زن ۲۰ ساله که پس از پایان جلسه محاکمه دادگاه در انتظار صدور حکم مجازات به سر میبرد، با بیان اینکه همسرم دیگر حاضر نیست حتی برای لحظهای با من زیر یک سقف زندگی کند، دفتر خاطراتش را به ۸ سال قبل ورق زد و درباره زندگی پرفراز و نشیب خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت: ۱۲ بهار از عمرم گذشته بود که زمزمههای ازدواج من و پسرخالهام در فضای خانه پیچید، اما من هیچ علاقهای به او نداشتم و نمیتوانستم با پسرخالهام ازدواج کنم.
اگرچه آن زمان معنی زندگی زناشویی را هم نمیدانستم، اما به مادرم اصرار میکردم از این ازدواج چشم پوشی کند، اما پدر و مادرم نگران آینده من و خواهر کوچکترم بودند. با آنکه پدرم در فردوس زمینهای کشاورزی داشت و از اوضاع مالی خوبی برخوردار بود، باز هم به ازدواج من اصرار میکرد تا دغدغهای از جانب من نداشته باشد.
خلاصه خودم را برای این ازدواج اجباری آماده میکردم که ناگهان سرنوشتم به گونهای دیگر رقم خورد و خواستگار دیگری زنگ منزلمان را به صدا درآورد. دانیال با آنکه ۱۴ سال از من بزرگتر بود، امتیازات بیشتری نسبت به پسرخالهام داشت. این بود که من با همان تصورات کودکانه برای فرار از ازدواج با پسرخالهام به خواستگاری دانیال پاسخ مثبت دادم و وانمود کردم او را خیلی دوست دارم و به جز او فرد دیگری را نمیپذیرم.
پدر و مادرم نیز وقتی علاقه عجیب مرا دیدند، بلافاصله مقدمات جشن عقدکنان را فراهم آوردند، ولی در همان شب عقدکنان همسرم مرا بهشدت کتک زد چراکه به خاطر خرید لوازم سر عقد اختلاف سلیقه پیدا کردیم و من خواستههای او را نادیده گرفتم.
از آن روز به بعد دلهره همراه با نفرت وجودم را فراگرفت به طوری که هرچه همسرم به من نزدیکتر میشد، من از او فاصله میگرفتم. در طول ۳ سال دوران نامزدی بارها به دلیل اختلافات کماهمیت و سلیقهای کتک خوردم، اما سکوت کردم و دم نزدم چراکه خودم به ازدواج با دانیال اصرار داشتم و حالا نمیتوانستم نزد خانوادهام از او گلایه کنم.
احساس میکردم او هم مرا دوست ندارد. حتی بعد از آغاز زندگی مشترک این اختلافات کمرنگ نشد. همسرم شبها دیروقت به خانه میآمد و روز بعد هم تا ظهر میخوابید. وقتی هم از خواب بیدار میشد، از خانه بیرون میرفت و من باز در سکوت و تنهایی به سر میبردم تا اینکه برای رهایی از این شرایط گوشی تلفنم را برداشتم و سرگرم فضاهای مجازی شدم.
انگار طلاق عاطفی بین من و دانیال وجود داشت و من برای او هیچ ارزشی نداشتم. در همین روزها بود که در اینستاگرام با هومن ارتباط برقرار کردم. او جوانی مجرد و از بستگان دور مادرم بود. این ارتباط مجازی ابتدا با احوالپرسی و جملات تعارفگونه خانوادگی آغاز شد، اما آرامآرام به بیان ناکامی و اختلافات من در زندگی زناشویی رسید.
هومن هم صبورانه به گلایهها و درددلهایم گوش میداد و با جملات احساسی مرا دلباخته خودش کرد تا حدی که پیشنهاد داد برای رهایی از این شرایط اسفبار از همسرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم. این در حالی بود که دانیال متوجه ارتباط پنهانی من در فضای مجازی شده بود و همه تصاویر و پیامکهایم را به صورت پنهانی بررسی میکرد. من هم با آنکه احساس میکردم گوشی تلفنم هک شده است، اعتنایی نمیکردم و بیخیالتر از این حرفها بودم.
بعد از مدتی دانیال بسیاری از پیامکها و تصاویر را به من نشان داد، ولی من خودم را به آن راه زدم و همه آن تصاویر را فتوشاپ عنوان کردم. با وجود این، دانیال در کمال ناباوری مرا کتک نزد و همه آن اسناد را به قاضی دادگاه ارائه داد.
اکنون نیز در حالی به انتظار حکم مجازات نشستهام که همسرم مشغول فراهم کردن مقدمات طلاق است و حتی برای لحظهای هم نمیخواهد با من زیر یک سقف زندگی کند.
با دستور سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری مصلای مشهد) بررسیهای کارشناسی و اقدامات مشاورهای در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.