همانطور که گفتم حواشی فیلم بهشدت جا دارد برای تامل و درنگ. چیز جالبی که چند روز است دارم به آن فکر میکنم و به نظر خودم جالب است که آن را طرح کنم و دیگر دوستانم هم اگر نظری در این باره دارند بفرمایند، برخورد منتقدان درست و حسابی ما با این فیلم بود. سالهاست فضای مجازی چنان سلطهای بر اذهان پیدا کرده که گاه دوستان اهل فکر و انتقاد اگر نظری خلافآمد عادت داشته باشند سعی میکنند آن را طرح نکنند. یعنی از ترس فضای دیکتاتوری موجود در فضای مجازی خودشان را سانسور میکنند. حق هم دارند.
موجودات بیکاری در این فضای مجازی گاهی سروکلهشان پیدا میشود که مسلمان نشنود کافر مبیناد. موجوداتی اغلب بیهنر و وقیح که منتظرند یک سوژه پیدا کنند برای دریدن. کمترین کارشان این است که بروند روی مخت. زحمت کشیدهای و مطلبی نوشتهای و سعی کردهای خیر سرت نکته تازهای را طرح کنی آن وقت طرف میآید و زیر مطلبت مینویسد: این دیگه چه خریه؟ و کلی زامبی دیگر هم لایک میکنند و میروند سراغ طعمه بعدی. ظاهرا چیزی نیست. تو هم عادت کردهای به این مزخرفات. سالها در چنین مواقعی با خودت گفتهای: مه فشاند نور و سگ عوعو کند. با این حال تو برخلاف او آدمی. از آهن که ساخته نشدهای. پوست و گوشت داری. خون و رگ و پی و عصب. عاطفه داری. ناگهان ممکن است دلت بگیرد و فکر کنی چهقدر کارت بیهوده است و اصلا برای که مینویسی؟ و اصلا فایدهای هم دارد؟ نکند خیلیهای دیگر هم نظرشان همین است که این زامبی گفت؟
در چنین فضایی خیلیها ترجیح میدهند خاموش بمانند و اگر هم حرف حسابی برای گفتن دارند آن را در جایی خصوصیتر بیان کنند. فیالمثل در نشریات تخصصی که هم خواننده خودش را دارد و هم مخاطبانش از جنس دیگری هستند. این پرهیز و کنارهگیری آدمهای حسابی باعث میشود گاهی دور حسابی بیفتد دست بیهنران و هوچیان و شارلاتانها و تو میبینی که جلوی چشمت دارد اتفاق ناگواری رخ میدهد، اما از دست هیچ کس کاری ساخته نیست. با خودت میگوییای کاش فلانی و بهمانی که حرف حساب برای گفتن دارند به میدان بیایند و این اشتباهات را متذکر شوند، اما خوب میدانی معذوریتها و محدودیتهای آنان را. پس خاموش مینشینی و به قول آن دوست قدیمی به دستهای بسته خود نگاه میکنی و نفرین میفرستی به روزی که زاده شدی.
اما غرض از این مقدمه طولانی و اتفاقی که درباره «برادران لیلا» افتاد چه بود؟ خب، قبلتر نوشتم که «برادران لیلا» به دلایلی از یک فیلم سینمایی فاصله گرفت و تبدیل شد به یک موضوع کاملا سیاسی. علتش را هم مداخله بیجهت دوستان ممیز دانستم که با دلسوزیهایی خاله خرسهوار سبب شدند فیلم تبدیل به یک چیز دیگر شود. اما بعدش چه اتفاقی افتاد. به دلیل همان سیاسی شدن موضوع، سعید روستایی پسر ایران لقب گرفت و تفسیرهایی کاملا دلخواه فضای هیجانی امروز از آن ارائه شد. غوغاسالاران فضای مجازی فیلم را بهترین اثر سینمایی تاریخ ایران نام نهادند و چیزهایی در ستایش این فیلم نوشتند که امیدوارم سعید روستایی آنها را باور نکند وگرنه در همین عنفوان جوانی باید عطای سینما را به لقایش ببخشد.
منتهی وسط این هیاهوی بسیار و فضای پرغبار یک اتفاق حیرتانگیز افتاد. دوستان خوب منتقد سینمایی به این فیلم و فضای کاذب اطراف فیلم وقعی ننهادند و به راه خودشان رفتند. محکم ایستادند و بیاعتنا به آنچه در فضای مجازی میگذرد فیلم را بیحب و بغض نقد کردند. درود خدا بر آنان باد. این مقهور نشدن فضای غالب و این جسارت و انصاف ستودنی بود. این باج ندادن به مخاطب شعار زدهای که دوست دارد فقط حرفهای دلخواه خودش را از زبان دیگران بشنود خیر و برکتهای بسیاری در پی دارد. از این حرفها میخواهم نتیجه بگیرم که اگر در دیگر موارد مشابه آدم حسابیها نترسند و از ترس مخاطب جوزده جا نزنند شاید بتوان هنوز هم به بعضی چیزها امیدوار بود.
مخاطب جوزده در فضای هیجانی شاید گوشی برای شنیدن حرف خلافآمد عادت و حسابی نداشته باشد، اما همین که ببیند دیگرانی هم هستند که حرفهای متفاوتی دارند و اتفاقا تعدادشان هم خیلی ناچیز نیست اندک اندک ممکن است از جزماندیشی دست بردارد و کمی در آراء و نظریاتش تجدیدنظر کند. نمیدانم. شاید اینقدر از وضع موجود ناامیدم که دلخوش شدهام به اتفاقات کوچک و بیاهمیتی از این دست. واقعا نمیدانم. اما بالاخره نمیتوان منکر شد که حرف درست و حسابی حتی اگر کم مخاطب باشد بالاخره روزی روزگاری مخاطب اصلی خود را پیدا خواهد کرد.
تاریخ پر است از حرفهایی که در زمان گفتن و انتشارش نه تنها مقبولیتی پیدا نکردند بلکه با بیاعتنایی و حتی مخالفتهای شدیدی روبرو شدند، اما بعدها ارج یافتند و قدر و قیمتشان دانسته شد. فقط امیدوارم این بار حرفهای حسابی زودتر شنیده شوند.
یا ترسید که اصل حرف را بزند؟!
درود و سپاس
مهدی اصفهانی
ولی بدترین بد آموزی در مورد بی احترامی ب پدر ومادر در فیلم نمایان بود وب همین خاطر ارزش فیلم پایین امده
و یا نتیجه ای که ازش باید بگیریم رو؟؟؟