بهروز افخمی در سالهای دهه شصت و هفتاد کارگردانی بود که خاطرههای خوشی برای سینما دوستان رقم میزد. خودش بارها اعلام کرده بود که تکنسین است و میتواند متن خوب را به اثری دیدنی تبدیل کند. او کاندیدای اغلب آثار ناتمام بود. از سریال کوچک جنگلی گرفته تا فیلمهای روز فرشته و جهان پهلوان تختی و….
اما از دهه هشتاد و با فیلم فرزند صبح او مسیر اضمحلال را در پیش گرفت. دیگر افخمی فیلمسازی نیست که با آثار جذابش مورد توجه مخاطبان باشد بلکه اظهارنظرهای نامتعارف اوست که باعث میشود بر سر زبانها بیفتد. از حرفهایش درباره کرونا تا اظهار نظر درباره هواپیمای اوکراینی و جشنواره کن و داریوش مهرجویی… مطالعه صحبتهایش مخاطب را به این تردید میاندازد که نکند فرد یا افرادی کنترل ذهن او را در دست گرفتهاند یا اینکه افخمی نه آن فیلمساز واگعی و با دانش بلکه «کیک» است!
سریال رعد و برق نیز که پس از مدتها وقفه از شبکه یک پخش شد، یکی از نقاط عطف اوج اضمحلال این فیلمساز است. سریالی که میتوانست اثری جذاب و دیدنی باشد، معلق در میان ساختار داستانی و مستند است. افخمی هرآنچه در ذهنش بوده که مناسب یک مقاله تلویزیونی یا لایو اینستاگرامی است را داخل سریال ریخته است.
موضوعهای بیربط را در کنار هم قرار داده و با عبارت «سردار» شعری سروده که هم سردار دلها در آن است و هم سردار سلیمانی! عنوان بندی سریال را به متلکهایی بیاهمیت و تاریخ مصرف گذشته به سران دولتهای غرب تبدیل کرده و به همین هم بسنده نکرده و یک موش هم داخل عنوان بندی گذاشته تا تاکیدی موکد باشد بر امپریالیسم.
شخصیت مثبت سریال را نیز همنام خود انتخاب کرده و بارها و بارها نام او را برده. حتی به فکر امید جلوداریان صدا و سیما هم بوده و واژه سورپرایز را با عبارت حیران مرتفع کرده است.
سریالی که از نظر تصویری اصطلاحا درنیامده در مرحله تدوین سرنوشت دیگری پیدا کرده و اصطلاحا تلاش شده روی میز تدوین شکل بگیرد و از بدترین تمهید استفاده شده است: گفتار متن طولانی که البته در آن هم چپ و راست به جریانهای مختلف متلک گفته شده تا سریال به صورت کامل تبدیل به مقالهای روزنامهای شود و این حجم از شعار و تظاهر بلکه بتواند باعث شود سفارش دهندگان و مسوولان تلویزیون از این اثر ضعیف چشم پوشی کنند.
از این جهت سریال بیشتر به یک معامله شبیه است تا اثری نمایشی؛ معاملهای که از قسمت ۲۸ آبان نام امیر شیرمحمدی برادر همسر افخمی در آن به عنوان کارگردان درج شده است.
سریال موسیقی متفاوتی دارد و حجم بالایی از جلوههای ویژه در آن به کار رفته که در بسیاری از موارد همچون: بارش برف تصنعی به نظر میرسد، اما همه این نکات به ظاهر مثبت نیز وقتی در داستانی بیسر و ته قرار میگیرد، جلوهای ندارد. داستانی که یکبار به سراغ شرط بندی در کورس اسب سواری میرود، یکبار سر از جنگل در میآورد و بار دیگر برای اینکه تایم سریال پُر شود دوربین برعکس میشود تا خواب صحبت درخت با انسان را روایت کند تا از دل همه اینها احتمالا کارگردان معتبر دهه شصت و هفتاد بتواند چندرغازی به دست بیاورد و گذران زندگی کند و عائله پُرشمار خود را در بخشهای مختلف از نویسندگی تا کارگردانی و… به کار بگیرد.