چند روز پیش آتیلا حجازی مهمان کافه خبر خبرآنلاین بود و در گفتگویی طولانی بحثهایی را مطرح کرد که شاید برای اولین بار بیان میشد. آتیلا حجازی فرزند ناصر حجازی اسطوره فوتبال ایران از دوره بیماری ناصرخان گفت و مبلغ ۱۰ میلیون تومانی که اسفندیار رحیم مشایی از طرف رئیس جمهور وقت به عنوان کمک در دوران بیماری به او داد و حجازی آن را پس داد و همچین مشکوک بودن خانواده به نحوه مرگ ناصر حجازی.
«سختترین لحظه برای ناصر حجازی روزی بود که موهایش را تراشیدیم.» این جمله را آتیلا ۱۲ سال پس از فوت ناصرخان میگوید، اما انگار هنوز هم برایش گفتن این جمله درباره پدرش سخت است. او سالها پس از وداع با پدر به بازخوانی خاطراتی نشسته که شاید بعضی از آنها تا به حال گفته نشدند. او برای اولین بار میگوید مادرش نازی خانم هنوز فوت همسر را باور ندارد و به پروسه بیماری مشکوک است و برایش استدلال میآورد. استدلالهایی که احتمالا در ردش دلایل پزشکی هم به وفور وجود خواهد داشت.
آتیلا در این گفتگو سعی کرد واقع بینانه در مقام فرزند از پدر بگوید. از برخوردهایی که هواداران حجازی بزرگ به او میکنند تا ماجرای پیامکهای گوشی موبایل ناصرخان بعد از فوتش. از بازی فینال قهرمانی آسیا با جوبیلیو که خودش یکی از بازیکنان توی رختکن تیم بوده و به رغم همه حاشیههای ایجاد شده در همه این سالها میگوید: «وقتی خودم در مقام یک بازیکن به ماجرا نگاه میکنم، کم کاری ندیدم.»
از پدر شروع کنیم، آن گوشی هنوز روشن است؟
سیمکارت و خط را در یک خیریه فروختیم. چون گوشی سالیان سال در خانه بود، اس ام اس میآمد، زنگ میخورد. کسی استفاده نمیکرد.
پیامها چطور بود؟ مثلا هنوز با همان شدت میآمد؟
بله، مثلا برای روز پدر، روز دروازه بان، روز تولدش.
جواب میدادید؟
چون خیلی زیاد میآمد، برای همین جواب میدادم میگفتم مرسی و ممنون و از این طور جوابها میدادم.
مثلا پیامی برایش آمده بود که برایت خیلی عجیب و غریب باشد؟
پیام عاشقانه زیاد داشت. حالا نمیدانم آقا بودند یا خانم، ولی پیامهای احساسی و شدید میآمد.
رفقای قدیمی هم بودند؟
بله خیلی بودند.
پیامی بود که هنوز در یادتان مانده باشد؟
چیزهای زیادی مینوشتند. گاهی اوقات اشعار خیلی قشنگی بود، ولی الان اصلا یادم نمیآید چه بودند. جالب بود که بعد از این همه سال هنوز این همه پیام میآمد.
این ایده روشن ماندن گوشی از طرف چه کسی بود؟
ایده من بود، ولی از اول هم روشن بود. این چند وقت آخر خاموش بود. چون سعی میکردیم همه را جواب بدهیم.
با این که ۱۲ سال از درگذشت ناصرخان گذشته است هر وقت سر خاک مرحوم میروی همیشه گل و این چیزها روی قبرش هست. منظورم این است که همیشه تازه است. مردم میآیند و سر میزنند. فکر میکنید علت این اتفاق چیست؟
من خودم هر بار که میروم سر خاک یک گوشه مینشینم؛ میبینم که مردم وقتی وارد آن قطعه میشوند اولین جای که سر میزنند خاک پدر است. فاتحه میخوانند و میروند. این خوبی و ماندگاری آدم هاست که هر چه قدر هم میگذرد تمام نمیشود. این برایم جالب است که ۱۲ سال گذشته و هنوز این طور است. این زنده بودن خیلی برایم جالب است.
ناصر خان اصلا اهل خارج رفتن نبودند؟
نه اصلا نمیتوانست. عاشق ایران بود.
همیشه خیلی حرص میخورد، در خانه هم همین طور بود؟
خیلی شخصیت عجیب و غریب و جدیای داشت. بعضیها کلا کاریزماتیک هستند. پدر هم همین طور بود. وارد خانه که میشد ما حسابی حساب میبردیم. حرفی نمیزد، ولی حضورش این طور بود. نمیگویم ترسناک بود، نه، اما ابهت داشت.
دعوایتان که نمیکرد؟
نه.
سر این ماجرا که شما فوتبال بازی کنید چطور؟
آن زمان به پیشنهاد پدرم به ماشین سازی آمدم. آن موقت در مقطع امید بودم. پدرم به من گفت که میخواهم بروم تبریز، دوست داری با من بیایی؟! من هم گفتم بله. هیچوقت نمیشود که یک مربی با اعتبار خود بازی کند و پسرش را همراه خودش ببرد. آن هم پدر من. خیلی فشار روی من بود. چون پسر سرمربی تیم بودم. تیممان خدا را شکر در استقلال خوب بود و قهرمان شد. تیم آن زمان خیلی یک دست و خوب بود. برای من بازی در استقلال خیلی سخت بود. یعنی همین طور هم بازی در استقلال سخت و استرس زاست دیگر وقتی پسر سرمربی باشی خیلی بدتر است. الان که فکر میکنم نمیفهمم چه طور آن زمان پنالتی میزدم؟ اگر خراب میشد چه؟ یک پنالتی خراب میشد، اما حرفها تمام نمیشد. جالب اینجاست من تا لحظهای که وارد زمین میشدم ارنج تیم را نمیدانستم. رابطهمان کاملا مربی – شاگردی بود. اولین روز مقابل پیام فیکس بودم و خیلی خوب بازی کردم. پاس گل دادم و پنالتی هم زدم و کلا شرایط خیلی خوب بود.
فکر میکنید اگر پسر ناصر حجازی نبودید مسیر حرفهای تان این قدر خوب پیش میرفت؟
من مصدومیتهای خیلی شدیدی داشتم. مچ، زانو، کشاله. آن زمان هم مثل الان تجهیزات و فیزیوتراپی نبود. یک بازی در مشهد داشتیم وسط بازی کشاله ام گرفت بیرون آمدم و چند ماه نتوانستم بازی کنم. فوتبال را بعد از صبا باطری رفتم اتریش و دیگر ادامه ندادم.
چرا دروازه بان نشدید؟
خود پدر دوست نداشت. پدر خودش گلزنی اش خوب بود و دوست داشت جلو بازی کند. الان هم دروازه بان خوب خیلی کم است. این پست خیلی هم مهم است.
آن ارنج ۲.۶.۲ ناصر خان چه بود؟ در نوع خودش جالب بود.
پدر عاشق ۳.۵.۲. بود. عاشق فوتبال هجومی. میگفت گل بزنیم و ببازیم. واقعیت این است که همان ۴.۴.۲ الان بود. برای آن زمان خیلی نوین بود. خیلی عاشق بازیکنهای سرعتی بود. وقتی علیرضا اکبرپور را آورد همه گفتن این دیگر کیست؟! علیرضا آمد و ستاره شد. تیم آن سال خیلی خوب بود.
هیچکدام از آن بازیکنها جای دیگری نتوانستند خوب باشند، دلیلش چه بود؟
این تفکر حرفهای نبودن است. شما باید از صبح در اختیار باشگاه باشی. بچههای ما این طور نبودند. به فکر فوتبال نبودند. فوتبال ایران آن زمان هیچ امکاناتی نداشت برای همین وقتی به اروپا هم میرفتند بدنشان کم میآورد و نمیتوانستند ادامه بدهند. فوتبال اروپا خیلی سنگین است. آن زمان من اتریش رفتم اصلا کم آوردم. فوتبال قدرتی بود.
گذشت و ناصر خان باز به استقلال برگشت. شما اعتقاد دارید که در حقشان جفا شد؟
خیلی حرفها گفته شده است. دیگر بعد از این همه سال حرفی نیست که بشود زد.
خیلیها اعتقاد دارند قدر ناصر حجازی به اندازه بزرگی اسمش در زمانی که زنده بود، دانسته نشد. مثل رفتاری که امروز با علی دایی میشود. با این حرف موافقی؟
راستش موافقم. چون مردم این اشخاص را دوست دارند، ولی بعضی از مسئولین این افراد را دوست ندارند. چرا عادل فردوسی پور نباید باشد؟ کسی که جایگاهش بین مردم بالاست و احتیاجی به برنامهای ندارد. علی دایی را قرمز و آبی دوست دارند و در دل مردم است. ما از علی دایی استفاده نمیکنیم، ولی فیفا و AFC او را دعوت میکنند. این یعنی راه ما اشتباه است.
ناصر حجازی زیاد حساس نبود؟
زیاد حساس بود، ولی سال ۸۶ زمانی که پدر از استقلال رفت و فیروز کریمی آمد من باور نمیکردم که چند بازیکن بتوانند این قدر کارهای کثیفی انجام بدهند. علنا تیم را زمین زدند. من فکر میکردم فقط حرف است. یک دیالوگهایی از بازیکنها میشنیدم که اصلا باور نمیکردم. هیچوقت نگفتم و الان هم نمیگویم. راحت یک مربی را زمین میزدند و برایشان هم مهم نبود.
در آن بازی فینال آسیا هم خیانت شد؟
من در آن فینال آسیا نبودم. البته آن بازی واقعا توپها گل نمیشد و بدشانس بودیم.
آن زمان جو خیلی بد بود، چون خودتان هم در تیم بودید.
نه جو خوب بود. جو تیم خوب بود و فینال هم عالی بود فقط در فینال بد شانسی آوردم. ما در نیمه نهایی که سهراب را از دفاع وسط از دست دادیم ضربه بزرگی خوردیم. الان سوال خودم هم این است که چرا کسی مثل سهراب بختیاری زاده نباید مربی باشد؟
آن سال موافق برگشت ناصر خان به استقلال بودید؟
نه اصلا، من خیلی با او صحبت کردم. گفتم اصلا نباید به استقلال بیایی.
چرا؟
برای این که میدیدیم و میشنیدم و میدانستم در حاشیه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. ولی پدرم عاشق استقلال بود. آن سال یک اتفاق عجیب افتاد. اعضای هیئت مدیره از هفته دوم اولتیماتوم دادند! تیمی که همه جدید بودند. چنین چیزی اصلا داریم در فوتبال ایران؟ آن سال اینها جواب ندادند وگرنه همه بازیکنهای فوق العادهای بودند.
آن زمان که حالشان خوب بود، آن ضربه روحی میتوانست در بیماریشان موثر باشد؟
بعید نیست. ولی یک حرفی هم میخواهم بزنم که تا به حال نزده ام. مرگ پدر من خیلی مشکوک بود. خیلی مشکوک بود.
چرا، یعنی چه؟
خب یکدفعه به ما گفتند او سرطان دارد در حالی که یک ماه قبلش ما برای ویزای شینگن اقامتش در اروپا تمام این تستها را داده بودیم و او کاملا سالم بود.
برای دی استرادا؟
بله؛ پدر من رفت اسلواکی و شد مدیر فنی دی استرادا. برای آنکه بتواند ویزای کار بگیرد و ساکن اتریش شود ما تعداد زیادی تستهای پزشکی داشتیم. برای بحث “مدیکال ” اقامتش. او برای اقامت باید آزمایش میداد. انواع و اقسام آزمایشها را انجام داد. کامل یادم هست که چگونه عکس ریه پدرم را گرفتند و هیچ مشکلی نداشت، ولی ماه بعدش در تهران حالش بد شد. آزمایش دادیم و باقی ماجرا هم که دیگر خودتان میدانید. سال هاست که مادرم میگوید بیماری ناصر مشکوک بود و او یکدفعه دچار این بیماری شد.
خب به هر حال این بیماری ممکن است یکدفعه نمود پیدا کند.
اتفاقا به نظرم به هم بی ربط نیست. پدر من سرحال بود، تست میداد، تمرین میکرد. یادم است وقتی در اسلواکی بود هم میگفت چند مرتبه در خیابان بعضیها به او حمله کرده بودند و اتفاقاتی از این دست رخ داده بود. مادرم همیشه میگوید من میدانم بیماری ناصر طبیعی نبود، او را بیمارش کردند.
خب بالاخره بیماری اتفاق میافتد. مثلا علی انصاریان خدا بیامرز یا مهرداد میناوند.
بله قبول دارم، ولی آن روزها یک حسی را تجربه کرده بودیم که این ذهنیت برای خانواده ایجاد شده بود. علی انصاریان هم خیلی سرحال بود. خیلی سالم بود و یکباره کرونا آن مشکلات را ایجاد کرد. مهرداد فکر کنم کمی کسالت داشت، ولی علی سالم بود؛ نمیدانم. مرگ پدرم خیلی یکباره و بی سر و صدا بود.
وقتی به پدر گقتید مریض است چه واکنشی نشان داد؟ نگفتید که سرطان دارد؟
گفتیم یک توده عفونی در ریهات داری. با هم هماهنگ کرده بودیم و نمیگذاشتیم روزنامه در بیمارستان به دستش برسید. تا مدتها هیچ کس حرفی از سرطان نزد، ولی راستش خودش میفهمید، آدم قویای بود. عاشق زندگی بود، ولی آن ریزش مو و بدنش که داشت تحلیل میرفت و نگاه مردم، همه اینها را میدید و میفهمید دیگر. کاملا متوجه شده بود.
ناصر خان خیلی به تیپش اهمیت میداد و راستش فکر کنم موهایش برایش خیلی مهم بود. حتی مثلا اینقدر زیبایی و خوش تیپی برایش اهمیت داشت که تمام سرمایه هایش را برد و یک انستیتوی زیبایی زد. آتیلا جان روزی که قرار بود موهایش را بزنید چه حسی داشت؟
خیلی بد بود، خیلی روز بدی بود. موهایش را در آرایشگاه زدیم و شاید بدترین روز و بدترین اتفاق زندگی بابا همان روز بود. موها و ابروهای خودش در حال ریختن بود، ولی روحیه اش را نمیباخت. پدرم عاشق موهایش بود و اینکه آنها را بزند خیلی برایش سخت بود. حالش خوب بود و سرپا بود. حالش ماه آخر بد شده بود. ستون مهره و لگنش نابود شده بود. یادم هست که چند روز گذشت با همان حال.
یک سری از طرفداران بارها هم به شما تاختهاند. آن متعصبها و …آخرین بار هم همین بازی چند هفته پیش بود درست است؟
من از روز آخر که استادیوم رفتم و آقای قلعه نویی را دیدم خیلیها میگفتند چرا رفتی آن جا نشستی؟ گفتم خب چه کار باید بکنم؟ این حرفها یعنی چه؟ کاسه داغتر از آش شده اند. این را باید یک بار دیگر بگویم که شخصیت ناصر حجازی از آتیلا حجازی کاملا جداست.
همه را بخشیده بود؟
بله، آن اواخر گفت من هیچ کینهای از کسی ندارم و مشکلی نداشت. پدر در قید حیات هم بود حرفی نمیزد بیشتر حرف میشنید. آدم کینهای نبود. اختلاف نظر بوده، ولی کینه داشتن نه. نامردی اصلی جایی بود که وقتی داشت به منچستریونایتد میرفت و همه چیز مهیا بود این اجازه را ندادند. قبل از منچستر، پاری سنژرمن پدر را میخواست. همه اسنادش هم موجود است. البته پاریس آن زمان مثل الان خیلی قوی نبود. پدر میرود برای تستهای منچستر، ولی هیچکس نیست به او رضایت نامه بدهد. یک رضایت نامه جعلی درست میکنند، ولی آنجا میفهمند و میگویند یک ماه وقت داری و دیگر این اتفاق نمیافتد. بعد از آن از تیم ملی هم کنار گذاشته شد.
از هند هم برایتان میگفت؟
خیلی، من خودم با او بودم. در هند خیلی به او سخت گذشته بود. کل سرمایه اش ۱۰۰ دلار بود. غذای زیادی نمیتوانست تهیه کند، یک زیرزمین نمور و کثیف هم برای زندگی از طرف باشگاه بهش داده بودند. ولی گفت مجبور بودم. داستان هایش خیلی جالب بود. میگفت آن جا ایرانیها من را میدیدند میگفتند چرا لاغر شدی، نکند معتاد شده ای؟ ولی خب چیزی نبود بخورد. بعد ناگهان زندگی اش عوض میشود.
چطور؟
ناامید از هند در حال برگشتن به ایران بوده و در فرودگاه کتاب میخوانده. کسی بغلش مینشیند. با هم حرف میزنند. میگوید من بازیکن نیجریهای هستم. پدر هم میگوید من هم آمده بودم هندوستان تست بدهم. پدرم رزومه اش را نشان میدهد که آن بنده خدا باور نمیکند. طرف میگوید بیا برویم بنگلادش! باورش سخت است، اما از او اصرار و از پدرم انکار که در همان فرودگاه بلیت میخرند و سوار میشوند و با هم میروند بنگلادش. خب پدرم زبانش خوب بود و مسلط حرف میزد. یک روز با مدیر باشگاه دیداری داشته، بعد آنجا به او گفته بودند که سطح شما از ما خیلی بالاتر است، همان موقع بود که سرمربی تیم را نیز اخراج کرده بودند و به پدرم گفتند تو هم بازیکن و هم سرمربی تیم در این بازیهای پایانی باش. آن موقع محمدان با سه امتیاز کمتر تیم دوم بود و باید تمام بازی هایش را میبرد، صدرنشین آن زمان یک بازی را باخت و هر دو تیم در بازی آخر برای قهرمانی به هم رسیدند. این دیدار در بنگلادش مثل دربی ایران مهم بود و طرفداران افراطی زیادی داشت. واقعا دیوانه بودند. در آن بازی محمدان برای قهرمان فقط باید بازی را میبرد. اول یک گل میخورند و در جریان بازی دروازه بان مصدوم میشود و پدرم وارد دروازه میشود و بازی را ۳-۲ میبرند و قهرمان میشوند. جالب اینجاست که از استادیوم تا خانه هواداران او را روی دوش خودشان بردند. بعد از آن بود که گفت دیگر نمیتوانم بازی کنم و آن بازی، بازی خداحافظی ناصر حجازی شد. ۵، ۶ سال آنجا بود و ۲ دوره جام آسیا رفتند و ۵ بار قهرمان شدند. در آسیا هم با استقلال و پرسپولیس روبرو شدند.
شما تجربه زندگی در بنگلادش را داشتید، آنجا چطور بود؟
آخر دنیا بود! خیلی کشور کثیفی بود. برای ما که بچه بودیم بیشتر ترسناک بود. فقیران زیادی داشت که بسیار عجیب غریب بودند. حالت بسیار عجیبی بود ما از اینکه بیرون میرفتیم معذب میشدیم، مثلا بستنی که میخوردیم چوبش را که میانداختیم بچههای فقیر سر چوب بستنی دعوا میکردند. البته حالا گفته میشود که شرایط بهتری دارند. اتفاقا یک پیشنهاد از محمدان به من رسید و یکی از اعضای هیئت مدیره این باشگاه از من و بیژن طاهری خواست تا مدارک مربیگیری و رزومه خودمان را برای آنها بفرستیم. اواسط کرونا بود، اما به هر حال نشد، ولی هنوز با آنها در تماس هستم.
با آن رفیق نیجریهای پدر در ارتباط هستید؟
او فوت کرده، مثل اینکه بر اثر تصادف جانش را از دست داده.
در مورد اتفاقات دربی سال ۶۵ حرف بزنیم؟
در آن بازی پدر من اصلا تمرکز نداشت. قبل بازی یک سری اتفاقات رخ داد که پدرم را کاملا بهم ریخت و فکرش دیگر در زمین نبود. بعد از همان بازی بود که کلا او را از فوتبال ایران کنار گذاشتند. دیگر اجازه ندادند نه جایی بازی کند و نه مربیگری تیمی را بر عهده داشته باشد. پدر من همیشه میگفت که من ورزشکار هستم و هیچ کاری به سیاست ندارم همین.
چیزی که حالا احساس میشود این است که ناصرخان هنوز زنده است، حتی مادرتان هم این احساس را دارد که ناصر خان هنوز حضور دارد.
بله دقیقا ما هنوز هم حضور پدرمان را احساس میکنیم. افراد معروف زیادی فوت میکنند، اما پس از مدتی نبودشان عادی میشود و از یاد میروند، اما من هنوز هم در این شهر میبینم که وقتی من را میشناسند چقدر در مورد پدرم صحبت میکنند و چقدر از نبودش ناراحت هستند. آنقدر این حرفها قشنگ است که به آدم دلگرمی میدهند. همین چند روز پیش بود که دو خانم من را در مطب پزشک دیدند شناختند و کلی از او یاد کردند.
به هر حال ناصرخان یکی از چهرههای محبوب زمان خود بود و دختران آن زمان هم عاشق پدر شما بودند!
(با خنده) درست است، اما پدر من همیشه اصول خودش را داشت و مرد خانواده بود. هیچ وقت اشتباه نکرد، همین الان بدون هیچ اشتباهی هزار انگ به او زدهاند. یکی از صحبتهایی که من را خیلی ناراحت میکرد و به هیچ وجه درست نبود این بود که میگفتند پدر من تریاکی است، پدر من در کل زندگیش اصلا جایی که این بساط وجود داشت نمیرفت چه برسد بخواهد مصرف کند! اصلا چنین چیزی نبود. حتی یکبار بحث آزمایش شده بود پدرم گفت من مشکلی با آزمایش ندارم فقط به یک شرط آن هم اینکه یک فردی که سمت بالایی در سازمان تربیت بدنی دارد هم با من برای آزمایش بیاید و آزمایش بدهدکه کسی زیر بارش نرفت.
زمانی که ناصرخان میخواست نامزد ریاست جمهوری شود فضای خانه چطور بود؟
همه چیز اتفاقی بود، ما اصلا در جریان نبودیم. خودش تعریف میکرد تا وارد آنجا شدم تمام خبرنگاران و عکاسان سمتم آمدند و فردی که در همان دوره رئیس جمهور شد یک گوشه تنها نشسته بود و کسی دورش نبود!
اگر تایید صلاحیت میشد رای میآورد؟
این حرکت بیشتر نمادین و در اعتراض به حضور سیاسیها در ورزش بود. پدرم میدانست تایید نمیشود، اما اگر حالا پدرم زنده بود و تایید صلاحیت میشد احتمالش زیاد بود رای بیاورد.
در مورد رفتارهای اعتراضی، مادرتان مشکلی نداشت؟
نه اصلا کسی جرات نداشت چیزی به او بگوید.
ناصر خان در ۲ سال آخر عمرشان از ۸۸ تا ۹۰ انتقادات سیاسی زیادی داشتند، چقدر این انتقادات را در محبوبتر شدن چهره او دخیل میدانید؟
خیلی زیاد خیلی. حالا میبینید که بدون تعصب رنگی همه پدرم را چقدر دوست دارند و بارها در بهشت زهرا (س) دیدهام که افراد پرسپولیسی با پرچم سر خاک پدرم حضور پیدا میکنند. این قضیه هیچ ربطی به استقلال و پرسپولیس نداشت و این پدر من بود که همیشه سمت مردم بود و همه او را دوست داشتند. اسطوره را به هر کسی نمیشود گفت. اسطوره کسی است که طرفداران تیم مقابل هم دوستش داشته باشند که چنین کسی را نداریم. پیامهای مردم و نظراتشان گواه این قضیه است. در استقلال یکی منصور خان و یکی پدرم بودند که این ویژگی را داشتند و هر دو اسطوره فوتبال ایران هستند. چه بخواهیم، چه نخواهیم!
فرزند شما تصویر چندانی از پدر بزرگش ندارد، اما قطعا در جامعه و هر جا برود وقتی بفهمند که او نوه ناصر خان است با او طور دیگری برخورد خواهند کرد، چه تجربیاتی در این مورد داشتهاید؟
«جانان» چیزهای زیادی در مورد پدر بزرگش در روزنامهها و سایتها و فضای مجازی میبیند و میشنود و وقتی جایی میرود که ایرانیها هستند و متوجه میشوند او نوه حجازی است بسیار تحویلش میگیرند و او هم خوشش میآید.
کمی در مورد خودت بگو، در حال چه کاری هستی؟ راستی طلب خودتان را از استقلال گرفتید؟
طلب پدرم چیز خاصی نبود. حدود ۱۲۰ – ۱۳۰ میلیون بود و اصلا یادم نیست و پیگیری نکردم. خودم ۹ سال است که ترکیه هستم و آنجا زندگی میکنم. آنجا در کار ساختمان و املاک هستم.
پس به کلی از فوتبال فاصله گرفتی؟
من فاصله نگرفتم، حدود ۱۷ سال است که کارهای پایه انجام میدهیم و من خودم عاشق مربیگری هستم و تمام دورهها را گذراندهام. زمانی که من مدرک A مربیگری گرفتم کسی از مربیهای جدید نمیدانستند مدرک A چه چیزی است؟ در ایران مدرک تاثیر گذار نیست و این روابط است که به شما کمک میکند تیم داشته باشید. در ترکیه هم که خودتان میدانید تیمهای آنها چه مربیانی میآورند و نمیشود به این قضیه و مربی شدن در ترکیه فکر کرد. حتی مربیان ترک هم زیاد فرصت هدایت تیمی را پیدا نمیکنند و اکثر مربیان خارجی هستند، اما به خدا قسم اگر ترکها امکانات نداشتند از فوتبال ایران پایینتر بودند، من دارم میبینم تیمهای ایرانی راحت آنها را میبرند، اما همین امکانات داشتن باعث پیشرفت میشود.
هیچ وقت دوست نداشتید وارد چرخه مربیگری ایران شوید حالا با دلال و هر راهی که وجود دارد؟
من بلد نیستم؛ باور کنید! به من یاد بدهید همین فردا آن کار را انجام خواهم داد تا تیم پیدا کنم. اگر بخواهید در فوتبال بمانید باید یک سری کار را بکنید اگر مثل من باشید نابودید و هیچ جا نمیتوانید بروید.
رابطه پدر شما با آقای تاج هم خوب بود؟
درست است. آقای تاج در زمانی که پدرم اصفهان بود محبت زیادی در حق پدرم کردند. میدانید که پدرم آن زمان جای زیادی نمیتوانست برود. یکی آقای تاج و یکی هم آقای فتح الله زاده.
شما در کادر فنی آقای مظلومی هم حضور داشتید، تجربه آن چطور بود؟ حضور در کادر لیگ ایران برایتان دلچسب بود؟
خیلی خیلی، تیم خیلی خوبی هم داشتیم، ۹ امتیاز از سپاهان بالاتر بودیم و فرهاد هم همان فصل رفت.
شایعهای هست درباره دربی معروف و هت تریک ایمون زاید؛ اینکه گفته میشد بازیکنان به مظلومی خیانت کردند، این شایعه تا چه اندازه درست بود؟
من آنجا روی نیمکت بودم. حد فاصل گل اول و دوم آنقدر سریع بود که حتی ما نتوانستیم بازیکن و مدافعی که میخواستیم را به زمین بفرستیم. آن اتفاق تاریخی بود که هر صد سال یکبار میافتاد. ما بعد از ۲-۰ باید دو گل دیگر میزدیم و باید بازی ۴-۰ میشد، ولی در دفاع ما سردرگمی وجود داشت و ۲ گل اول را خیلی عجیب و راحت خوردیم. شاید آقای مظلومی این سردرگمی را مد نظر داشته. به نظرم فوتبالی بود و اتفاق دیگری باعث رخ دادن آن نتیجه نشد.
یک چیز را خیلی شفاف میخواهیم سوال کنیم. آیا فرهاد مجیدی شاگرد مکتب حجازی بود؟
من فکر میکنم که هر کسی شخصیت مستقل خودش را دارد و نباید از کسی اسم برد.
اما برای هوادار مهم است. آن زمان که فرهاد مجیدی رفت پیش قلعه نویی خیلی از هواداران ناصرخان عصبانی شدند.
بله پیامهای زیادی هم به من دادند و من اصلا چه کاره بودم؟ من کارهای نبودم و به من ربطی ندارد. این اتفاقات بالاخره در فوتبال هست.
اما ناصر خان هنوز هم طرفداران شش آتشه زیادی دارد.
درست است. همه آنها لطف زیادی به پدر دارند و حتی بعضیها هستند خاطرات و عکسهایی با پدرم دارند که ما نداریم!
شما بابت این موضوع اذیت نشدید؟ البته مادرتان خیلی باحوصله است!
نه اصلا اذیت نمیشویم. مادرم که خیلی عاشق حاشیه است و به او میگویم باید رئیس فدراسیون شود. اطلاعاتش خیلی قوی است. آنقدری که مادرم مصاحبه کرده پدرم مصاحبه نمیکرد. عاشق مصاحبه است.
آتوسا، ولی اصلا اینطوری نیست.
نه او خیلی حوصله ندارد.
یک پسر دارد، او وارد فوتبال نشد؟
نه متاسفانه با وجود استعداد و استایل و بازی بسیار خوبی که دارد، اما از طرف پدر و مادرش به خوبی حمایت نشد در این زمینه و نتوانست حرفهای این کار را دنبال کند. خیلی حیف شد، چون واقعا بازیکن بسیار خوب و با استعدادی بود، چپ پا، دربیل زن و سرعتی! تمام ویژگیهای یک بازیکن خوب را داشت.
الان چه کار میکند؟
مشغول تحصیل است. پارسال رتبه خوبی در کنکور آورد و در دانشگاه امیرکبیر درس میخواند. مادر و خواهرم قصد مهاجرت داشتند و میگفتند اگر ارسلان قبول نشود ما مهاجرت میکنیم. دانشگاه که قبول شد هیچکدام از ما خوشحال نشدیم! چون قرار بود پیش ما بیاید و گفتم این چه وقت دانشگاه قبول شدن بود. مادرم خیلی ناراحت شد. اصلا فکر نمیکردیم. خیلی باهوش است و زیاد هم درس نخواند و قبول شد. به او گفتیم حالا درس هم بخوانی آخر چه میشود؟
آن مغازه را هم ناصرخان فروخت؟
بله. پدرم یک وام ۴۰ میلیونی از بانک برای بازسازی خانه گرفت و پدر ما را درآورد. هر شب میگفت خوابم نمیبرد و باید قسط بدهیم و …. گفتم خب کم کم میدهیم، ولی گفت نه و مغازه را فروخت. مغازه را ۱۵۰ میلیون فروخت تا ۴۰ تومان وام را بدهد. وامی که سه هفته قبل گرفته بود و میگفت من نمیتوانم بدهکار باشم و باید سریع پرداختش کنم.
مغازهاش حالا چند میلیارد شده است.
کلا اخلاقهای خاصی داشت. با مهدی تاج قرار گذاشته بود و رفت آنجا، ولی منشیاش گفت لطفا تشریف داشته باشید آقای تاج جلسه دارند. پدرم بلند شد و بیرون آمد. بعد تاج تا وسط خیابان دنبالش رفت و راضیاش کرد بماند. میگفت وقتی شما با من قرار داری دیگر پشت در بنشین نداریم. این حرکاتش واقعا قشنگ بود. کلا باج نمیداد. اواخر بیماریاش رئیس جمهور از طریق علی چینی با ما تماس گرفتند که میخواهیم عیادت آقای حجازی برویم. چند ماشین و محافظ و … به خانه ما آمدند و ۲۰ دقیقه ماندند. وقتی رفتند داشتیم ظرفها را جمع میکردیم که یک بسته روی میز دیدیم. پدرم هم حالش خیلی بد بود. بسته را باز کردیم و دیدیم تراول است به مبلغ ۱۰ میلیون تومان. پدرم گفت سریع به چینی زنگ بزن. به علی زنگ زدیم گفتیم کجایید و او گفت سر کوچه هستیم. دیگر گفتیم دور بزنید. پدرم هم سخت راه میرفت و زیر بغلش را میگرفتیم. به سختی تا دم در آمد و بسته را داخل ماشین انداخت و گفت این را به رئیست بده و بگو من احتیاجی به این پولها ندارم. آقای مشایی آمده بود.
ولی خیلی از آن مراسم عکسی بیرون نیامد.
نه عکسی نگرفتیم. یک بار هم حسن خمینی آمد که عکس گرفتیم. کلا شخصیت خاصی داشت و کمک فدراسیون را هم پس داد. الان میخواهم یک مسئله دیگری را هم عنوان کنم.
بفرمایید.
یک موضوعی که خیلی من را اذیت میکند و در فضای مجازی از آن میگویند این است که هزینه درمان ناصر حجازی را هدایتی داد. خیلی سر این مسئله ما اذیت میشویم. با تمام احترامی که برای حسین هدایتی قائل هستم و اینکه ایشان چندین و چند بار در بازیهای خیرخواهانه ما کمک کرده، ولی درباره مریضی پدر من ایشان کوچکترین کمکی نکرد و اصلا وظیفه نداشته که کاری کند. حسین هدایتی زمانی که سال ۸۶ به خانه ما آمد و ما آن را تازه ساخته بودیم به عنوان هدیه خانه نو گفت من نتوانستم برای شما کادو بگیرم و به جای آن مبلغی را هدیه میدهم. پدرم هم گفت این چه حرفی است و در نهایت به عنوان هدیه خانه مبلغ ۳۰ میلیون تومان را پرداخت کرد. بعضیها میگویند حسین هدایتی تمام هزینههای درمان ناصر حجازی را پرداخت کرده که اشتباه است. هم هواداران استقلال به ما میتوپند که چرا از یک پرسپولیسی پول گرفتید و از آن طرف پرسپولیسیها نیز میگویند هزینه درمان اسطوره استقلال را ما دادیم. خود حسین هدایتی زنده است و میتواند بگوید. ما چندین بار هم با ایشان قرار گذاشتیم و در بازیهایی که برگزار کردیم هم کمک میکرد و باید از او تشکر کنم. آقای زنوزی آن زمان مالک گسترش فولاد بود و پدرم به عنوان مشاور او کار میکرد. هر ۲۱ روز شیمیدرمانی و داروهای پدرم را میگرفت و هزینهاش را از قبل به بیمارستان پرداخت میکرد. به این عنوان که پدر من الان در آن تیم استخدام است.
آن زمان یک اتفاق تلخی هم که برای خانواده حجازی افتاد انتشار عکس ناصرخان بود.
قرار نبود آن اتفاق رخ بدهد. پدرم در بیمارستان فوت کرد و به خاطر بحث احتمال شلوغی و شرایطی که بود به ما اجازه ندادند بابا در ورزشگاه امجدیه تشییع شود. مراسم به ورزشگاه آزادی منتقل شد و البته درباره آزادی سخت نگرفتند. آنجا هم خیلی داستان و به هم ریختگی در برنامه بود. ساعت اشتباه اعلام شد و اتوبوسهایی که از طرف شهرداری تدارک دیده شده بودند هم مردم را به بهشت زهرا نبردند و وسط راه پیاده کردند. قرار بود پیکر پدرم شبانه از بیمارستان به خانه بیاید و از خانه به بهشت زهرا (س) برده شود و شست و شو را انجام دهند و بعد به استادیوم آزادی ببرند. متاسفانه یک نفر این عکس را گرفت و به دست خبرنگاران رسید. عکس به سرعت در سایتها پخش شد و بعد هم روی جلد روزنامه رفت. ما خیلی بحث کردیم و گفتیم نباید این اتفاق میافتاد. روبهروی استادیوم هم کلی اتوبوس گذاشته بودند که مردم از آنجا به بهشت زهرا (س) برده شوند، ولی هیچکدام نرسیدند. با این حال جمعیت بدی نیامد. بعد ما هنوز هم مطمئن نیستیم در تابوتی که در ورزشگاه آزادی تشییع شد جسد پدرم در استادیوم آزادی آورده شده باشد. روز عجیبی بود. البته در مراسمهای دیگری هم که ازدحام میشود این اتفاقات میافتد، اما مثلا وقتی ما به بهشت زهرا (س) رسیدیم گفتند مراسم تدفین انجام شده و تمام شده است! واقعا ما یعنی خانواده حجازی در خاکسپاری پدرم حضور نداشتیم.
استقلال ساپینتو را چطور میبینید؟
استقلال در اکثر بازیها خوب بازی میکند و امیدوارم فرم خوبی داشته باشد و بتواند به قهرمانی برسد.
نظر شما درباره انتخاب امیر قلعهنویی به عنوان سرمربی تیم ملی چیست؟
به نظرم ما تجربه تلخی با کیروش داشتیم و کلی هزینه کردیم و زمان دادیم، ولی نتیجه نگرفتیم. قرارداد بدی هم با ویلموتس بستیم و کلی درگیرش بودیم. ما توان استخدام مربی تاپ خارجی را نداریم. به نظر من مربی تاپ خارجی به فوتبال ایران نمیآید. کیروش هم، چون پیشنهادی نداشت آمد و اگر جایی او را میخواستند هیچوقت به ایران نمیآمد. در بین گزینههای داخلی امیر قلعهنویی در لیگ ما پرافتخارترین است، ولی در چندین سال گذشته موفق نبوده و امیدوارم در تیم ملی و جام ملتها موفق باشد. البته فوتبال ملی ما هیچوقت درست نخواهد شد و اگر اتفاقی هم بیفتد جرقه است. ما نباید نتیجه بگیریم وقتی امکانات و پول نداریم و حرفهای نیستیم. این اتفاق ظلم به قطر و امارات و عربستان است. یک رونالدو اندازه کل بودجه فوتبال ماست. قطر آن استادیومها را ساخته و ما روی چه اصولی باید قهرمان آسیا شویم؟ یک مقطع ممکن است چیزی شود و نتیجه بگیریم. ۴-۵ استادیوم در فوتبال ایران ساختند که طراحی زشتی دارد و همه کپی هم هستند. یک استادیوم استاندارد که وقتی واردش شوی و لذت ببریم نداریم. استادیوم الوصل امارات شاید کوچک باشد، ولی طراحی و امکانات خوبی دارد. با این شرایط چه توقعی از قهرمانی داریم؟ اگر بشویم هم با همت بازیکنان است. امیدوارم تیم ملی با ایشان نتیجه بگیرد و باید از او به عنوان مربی ایرانی حمایت شود.
دیدار اخیرت در استادیوم واکنش خاصی از سوی طرفداران دوآتشه ناصرخان نداشت؟
یک سریها میگفتند چرا سلام علیک کردی. او پیشکسوت و بزرگتر من است. البته سال ۱۳۷۵ یک نیم فصل همتیمی بودیم. در استادیوم باهم صحبت کردیم و ایشان هم اوکی بود و شمارهاش را هم داد که بعدا هم را ببینیم که سوءتفاهمات رفع شود. ایشان با روی باز گفت قرار بگذاریم و دیدار کنیم. برای ایشان آرزوی موفقیت کردم. حالا این را بعضیها قبول نمیکنند و میگویند چرا این کار را کردی و در صفحهام فحش میدهند و میگویند چرا دست به سینه ایستادی و سرت را خم کردی یا تو مثل پدرت نیستی و یک موی او در تو نیست و از این حرفها. من که اهمیت نمیدهم. چند وقت پیش آقای قلعهنویی با مادر من در یک پرواز بودند و نیم ساعت در فرودگاه منتظر ماندند تا مادرم پیاده شود و احترام گذاشتند. من وقتی مادر ایشان فوت کرد به او زنگ زدم و رفتم. ضمن احترامی که برای همه به خصوص طرفداران پدرم قائل هستم که عاشقانه دوستشان دارم و همیشه بودهاند، ولی داستان به این شکل بوده است.
***
ناصر حجازی دروازبان و مربی مشهور فوتبال اهل ایران بود. او دروازه بان اول تیم ملی فوتبال ایران در دهه ۱۳۵۰ بود و دو قهرمانی در جام ملتهای آسیا، یک قهرمانی در بازیهای آسیایی و شرکت در المپیک و جام جهانی فوتبال را در کارنامه دارد. او هم چنین به همراه تیم تاج قهرمانی در جام تخت جمشید و جام باشگاههای آسیا را تجربه کرده است.
حجازی به عنوان چهل و یکمین دروازه بان برتر قرن بیستم جهان از نگاه فدراسیون آمار و تاریخ فوتبال جهان، برگزیده روزنامه نیونیشن چاپ سنگاپور به عنوان یکی از ۱۰ برترین گلر جهان در تاریخ ۲۷ فوریه ۱۹۸۰ و جزو ۱۰ بازیکن برتر قاره آسیا در تمامی ادوار مسابقات جام جهانی از نگاه سایت ورزشی و معتبر ESPN FC معرفی شده است.
ناصر حجازی دارای رتبه ۱۳۴ جهان و رتبه دوم ایران با رکورد ۸۳۷ دقیقه در بسته نگاه داشتن دروازه از نگاه فدراسیون آمار و تاریخ فوتبال جهان است.
حجازی در دوران مربی گری هم تیم استقلال تهران را به نایب قهرمانی جام باشگاههای آسیا و قهرمانی لیگ آزادگان رساند.
ناصر حجازی در تهران به دنیا آمد. او همراه پدر و مادر و ۴ خواهر و یک برادر در تهران زندگی میکرد. پدرش متولد محله لاله تبریز بود و در تهران آژانس املاک داشت و مادرش متولد ابهر بود.
او دوره دبستان را در دبستان هخامنش و دوره دبیرستان را در دبیرستانهای ابومسلم، سعادت، سینا، سهند و شرق طی کرد. او در تیم فوتبال دبیرستان ابومسلم در پست گوش راست و دروازهبانی بازی میکرد. همچنین در تیم بسکتبال این دبیرستان حضور مستمر داشت. در سال ۱۳۵۰ وارد مدرسه عالی ترجمه شد و در سال ۱۳۵۶ لیسانس خود را دریافت کرد. در دوره مربیگری تیم ماشین سازی تبریز منطقه لاله تبریز (زادگاه پدرش) پاتوق تفریحی ناصر حجازی بود.
همسر حجازی بهناز شفیعی نام دارد و حجازی از او دارای دو فرزند به نامهای آتوسا و آتیلا است که هردو فوتبالیست بودهاند. آتیلا چند سال در تیم استقلال تهران بازی میکرد و آتوسا هم اولین کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان ایران بود. داماد او (همسر آتوسا) سعید رمضانی هم بازیکن حرفهای فوتبال است و فرزند آنها نیز امیرارسلان نام دارد.
ناصر حجازی میگوید که فوتبال را به صورت تفریحی دنبال میکرده و رشته اصلیاش بسکتبال بود و حتی در انتخابی تیم ملی جوانان بکستبال نیز برگزیده شده بود.
با سرمربی گری رایکوف در تیم ملی، او عزیز اصلی و فرامرز ظلی را کنار گذاشت و ناصر حجازی را برگزید. در مرداد ۱۳۴۸، تیم ملی برای بازیهای دوستانه راهی شوروی شد و پنج مسابقه انجام داد. در چهار دیدار اول حجازی دروازه بان تیم بود که اولین تجربه ملی او محسوب میشد. در برابر تیم ایوانوا چهار گل خورد، در برابر مینسک دو و در مقابل ویلنوسک و کالنین هم سه بار دروازه اش گشوده شد، دوازده گل خورده در چهار مسابقه باعث شد تا در بازی پنجم جای خود را به رضا قفل ساز بدهد.
پس از آن حجازی اولین بازی ملی رسمی خود را در سن ۱۹ سالگی در ۲۲ شهریور ۱۳۴۸ در آنکارا در مقابل تیم ملی پاکستان در جام اکو انجام داد که با نتیجه ۴ بر ۲ به نفع ایران پایان یافت. در بازی دوم او در مقابل تیم ملی ترکیه چهار گل در نیمه اول دریافت کرد.
عملکرد تیم پس از این مسابقات مورد انتقاد قرار گرفت تا جایی که کیهان ورزشی نوشت: «مربی خارجی اگر ارسطو هم باشد هرگز نمیتواند ما را بشناسد… باید تیم فاتح آسیا حفظ میشد و باید فرزامی و یاوری و ظلی و طالبی را میآوردند نه این چند بچه بی تجربه را».
قبل از صعود ایران به جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین به بازیکنان قول اعطای خانه در شهرک غرب تهران و پاداش داده شده بود، پس از صعود، فدراسیون زیر بار وعده داده شده نرفت. حجازی در آستانه سوار شدن بازیکنان به هواپیما برای سفر به آرژانتین درخواست اجرای وعدهها را کرد و گفت که پا به هواپیما نخواهد گذاشت، در واپسین لحظات پاکت پولی تهیه شد و تحویل حجازی شد و او پاکت را تحویل همسرش داد. حجازی بعدا گفت: «تا پول نگرفتم سوار هواپیما نشدم. اما چرا؟ تا آخرین لحظه فکر نمیکردم که فدراسیون در حقم کم لطفی کند. اصرار میکردم اگر نتوانم پول تهیه کنم همسرم به جرم کشیدن چک بی محل دستگیر میشود… پای پله هواپیما به مهاجرانی گفتم تا اینجا روی قول شما حساب میکردم. اما حالا اگر قرار است همسرم به زندان بیفتد به آرژانتین نمیآیم. در تهران میمانم…»
آخرین بازی او هم در سال ۱۳۵۹ و در بازی ایران- کویت انجام گرفت و بعد از آن به دلیل قانون عجیبی معروف به «قانون ۲۹ ساله ها» که حضور دروازه بانان بالای ۲۹ سال در تیم ملی را ممنوع میکرد از تیم ملی کنار گذاشته شد. این قانون آن زمان تنها به ناصر حجازی ابلاغ شد.
اولین دوره مربیگری ناصر حجازی به سال ۱۳۶۱ برمیگردد که به عنوان بازیکن-مربی فعالیت میکرد و با شکست پرسپولیس به مربگیری علی پروین، استقلال را نایب قهرمان آن سال کرد. اولین تجربه مربیگری خارجی حجازی نیز در محمدان بنگلادش بود، نقطه اوج این باشگاه در سال ۱۳۶۷ با پیروزی بر پرسپولیس و صعود به یک چهارم نهایی جام باشگاههای آسیا رقم خورد.
او در دوران سرمربیگری موفق شد استقلال را به مقام نایب قهرمانی در لیگ تهران و باشگاههای آسیا و قهرمانی در لیگ آزادگان برساند. در تیمهای سپاهان اصفهان، ذوب آهن اصفهان، استقلال رشت، ماشین سازی تبریز، استقلال اهواز، ابومسلم خراسان، نساجی قائمشهر نیز به مربیگری پرداخت که موفقیت چندانی نصیب وی نشد، هر چند تیم ماشین سازی در فصل ۷۴–۷۵ بازیهای خوبی در لیگ ایران ارائه کرد و به همین خاطر بحثهایی در مورد انتخاب حجازی به عنوان سرمربی تیم ملی در مطبوعات مطرح شد.
از قول آتیلا حجازی نقل شده که در همین دوره که مصطفوی رئیس فدارسیون فوتبال بود، قرار بود حجازی به عنوان مربی تیم ملی انتخاب شود، اما در نهایت نام مایلی کهن به عنوان مربی تیم ملی اعلام شد.
در سال ۱۳۸۶ پس از انتخاب مجدد علی فتح الله زاده به سمت مدیرعاملی، مجددا سرمربی باشگاه استقلال تهران شد که در هفته چهاردهم فیروز کریمی جایگزین او شد.
ناصر حجازی در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ در حین تماشای دیدار تیم فوتبال استقلال مقابل پاس همدان در روز آخر لیگ برتر به دلیل وخامت حالش به کما رفت و در حالی که از بیماری سرطان ریه رنج میبرد، در تاریخ ۲ خرداد ۱۳۹۰، ساعت ۱۰:۵۵ صبح، در بیمارستان کسری در تهران درگذشت.
مراسم تشییع جنازه ناصر حجازی ابتدا قرار بود در سهشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰ برگزار شود که با درخواستهای اهالی ورزش و فوتبال و هواداران او به دلیل اینکه عده بیشتری بتوانند در این مراسم شرکت کنند به چهارشنبه ۴ خرداد موکول شد. همچنین قرار بر این بود که ناصر حجازی در ورزشگاه شیرودی تشییع شود که با مخالفت شورای تأمین روبرو شد و مراسم تشییع به ورزشگاه آزادی انتقال یافت.