کد خبر: ۸۸۴۹۵۳
تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۱۸

«اوپنهایمر»؛ از «پدر بمب اتم» تا برنده گلدن گلوب

اوپنهایمر، فیزیک‌دان آمریکایی است که به او لقب «پدر بمب اتم» را داده‌اند. او به خواست ارتش آمریکا رهبری پروژه منهتن یا ساخت بمب اتمی را بر عهده گرفت، اما چندی نگذشت که بزرگ‌ترین فیزیک‌دان نظری که توانسته بود تحقیقات خود را عملی کند، احساس شکست کرد. پس از آن، هر بار اوپنهایمر به دستان خود نگاه می‌کرد، آن‌ها را خون‌آلود می‌دید. این فیلم به یادمان می‌آورد که گاهی علم تا کجا می‌تواند بی‌رحم و مرگبار باشد. 
«اوپنهایمر»؛ از «پدر بمب اتم» تا برنده گلدن گلوب
آفتاب‌‌نیوز :

هشتاد و یکمین دوره از جوایز گلدن گلوب (Golden Globe Awards) در حالی برگزار شد که فیلم «اوپنهایمر» با کسب ۵ جایزه نسبت به فیلم‌های دیگر پیشتاز شد و به‌عنوان برنده و بهترین فیلم جوایز گلدن گلوب ۲۰۲۴ معرفی شد. «اوپنهایمر» ساخته کریستوفر نولان جایزه بهترین فیلم درام، بهترین کارگردانی، موسیقی متن و نقش اول و مکمل مرد را از آن خود کرد. به همین بهانه و برای آشنایی با فیلم «اوپنهایمر»، در ادامه یادداشتی را درباره این فیلم می‌خوانید.

جنگ جهانی دوم که سال ۱۹۳۹ میلادی آغاز شده بود، پس از بمباران هیروشیما و ناگاساکی ژاپن به‌ترتیب در روز‌های ششم و نهم آگوست، در تابستانِ آتشین ۱۹۴۵ میلادی، به آخر رسید. البته این بمب‌های پُرسروصدا و کُشنده، به‌یک‌باره از آسمان به زمین فرود نیامده بود؛ جی رابرت اوپنهایمر (J. Robert Oppenheimer)، فیزیک‌دان آمریکایی، روز‌های زیادی را به همراه گروهش روی ساخت آن‌ها کار کرده بود.

به عبارتی، با نقش مستقیم، اما کمتر دیده‌شده اوپنهایمر بود که جهان، پایان جنگ بین‌الملل دوم را دید. هرچند همین پایان، آغاز جنگ‌های دیگری شد؛ جنگ‌هایی که بسیاری از دولت‌های جهان را برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای به رقابت و دیوانگی انداخت. در این نوشتار به سراغ دو منبع، یعنی یک کتاب و یک فیلم، با محوریت زیست اوپنهایمر، فیزیک‌دان یهودی _ آلمانی پرجنجال می‌رویم. 

«اوپنهایمر؛ دنیای ویران» اثر دیوید بویل با ترجمه امید حسینی مرجع اول است. این کتابِ داستانی را نشر همراز در ۱۰۵ صفحه و در سال جاری، یعنی ۱۴۰۲ شمسی، منتشر کرده که برای دوستداران تاریخ علم در دنیای معاصر، کتابی خواندنی به شمار می‌آید. مرجع دوم نیز فیلم «اوپنهایمر» (Oppenheimer) ساخته معروف کریستوفر نولان (Christopher Nolan) است؛ محصول مشترک ایالات متحده و بریتانیا که در سال ۲۰۲۳ میلادی، اکران شده است. مدت‌زمان آن نیز ۱۸۱ دقیقه و به عبارتی ۳ ساعت است و کمتر کسی پیدا می‌شود که دست‌کم اسم این فیلم را نشنیده باشد.

هر کدام از مراجع یاد شده به‌تن‌هایی برای مخاطب اهل خود جذابیت دارد، اما این دو برای آشنایی با زندگی علمی و خصوصی این فیزیک‌دان می‌توانند یکدیگر را کامل کنند. نوشته بویل و ساخته نولان تا حد زیادی زندگی اوپنهایمر و شخصیت‌های اطراف او را که غالباً دانشمند یا سیاستمدار و نظامی هستند، یکسان روایت می‌کنند؛ و هر دو غالباً نگاهی همدلانه به این فیزیک‌دان دارند. در واقع، می‌توان گفت هر دو منبع در روایت زندگی او تا حد زیادی به واقعیت‌ها پایبند هستند. 

نمی‌توان این واقعیت را انکار کرد که دنیای کلمات روی کاغذ و بر روی پرده سینما با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند و هرکدام سلیقه‌های خاص خودش را جذب می‌کند. کتاب یادشده جزئیات بیشتری از زندگی اوپنهایمر را در اختیارمان می‌گذارد، اما ممکن است برای برخی چندان پُرکشش نباشد. فیلم مد نظر با وجود زمان طولانی‌اش برخی از جنبه‌های زیست اوپنهایمر را نادیده گرفته، اما جاذبه بسیاری دارد و یک فیلم بلاکباستر هالیوودی محسوب می‌شود، یعنی فیلمی سرگرم‌کننده و پرطرفدار است. در ادامه، هم‌زمان با نظر به زندگی اوپنهایمر، به اختلافات دو اثر نامبرده نیز نیم‌نگاهی خواهیم کرد. 

جی رابرت اوپنهایمر (J. Robert Oppenheimer) در آمریکا، از پدر و مادری با اصالت آلمانی در ۲۲ آوریل ۱۹۰۴ میلادی، یعنی ۱۰ سال قبل از شروع جنگ جهانی اول، به دنیا آمد. پدرش در شغل پارچه بود و مادرش مدرس موسیقی که علاقه بی‌حدی به جمع‌کردن تابلو‌های نقاشی داشت. معروف است که بچه‌های این زن، یعنی رابرت و لوئیس فرنک که ۴ سال کوچک‌تر از برادرش بود، در محیطی بزرگ شدند که همواره تابلو‌های معروفی، چون آثار وینسنت ونگوگ در معرض دیدشان قرار داشت.

اولین بار پدر رابرت بود که درباره هوش سرشار فرزندش حدس‌هایی زد و او را بی‌سروصدا و متعجب به استاد دانشگاهی که می‌شناخت، نشان داد. همین دیدار، پایان دوره کودکی او بود. رابرت از هفت‌سالگی در مجامع علمی شروع به سخنرانی کرد. وقتی ۱۲ سال داشت، توانست از طریق نامه‌نگاری با انجمن زمین‌شناسی، به عضویت آن درآید، بدون اینکه هئیت‌مدیره انجمن، سن رابرت را از روی نوشته‌هایش تشخیص بدهند. 

هوش بسیار زیاد رابرت، زبان‌درازی‌های گاه و بیگاهش و خجالتی و عجیب بودنش باعث شد تا تمام دوران کودکی و نوجوانی را بدون دوست سر کند. تنهایی او و بازی‌نکردنش با بچه‌های دیگر همیشه اسباب ناراحتی مادرش بود، اما فایده‌ای نداشت. رابرت مسیر خود را برای جست‌وجوگری در دنیای علم یافته بود و حاضر نبود از آن دست بکشد. تمام وقتش به فکر کردن درباره سنگ‌ها و معادلات ریاضی و خواندن داستان و شعر و ادبیات می‌گذشت.

اوپنهایمر؛ بچه‌ای خوب، اما نفرت‌انگیز!

خود او درباره آن دوران می‌گوید: «در بین همسن و سال‌هایم بچه خوب، اما نفرت‌انگیز بودم». در دوران مدرسه که قبل از اتمام آن به یادگیری ۶ زبان موفق شده بود، با آقای آگوستوس کلاک حسابی دوست شد. کلاک معلم علوم او بود و بعد‌ها نیز که در جایگاه فیزیک‌دانی نامدار شناخته شد، راجع به معلمش گفت «خیلی به او مدیون هستم». همین علایق اوپنهایمر به دنیای علم موجب شد پس از دیپلم، رشته شیمی را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کند، اما فقط یک سال در این رشته دوام آورد و بعد به فیزیک تغییر رشته داد؛ فیزیک کوانتوم، بخشی از فیزیک نظری، عشق راستین او شد که تا پایان عمر از آن دست نکشید. 

هرچه تا اینجا از زندگی اوپنهایمر آوردم، در فیلم نفس‌گیر نولان نیامده است. یا بسیار جزئی است و فقط در یکی‌دو دیالوگ کوتاه به آن اشاره شده. پس اگر دوست دارید از کودکی و نوجوانی، تحصیل او در شیمی و خانواده او بدانید، باید به کتاب نه‌چندان بلند، اما پُرجزئیات بویل سر بزنید. این را هم بگویم که سیر زمانی در کتاب حاضر منظم است و از حال به آینده می‌رود. اما نولان که فیلم‌نامه هوشمندانه و حساب‌شده فیلم هم کاری از خود اوست، از آینده شروع می‌کند و مدام بین حال و گذشته زیست اوپنهایمر در رفت‌وآمد است. 

اوپنهایمر؛ ملقب به «پدر بمب اتم»

اوپنهایمر بعد از ترک رشته شیمی، خواندن فیزیک را آغاز کرد؛ و در واقع، او گام در مسیری گذاشت که بعد‌ها به «پدر بمب اتم» لقب گرفت. برای تغییر رشته به گروه فیزیک دانشگاه خود، یعنی دانشگاه هاروارد، نامه نوشت و نام ۱۵ کتاب فیزیک را هم در نامه ذکر کرد و مدعی شد که همه را خوانده است. یکی از استادان گروه فیزیک راجع به نامه جی رابرت جوان گفت: قطعاً او دروغ می‌گوید که این کتاب‌ها را خوانده است، اما همین که نامشان را می‌داند، باید به او دکترا بدهیم. 

دانشمندی که سیبی را به سیانور آغشته کرد

او پس از اتمام تحصیلاتش در دانشگاه هاروارد، راهی لندن و دانشگاه کمبریج شد تا مطالعه در رشته فیزیک را ادامه دهد. در همین دوران و در حالی که حس تنهایی و غم و ناامیدی از پیشرفت علمی تمام وجودش را گرفته بود، به‌دلیل اختلاف جزئی با یکی از اساتیدش تصمیم به قتل او گرفت. بنابراین، او سیب سبزی که روی میز استادش قرار داشت، برداشت و به سیانور آغشته کرد، استاد او کسی جز پاتریک بلکت از برندگان نوبل فیزیک نبود.

بلکت اصلاً آن سیب را نخورد، اما تصمیم پنهانی اوپنهایمر برملا شد و برای اینکه از دانشگاه اخراج نشود، این قول را داد که مرتب به روان‌پزشک مراجعه و افسردگی‌اش را درمان کند. آخرین دوران تحصیلی او در دانشگاه گوتینگن آلمان گذشت که با تحقیق بر مولکول‌ها در مکانیک کوانتوم به دریافت دکترا موفق شد. پس از آن کرسی استادی فیزیک را در دانشگاه کالیفرنیا به دست آورد. در همین دوران، با کاترین پونینگِ افسرده، متأهل و کمونیست که رشته‌اش زیست‌شناسی بود، آشنا شد. آن دو بعد‌ها و بعد از طلاق کاترین ازدواج کردند و صاحب دو فرزند شدند. کاترین از این پس علی‌رغم فشار‌های روانی خودش در رویارویی با شوهرش و با مشکلات علمی و عاطفی او و به خصوص دنیای سیاست که به‌مرور درگیر آن شد، نقش مهمی داشت.

ورود اوپنهایمر به سیاست مربوط به سال ۱۹۴۲ میلادی می‌شود که به خواست ارتش آمریکا رهبری پروژه منهتن یا ساخت بمب اتمی را بر عهده گرفت. آنچه بیش از همه اوپنهایمر را برای مشارکت با پروژه منهتن ترغیب می‌کرد، نه علاقه به آدم‌کشی و ساخت سلاح، بلکه پایان‌دادن به جنگ، علاقه او به اکتشافات علمی و دشمنی با نازی‌ها بود. تیم سری و گسترده‌ای که برای این کار تشکیل شد، دانشمندان، سیاستمداران و نظامیان نامداری در آن شرکت داشتند. ایزیدور ایزاک رابی و ادوارد تلر از نوابغ فیزیک معاصری بودند که در میان آن‌ها قرار داشتند. اوپنهایمر در همین بازه روابط و گفتگو‌هایی گذرا نیز با آلبرت اینشتین داشت.

ساخت بمب اتم یا هسته‌ای با هدف ضربه‌زدن به آلمان در دستور کار قرار گرفته بود، اما این پروژه سال ۱۹۴۵ میلادی، سال آخر جنگ دوم جهانی، به ثمر نشست. زمانی ساخت بمب با موفقیت همراه شد که هیتلر سقوط کرده بود. بنابراین، وقتی بمب‌ها به رهبری اوپنهایمر آماده شد، آمریکا یک دشمن اصلی داشت که کسی جز ژاپن تسلیم‌ناپذیر و سرسخت نبود. بخش علمی گروه منهتن درباره استفاده از بمب اتم در برابر ژاپنی‌ها تردید داشت، اما سیاستمداران عجله داشتند و از آن استفاده کردند. نتیجه همان بود که می‌خواستند؛ جنگ تمام شد.

احساس شکست بزرگ‌ترین فیزیک‌دان نظری

دقیقاً هم‌زمان با شوکه‌شدن ژاپن و دست‌وپازدنش در مصیبتی که برایش آماده نبود، مردم آمریکا به خیابان‌ها ریختند و غرق شادی و سرور شدند. اوپنهایمر هر روز تشویق می‌شد و عکس‌های او روی صفحه اول مطبوعات منتشر می‌شد. اما چندی نگذشت که بزرگ‌ترین فیزیک‌دان نظری که توانسته بود تحقیقات خود را اجرا کند، احساس شکست کرد. پس از آن، هر بار اوپنهایمر به دستانش نگاه می‌کرد، آن‌ها را خون‌آلود می‌دید. 

بحران روانی اوپنهایمر زمانی بیشتر شد که مخالفان دور و نزدیکش، همان‌هایی که خودشان هم در ساخت بمب اتم نقش داشتند، برای او دادگاهی تشکیل دادند و در خصوص تحقیقات علمی‌اش و روابط احتمالی‌اش با شوروی او را محاکمه کردند. تشکیل این دادگاه بیشتر با هدف به حاشیه راندن اوپنهایمر از دنیای سیاست بود که جواب هم داد. اما این پایانِ راهش نبود و در دوره‌های بعد، به‌خصوص دهه ۱۹۶۰ میلادی از او تقدیر شد. این فیزیک‌دان آمریکایی که لقب «پدر بمب اتم» را گرفت، در ۱۸ فوریه ۱۹۶۷ میلادی، به‌علت سرطان حنجره درگذشت. برخلاف زندگی پرآشوب و جنجالی‌اش، او مرگ آسانی داشت. جی رابرت اوپنهایمر ۶۲ ساله در آرامش و سکوتِ خواب از دنیا رفت؛ مردی که زندگی او علاوه بر اینکه قدرت پُرشکوه علم را به رخ می‌کشد، به یادمان می‌آورد که گاهی علم تا کجا می‌تواند بی‌رحم و مرگبار باشد.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
خبرهای مرتبط
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین