زن ۲۴ ساله با مراجعه به پلیس از همسرش شکایت کرد و گفت: به تازگی تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسیده بود و خودم را برای آزمون سراسری آماده میکردم که پدرم تصمیم گرفت برای یک هفته استراحت به باغ ویلای خودمان در اطراف یکی از روستاهای چناران برویم. وقتی به داخل روستا آمدم متوجه نگاههای عاشقانه اکبر شدم.
او گفت: زندگی مشترک ما در یک منزل اجارهای در مشهد آغاز شد و من همه سختیهای زندگی را با درآمد اندک شوهرم تحمل میکردم تا به دیگران ثابت کنم من در ازدواجم اشتباه نکردهام، اما همه این روزهای شیرین بیشتر از ۶ ماه طول نکشید به طوری که دیگر اکبر اجازه خروج از خانه را به من نمیداد و مانند یک برده با من رفتار میکرد. او با هر بهانهای مرا کتک میزد تا اینکه فهمیدم به من خیانت میکند و با زن دیگری نیز ارتباط دارد و به همین دلیل هم به رفتارهای من در خانه سوءظن دارد.
او ادامه داد: با گذشت ۵ سال از زندگی مشترک دیگر نتوانستم کتکها و توهینهای شوهرم را تحمل کنم به همین دلیل نزد پدرم رفتم و هر آنچه را در این مدت بر سرم آمده بود برایش بازگو کردم و دستش را بوسیدم که آن روزها به نصیحتهایش توجهی نکردم و اینگونه آیندهام را به تباهی کشیدم. پدرم نیز مرا به پزشکی قانونی برد و با طول درمانی که از پزشک گرفتیم به کلانتری آمدم تا از همسرم شکایت کنم.