پسری که به خاطر ازدواج دوم پدرش او را به قتل رسانده است در جلسه دادگاه ابراز پشیمانی کرد.
عصبانیت متهم از پدرش به دلیل خیانتی بود که پدرش به مادرش کرده بود. او بعد از بازداشت توضیح داد که چطور پدرش را کشت و جسدش را مثله کرد.
آبان سال گذشته دختر و پسری به ماموران پلیس مراجعه کردند و مدعی شدند پدرشان گم شده است. دختر این مرد گفت: پدرم مدتی بود با مادرم قهر کرده بود و در ویلایی که داشت تنها زندگی میکرد. دو روز قبل از حادثه من و برادرم به سراغ پدرم رفتیم و از او خواستیم به خانه برگردد، اما پدرم قبول نکرد و گفت اختلافش با مادرم به خودش مربوط است. ما هم به خانه برگشتیم. از آن به بعد دیگر هیچ خبری از او نداریم.
ماموران پلیس به خانه مرد گمشده رفتند و همه جا را گشتند. آنها متوجه شدند خانه به هم ریخته و دوربین مداربسته به سرقت رفته است که اینها نشان میداد احتمالاً این فرد به قتل رسیده است. با این حال ماموران تا به ثمر رسیدن تحقیقات چیزی به اولیای دم نگفتند.
پلیس در ادامه تحقیقات متوجه شد مرد گمشده چند ماه قبل با زنی جوان ازدواج کرده است. به این ترتیب پلیس سراغ زن جوان رفت. او گفت: من دو ماه قبل با داریوش ازدواج کردم. وقتی همسر و بچههایش موضوع را فهمیدند، عصبانی شدند و با پدرشان دعوا کردند. یک هفته قبل نیز پسر بزرگش سراغ داریوش آمد و درگیری ایجاد کرد. با توجه به وضعیتی که به وجود آمده بود من به خانه خودم رفتم و دیگر از داریوش خبر ندارم.
مدتی بعد از این ماجرا آرمان پسر بزرگ داریوش به ماموران گفت پدرش را کشته است. او گفت: والدینم به خاطر اینکه پدرم با زنی جوان ازدواج کرده بود اختلاف داشتند. مادرم از سوی پدرم تحقیر شده و این اختلاف زندگی ما را جهنم کرده بود. مدتی از این ماجرا گذشت و من و خواهرم سعی کردیم پدرم را قانع کنیم زن دوم را طلاق دهد، اما او به ما گفت به شما ربطی ندارد. روز حادثه من دوباره به ویلای پدرم رفتم و از او خواستم زن دومش را ترک کند. پدرم قبول نکرد. من و او به خاطر خیانتی که به مادرم کرده بود جر و بحث کردیم و من از عصبانیت پدرم را کشتم و جسدش را در چاه انداختم و سرش را هم در بیابانهای اطراف رها کردم.
با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به شعبه ۲ دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. در جلسه رسیدگی بعد از اینکه کیفرخواست خوانده شد اولیای دم در جایگاه قرار گرفتند و رضایت بیقید و شرط خود را اعلام کردند.
سپس متهم در جایگاه قرار گرفت و گفت: پدرم مرد ثروتمندی بود. او زن دوم گرفت و به ویلایش در شمال تهران رفت. وضع روحی مادرم خیلی بد بود و من نمیتوانستم عذاب کشیدن مادرم را تحمل کنم. به همین خاطر سراغ پدرم رفتم. یک بار با خواهرم دنبالش رفتیم اما قانع نشد. بار دوم که تنهایی سراغش رفتم سر صحبت را باز کردم. پدرم فحاشی کرد. از اینکه پدرم مادرم را در چنین شرایطی قرار داده بود خیلی ناراحت بودم. از عصبانیت با چوب ضربهای به سر پدرم زدم و بیحال روی زمین افتاد. من به اتاق خواب رفتم. نیم ساعت بعد وقتی از اتاق خارج شدم متوجه شدم حال پدرم بد است و نبضش به آرامی میزند. میخواستم او را سوار ماشین کنم و به بیمارستان برسانم، اما پدرم جان سپرد.
وی در حالی که به شدت اشک میریخت، گفت: من ترسیده بودم و نمیدانستم با جسد چه کار کنم. جسد را طنابپیچ کردم تا آن را به داخل چاه آب در حیاط ویلا بیندازم اما همه جا تاریک بود و من به شدت دستپاچه شده بودم. جسد داخل چاه فرو نمیرفت. به همین خاطر تصمیم گرفتم طناب را ببرم، اما یکباره متوجه شدم در تاریکی و اشتباهی سر پدرم را بریدهام. من بدن او را داخل چاه انداختم. از ترسم سر را داخل یک کیسه گذاشتم و شبانه آن را میان نخالههای ساختمانی رها کردم. نیمهشب به ویلا برگشتم و دست و صورتم را شستم و همه لباس و رختخوابهایی را که خونی شده بود آتش زدم. من پدرم را به اندازه مادرم دوست داشتم ولی او با کارهایی که کرد همه ما را به هم ریخت و خانوادهمان از هم پاشید. حالا هم به شدت پشیمان هستم و وضعیت روحی خوبی ندارم.
با پایان جلسه دادگاه قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.