به دنبال این تماس، مأموران کلانتری شهرستان نظرآباد استان البرز وارد عمل شدند. محل کشف جسد منطقهای متروکه بود که مرد کارتنخواب برای استراحت به آنجا رفته اما ناگهان متوجه چمدانی شده که از زیر خاک بیرون زده بود. مرد کارتنخواب وقتی به سراغ چمدان میرود و آن را باز میکند با دیدن جسدی که داخلش بوده وحشتزده میشود و با پلیس تماس میگیرد. معاینات اولیه متخصصان پزشکی قانونی نشان میداد جسد متعلق به مردی میانسال است و علت اولیه مرگ خفگی اعلام شد. در بازرسی از جسد و اطراف آن، مدارک هویتی از مقتول به دست نیامد.
پلیس نظرآباد بلافاصله به سراغ پرونده افراد ناپدید شده که مشخصات آنها با مقتول شباهت داشته باشد، رفت. در بررسی پروندهها آنها با پرونده مرد 66 سالهای به نام شاهرخ مواجه شدند. شاهرخ چند روز قبل از خانه خارج شده و هیچ رد و سرنخی از او در دست نبود. خانوادهاش که نگران او شده بودند، گم شدنش را به پلیس آگاهی پایتخت اعلام کرده بودند.
با توجه به اینکه مشخصات جسد کشف شده و مرد ناپدید شده شبیه بود، از خانواده او خواسته شد برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی مراجعه کنند. با حضور خانواده شاهرخ در پزشکی قانونی هویت جسد برملا شد. تحقیقات نشان میداد شاهرخ در خانهای در جنوب پایتخت مستأجر بوده است.
اسبابکشی مشکوک
تحقیقات برای رازگشایی از این جنایت از سوی پلیس پایتخت و شهرستان نظرآباد ادامه داشت تا اینکه زن جوانی با خانواده شاهرخ تماس گرفت و گفت: من همسایه خانه پدرتان هستم، الان یک وانتنیسان مقابل خانه در حال بار زدن وسایل پدرتان است.
به دنبال این خبر، موضوع به پلیس آگاهی اعلام شد و مأموران بلافاصله راهی محل شدند. با حضور مأموران، آنها با مرد جوانی به نام هوشنگ مواجه شدند که در حال انتقال وسایل به داخل خودروی وانت بود. مرد جوان برای تحقیق و بازجویی به اداره پلیس منتقل شد و در تحقیقات گفت: مدتی قبل با شاهرخ آشنا شدم و از آنجایی که محل مناسبی برای زندگی نداشتم، همخانه شاهرخ شدم. البته فقط شبها برای خواب پیش او میرفتم و همسایهها مرا نمیدیدند. بعد از فوت شاهرخ تصمیم داشتم از اینجا بروم که همسایهها به من مشکوک شدند.
اعتراف به جنایت
در حالی که مرد 30 ساله چنین اظهاراتی داشت، کارآگاهان متوجه تناقضگوییهای او شده و تحقیقات بیشتری از هوشنگ صورت گرفت. در نهایت مرد جوان به قتل همخانهای خود اعتراف کرد و گفت: مدتی قبل در فضای مجازی با دختری آشنا شدم و تصمیم به ازدواج با او گرفتم. از آنجایی که فریبا ساکن یکی از شهرهای شمالشرقی کشور است از او خواستم به تهران بیاید تا همدیگر را ببینیم. چون فریبا با تهران آشنا نبود و اینجا کسی را نداشت او را به خانه شاهرخ بردم.
روز حادثه برای خرید از خانه بیرون رفتم و زمانی که برگشتم متوجه درگیری و اختلاف او با شاهرخ شدم. نمیدانم دعوایشان سر چه موضوعی بود اما عصبانی شدم و شاهرخ را خفه کردم. به خودم که آمدم متوجه شدم او دیگر نفس نمیکشد. جسد را داخل چمدان گذاشته و در بیابانهای نظرآباد انداختم.
با اعتراف مرد جوان به جنایت، تحقیقات در این رابطه ادامه دارد.