عج) داشت و از صمیم قلب مطیع اوامر حضرت امام (ره) بود. او فردی منظم، چابک، شجاع و با شهامت بود. ذوق خاصی در ارائه طرح های نظامی، تبلیغاتی و هنر داشت. هرگز در برخورد با مشکلات دلسرد و ناامید نمی شد.
در چهره شهید کلاهدوز، روحیه شهادت طلبی نمایان بود و شهادت را منتهای سعادت خود می دانست. سرانجام نیز چه زیبا شهادت را در آغوش کشید و قفس تن شکست و از جهان ماده رها شد.
شهید کلاهدوز روز هفتم مهم ماه 1360 هنگامی که با دیگر همرزمانش، با هواپیما از جبهه های جنوب باز می گشت، بر اثر سانحه غمبار هوایی ، به درجه رفیع شهادت نایل شد. حضرت امام در بخشی از پیامشان به مناسبت شهادت جمعی از فرماندهان سپاه و ارتش در این حادثه فرمودند: «اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از انقلاب، با سرافراز و شجاعت درراه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی، به جوار رحمت حق تعالی شتافتند».
.شهید محمد علی جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر: شهید محمد علی جهان آرا در سال 1333 در خرمشهر متولد شد، نوجوان بود حدودا سیزده ساله که پایش به فعالیت های دینی در مساجد و هیات های مذهبی باز شد. عضو ثابت جلسات هفتگی هیات های مذهبی بود. در تمام این کارها برادر بزرگش علی مشوق و راهنمایش بود. یک سال بعد، برادرش او را با یک گروه مبارز مخفی به نام حزب الله خرمشهر آشنا کرد ومحمد بی درنگ وارد آن شد. دو سال بعد یعنی در سال 1351 گروه حزب الله توسط عوامل ساواک شناسایی شدو تمام اعضایش از جمله محمد دستگیر و زندانی شدند. محمد به همراه دیگر اعضای گروه در دادگاه نظامی محاکمه شد و به خاطر سن کمش او را به یک سال زندان محکوم کردند سال بعد وقتی که از زندان آزاد شد از او تعهد گرفتند و تهدیدش کردن که اگر بار دیگر وارد فعالیت های سیاسی شود به شدت با او برخورد خواهند کرد. اما این تعهد و این تهدید نتیجه ای جز مخفی شدن فعالیت های سیاسی او نداشت.
در سال 1354 محمد دیپلمش را گرفت، در کنکور داشنگاه قبول شد و برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد، در دانشگاه فعالیتهای سیاسی او همچنان ادامه داشت، او به همراه دوستانش انجمن اسلامی مدرسه عالی بازرگانی را پایه گذاری کرد. اعلامیه های انقلابی و جزوه ها و بیانیه های ضد رژیم توسط این انجمن اسلامی میان دانشجویان توزیع می شد.
در سال 1355 محمد به عضویت گروه منصورون که یک گروه مذهبی معتقد به مبارزه مسلحانه بود، پیوست از جمله فعالیت هایش در این گروه حمل مقداری اسلحه از تهران به اهواز در سال 1356 بود که علیرغم با خبر شدن ساواک این کار آن را با زیرکی و مهارت انجام داد و نگذاشت که اسلحه ها به دست ماموران ساواک بیفتد.
از آن پس محمد فعالیت های انقلابی خود را چه در زمینه مبارزه مسلحانه و چه در زمینه فعالیت های تبلیغی و آگاه کننده گسترش داده شهر به شهر می رفت و با انقلابیون ارتباط برقرار می کرد. گاهی در اهواز بود، گاهی در تهران، گاهی در کاشان و گاهی در قم همزمان با اوج گیری فعالیت او برادرش علی در درگیری با نیروهای ساواک به شهادت رسید. این اتفاق او را در ادامه مسیری که در پیش گرفته بود مصمم تر کرد.
وقتی که تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در روزهای بهار و تابستان 57 بالا گرفت محمد نیز به همراه دوستانش با فعالیت های چریکی و مسلحانه به حرکت مردم یاری می رساند.
بعد از پیروزی انقلاب، محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر برگشت. او و دوستانش در خرمشهر گروهی تشکیل دادند به نام کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر، هدف این کانون حراست از نظام نوپای انقلابی در برابر حملات بود که از طرف بازماندگان رژیم و یا طرفداران تجزیه خوزستان به آن می شد.
در سال 58 محمد ازدواج کرد. همسر او خانم صغرا اکبر نژاد است که سال ها علیه رژیم شاه جنگیده و در زندان با خاله محمد آشنا شده بود. خاله محمد زمینه آشنایی این دو را فراهم کرد. آنها مدتی با یکدیگر همکاری انقلاب داشتند و سرانجام در سال 58 محمد به او پیشنهاد ازدواج داد و او هم پذیرفت.
آن روزها محمد فرماندهی سپاه خرمشهر را برعهده گرفت و همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایه گذاری کرد.
مدتی بعد که جنگ تحمیلی شروع شد. محمد جهان آرا و نیروهای سپاه دوش به دوش سایر مردم خرمشهر دلیرانه از شهر دفاع کردند و دشمن را که رویای فتح بیست و چهار ساعته خوزستان در سر داشت 45 روز پشت دروازه های شهر نگه داشتند. اما این گروه جان بر کف بی سلاح از هیچ سو تقویت نمی شدند. تماس های مکرر جهان آرا با جانشین فرمانده کل قوا (بنی صدر) برای گرفتن کمک به جایی نرسید و سرانجام دشمن از روی انبوه جنازه ها گذشت و شهر را به تصرف درآورد.
عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا جان تازه ای به جبهه ها داد. نیروهای سپاه، ارتش و بسیج یک دل ومتحد شدند و به دشمن یورش آوردند. اولین گام آنها شکستن محاصره آبادان بود که چون خرمشهر در استانه سقوط قرار داشت. این پیروزی بزرگ روحیه نیروهای خودی را به شدت تقویت کرد و امید بیرون راندن دشمن از خانه را در دل ها نشاند و این در مهر ماه سال 1360 روی داد.