کد خبر: ۸۶۹۸۸۴
تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۷

اندر احوالات جماعت نوکیسه و خود باخته!

ماجرا از آنجایی شروع شد که ما به یک مهمانی «اعلام خبر بارداری» دعوت شدیم. اول با خودمان گفتیم «آخی! خودشون خوشحالن دارن بچه‌دار میشن، میخوان ما رو هم شریک کنن». آن موقع نمی‌دانستیم از این به بعد هربار که آن‌ها خوشحال هستند، قرار است ما هم شریک باشیم و کادو بدهیم.
اندر احوالات جماعت نوکیسه و خود باخته!
آفتاب‌‌نیوز :

روزنامه سیاست روز در مطلبی با این عنوان نوشت:

ماجرا از آنجایی شروع شد که ما به یک مهمانی «اعلام خبر بارداری» دعوت شدیم. اول با خودمان گفتیم «آخی! خودشون خوشحالن دارن بچه‌دار میشن، میخوان ما رو هم شریک کنن». آن موقع نمی‌دانستیم از این به بعد هربار که آن‌ها خوشحال هستند، قرار است ما هم شریک باشیم و کادو بدهیم.
ما بی‌خبر از سرنوشت شومی که در انتظارمان بود، خوشحال به آن مهمانی رفتیم. به عنوان هدیه هم از این سکه گرمی‌ها دادیم که هم بالاخره طلاست، هم خیلی گران نیست. چند هفته بعد از آن مهمانی، با ذوق و شوق تماس گرفتند و گفتند به مناسبت «تعیین جنسیت بچه»، یک مهمانی کوچک گرفته‌اند.! هرچه اصرار کردیم بگویند بچه دختر است یا پسر، که حداقل بدانیم هدیه‌ صورتی تهیه کنیم یا آبی، قبول نکردند و گفتند که باید همان شب سورپرایز شویم!

ما یک هدیه‌ سفید خریدیم و به مهمانی رفتیم؛ سعی کردیم خودمان را سورپرایز شده نشان دهیم و در حالی که وانمود می‌کنیم اصلاً انتظارش را نداشته‌ایم، بابت مشخص شدن جنسیت بچه، به والدینش با هیجان تبریک بگوییم.

9 ماه که تمام شد، فرزند دلبندشان به دنیا آمد و در این مرحله، علیرغم دانستن جنسیت بچه، فقط باید یک تکه طلای سنگین هدیه می‌دادیم. از شانس ما بچه هم پسر بود و با این حساب، یک سور دیگر به مجموعه جشن‌ها اضافه می‌شد!!

چند ماه بعد، وقتی کم‌کم داشتیم نگران می‌شدیم که چرا این بچه دندان در نمی‌آورد، زنگ زدند و گفتند: «جشن دوتا دندونش‌رو باهم گرفتیم، منتها یکم بزرگ‌تر و سنگین‌تر. بالاخره دوتا دندون با هم دیگه»! و به این ترتیب ما هم با یک هدیه که چند گرم سنگین‌تر بود و مناسب دوتا دندان با هم، به «جشن دندونی» رفتیم.

به جز جشن‌های تولد، جشن راه افتادن و جشن زبان باز کردن، خیال‌مان راحت بود تا زمان «از شیر گرفتن»، جشنی نخواهیم داشت که با یک «گودبای پمپرز» ناگهانی غافلگیر شدیم!

فکر اینجایش را نکرده بودیم. به این مناسبت فرخنده هم، کادویی جز چند دست شلوار اضافه و قالیچه زاپاس به ذهن‌مان نرسید. هدایا را زدیم زیربغل‌مان و به جشن رفتیم. با اینکه دست و دل‌مان نمی‌رفت در مهمانی‌ای که تم لباس‌ها «قهوه‌ای» و کیک هم به شکل «پوشک» بود چیزی بخوریم، وقتی بچه می‌گفت شماره یک یا بعضا دو دارد، سعی می‌کردیم اشک شوق در چشمان‌مان حلقه بزند و ایستاده او را تشویق می‌کردیم.

بعد از اینکه فرزند دلبندشان به مدرسه رفت، نفس راحتی کشیدیم. خوشحال بودیم که زندگی‌مان به حالت عادی بازگشته و کم کم داشتیم روحیه از دست رفته‌مان را به دست می‌آوردیم.
تا اینکه چند روز پیش تماس گرفتند و اعلام کردند ما به جشن «به فکر به دنیا آوردن فرزند دوم افتادن» دعوت شده‌ایم.جشن شکوفایی بچه!

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین