او با «خورشید آن ماه»، نخستین فیلم ایرانی به زبان بلوچی را ساخته که روایتی عاشقانه در دل شگفتیهای بلوچستان است. گرچه قصه فیلم با رویکردی انتقادی به یک سنت غلط درباره زنان ساخته شده، اما تلاش کرده تا تصویری متفاوت از فرهنگ غنی بلوچها ارائه دهد تا با فیلمی مردمنگارانه مواجه شویم که پیشازاین در اغلب روایتهای سینمایی با تصویر زشت و سیاه بازنمایی میشد. ستاره اسکندری، اما معتقد است سینما وقتی با رویکردی انتقادی سراغ فرهنگهای قومی میرود، باید کرامت آنها را نگه دارد. «خورشید آن ماه» نشان میدهد که او چقدر کرامت قوم بلوچ را نگه داشته و تلاش کرده تا در بستر یک رئالیسم انتقادی، شکوه این فرهنگ و جغرافیا را به تصویر بکشد.
به گزارش هم میهن، شما پس از سالها بازیگری، در نخستین تجربه کارگردانی سراغ فیلم سخت و دشواری رفتید؛ هم از حیث تولید و اجرا، هم به لحاظ فرم و مضمون. درحالیکه مثل بسیاری دیگر میتوانستید سراغ یک فیلم تجاری یا بهاصطلاح سینمای بدنه بروید که گیشه پررونقتری هم داشته باشد. ضمن اینکه نام شما هم بهعنوان کارگردان یک امتیاز برای تضمین فروش آن بود. اما شما سراغ قصهای از قوم بلوچ رفتید و حتی فیلم را هم به زبان بلوچی ساختید که برای اولینبار در سینمای ایران اتفاق افتاده است. چرا در نخستین تجربه فیلمسازی، کار سختی را انتخاب کردید؟
راستش من اصلاً قصد و نیت نکردم که کارگردان شوم و فیلم بسازم که بخواهم به سوژه و ژانر آن یا میزان فروش و رونق گیشه فکر کنم. واقعیت این است که ساخت فیلم «خورشید آن ماه» به این برمیگردد که من وقتی اولینبار به سیستان و بلوچستان دعوت شدم، بهواسطه تصویری که از سینما یا ادبیات ما از آنجا در ذهنم شکل گرفته بود، پر از ترس و لرز بودم و گفتم نمیروم، اما وقتی به ناچار برای جشنواره لباس به چابهار رفتم خیلی شرمنده شدم از اینکه بهعنوان یک آدم اهل فرهنگ، چرا هیچ شناختی از آنجا ندارم و چرا فقط بسنده کردم به تصاویری که تنها از سینما و تلویزیون نسبت به سیستان و بلوچستان داشتم که بیشتر از یک زاویه سفارشی به روایت آنجا پرداخته است. بههمیندلیل است که فکر میکنم استانهای مرزی ما ازجمله سیستان و بلوچستان در یک محاق قرار گرفته اند. من بهواسطه اینکه با سیاوش ستاری، ماشین خیمهشببازی را در چابهار راهاندازی کرده بودیم این پیشنهاد را به دکتر کردی، مدیر وقت منطقه آزاد چابهار، دادم که شما چارهای ندارید جز اینکه فرهنگ خودتان را صادر کنید؛ چون اغلب ما ایرانیها شناختی نسبت به این منطقه نداریم حتی نمیدانستیم که بلوچها زبان خاص خود را دارند. من اولینبار که این زبان را شنیدم، فکر میکردم که این زبان هندی یا پاکستانی است. ما اولین ماشین خیمهشببازی ایران را با حمایت دکتر کردی در چابهار راه انداختیم و سیاوش ستاری، نزدیک ۴۰۰ اجرا را روستا به روستا رفتند، درنتیجه یک آشتی کوچکی ایجاد شد و توانستیم این اعتماد را جلب کنیم تا در پیشنهاد دوم سراغ سینما و ساخت فیلم برویم. قرار بود شخص دیگری فیلم را بسازد البته نه این فیلم، فیلمی دیگر با محوریت فرهنگ بلوچ که قرار بود من آن کار را تولید کنم، اما آن دوست نازنین انصراف داد و آقای دکتر کردی گفتند، اگر خودت میسازی ما میتوانیم اعتماد و حمایت کنیم. میخواهم بگویم اینطور نبود که من بروم سراغ فیلمسازی و کارگردانی، که حالا فکر کنم فیلمی تجاری و بدنه یا مثلاً فیلمی تجربی و هنری بسازم.
درواقع شما تجربه زیسته خودتان را در چابهار و دغدغههای فرهنگی که نسبت به آنجا داشتید به هم گره زدید و از زبان سینما به عنوان ابزاری برای روایت این دغدغهها بهره بردید نه اینکه برای تجربه کارگردانی، فیلم ساخته باشید...
دقیقاً همینطور بود. من بیشتر از اینکه فکر کنم فیلم ساختم، فکر میکنم مسئولیت اجتماعیام را نسبت به فرهنگ بلوچ بهعنوان بخشی از تاریخ و جغرافیای سرزمینم انجام دادم. همین امسال با یک ماشین خیمهشببازی و بهواسطه سینمای سیار این فیلم را بهشکل رایگان در بلوچستان اکران کردیم تا مردم بلوچ یکبار عظمت فرهنگ خود را در قالب سینما بتوانند ببینند. اگر من قبلاً فیلم کوتاه یا تلهتئاتر ساختم بیش از آنکه مسئلهام ساخت یک اثر هنری باشد، ادای مسئولیت اجتماعی نسبت به دغدغههایم بهواسطه هنر بوده است تا مخاطب را به شناخت از سوژه برسانم و درواقع آگاهی و شناختی در ذهن مخاطب اتفاق بیفتد.
بهنظرم این مسئله شناخت که به آن اشاره کردید خیلی مهم است. تماشای این فیلم، اولاً هم مخاطب را با آن منطقه از طبیعت و جغرافیای آن گرفته تا زبان، آداب، رسوم، فرهنگ و سبک زندگی مردم آنجا آشنا میکند، هم درعینحال دست به یک آشناییزدایی میزند، به این معنا که آن تصویر کلیشهای یا ناقص و غلطی که ممکن است در ذهن مخاطب نسبت به این خطه وجود داشته باشد را اصلاح کند و درنهایت به یک شناخت درست از فرهنگ و مردم بلوچ برسد.
ضمن اینکه آنچه برای من مهم بود این بود که «خورشید آن ماه» تبدیل به یک فیلم سفارشی معکوس نشود که بهاصطلاح درباره آن سفیدنمایی مطلق میکند. وقتی قرار بود شخص دیگری دراینباره فیلم بسازد، به قصه و موضوع دیگری میپرداخت، اما وقتی قرار شد من درباره چابهار فیلم بسازم به این فکر کردم که باید دغدغههای خودم را در این فیلم روایت کنم و فیلمی با محوریت همان دغدغهها بسازم. دغدغه درباره زنان و سنتهای غلط و نمونههایی از این دست که واجد یک رویکرد و نگاه انتقادی بود. سعی کردم فیلم لایههای مختلف داشته باشد. بسیاری از کسانی که فیلم را دیدند دلشان میخواست به چابهار سفر کنند، بسیاری درباره وضعیت زنان و سنتهای غلط مسلط بر آنها میگفتند.
فیلم در عین اینکه نسبت به یک سنت غلط در یک فرهنگ و قومیتی، نگاه انتقادی دارد، اما حرمت آن را نگه میدارد و اینطور نیست که ما با تصویری از فقر، فلاکت و تباهی در کلیت قصه و بازنمایی سبک زندگی و فرهنگ آنجا مواجه شویم. قصه درباره یک طبقه متوسط شهری در چابهار است که در عین اینکه یک ساختار عشیرهای و زندگی جمعی دارد و مثل بسیاری از فیلمهایی که درباره این منطقه ساخته میشود، فقر و محرومیت به ابژه تماشا تبدیل نمیشود، بلکه به تبیین منتقدانه یک سنت غلط در یک خانواده محترم پرداخته میشود و با تصویری از المانهای متعارف مثل فقر، قاچاق، ترور و مفاهیمی از این دست مواجه نیستیم. ماهیگیری شغل این خانواده است و از سطحی متعارف از امکانات و رفاه برخوردارند. میخواهم بگویم با اینکه فیلم رویکردی انتقادی دارد، اما قابلیتها و امتیازهای آن را هم میبیند و به تصویر میکشد. درواقع رویکرد انتقادی آن، تخریبی و تحقیرگرانه نیست.
به نظرم نقد اگر نتواند سازنده باشد و صرفاً بار تخریبی داشته باشد، نمیتواند اثرگذار باشد و بیشتر کارکرد تحقیرکننده پیدا میکند. همانطور که در حیطه کار شما این رویکردهای متفاوت در نقد فیلم وجود دارد در ساخت فیلم هم وجود دارد و من سعی کردم رویکرد منتقدانهام به سوژه به تخریب و تحقیر منجر نشود؛ اتفاقی که تاکنون در سینمای ما درباره آن منطقه افتاده، خواسته یا ناخواسته با روایتی همراه بوده که قوم بلوچ را دچار احساس تحقیر کرده است. زمانی که نگذاشتند فیلم در جشنواره حضور یابد، من یادداشتی درباره همین مسئله نوشتم و گفتم که فیلمسازان ما نتوانستند کرامت مردم بلوچ را حفظ کنند. دومین نکتهای که برای من خیلی مهم است و بههمیندلیل هم تا همین الان ماشین خیمهشببازی ما در آنجا در حال آموزش است، این است که وقتی سینما بهمثابه یک آینه قرار است چیزی را از آنمنطقه منعکس کند، تصویرش فقط تروریست، قاچاقچی، گاندو، فقر و محرومیت است و اجاز نمیدهد برای بچهای که آنجا زیست میکند، رویایی ایجاد شود.
این برای من خیلی مهم بود و شاید بزرگترین نقدی که درباره این منطقه وجود دارد که ریشه تاریخی دارد و مربوط به این چهار دهه نیست، این است که چرا اجازه داده نمیشود، توسعه فرهنگی در این استان و منطقه اتفاق بیفتد. من پافشاریام روی نمایش ـ چه در سینما، چه در تئاتر ـ در آن منطقه به این خاطر است که معتقدم ما باید دستبهدست هم بدهیم که رویاهای بچههای آنجا را اصلاح کنیم. در این مسیر، مدرسه و نظام آموزشی کافی نیست و باید از ظرفیت فرهنگ و هنر بهره برد. من هر باری که کارگردانی را تجربه کردم ـ چه در فیلم کوتاه، چه در تئاتر ـ بیشتر بهدلایلی فراتر از نفس کارگردانی بوده است و بیشتر به طرح دغدغههایم به میانجی هنر نمایش میاندیشم.
«خورشید آن ماه»، نخستین فیلم ایرانی است که کاملاً به زبان بلوچی ساخته شده است. بازیگران غیربومی چطور با این زبان آشنا شدند؟
حتی غالب بچههای آنجا، بازیگران فارسزبانی بودند که دوماه وقت گذاشتند و زبان بلوچی یاد گرفتند. یکی از انگیزههای من معرفی این بازیگران بود که کمتر به آنها مجال دیدهشدن میدهند و خیلی خوشحالم که این امکان برای من در این فیلم فراهم شد تا قابلیت و استعداد آنها را نشان دهم. بازیگران حرفهای ما به غیر از نازنین فراهانی که کلام نداشت هم تحت تعلیم صادق سهرابی که نقش دلوش را بازی میکرد بهعنوان استاد زبان بلوچی، با این زبان و لحن و لهجه آشنا شدند. البته کار سختی بود و ما نگرانیهایی داشتیم که کار در عمل چطور میشود.
فیلمنامه ما به فارسی نوشته شده بود و در بازیگران این ترس وجود داشت که اگر نشود و نتوانیم زبان را بهخوبی ادا کنیم، چه میشود. اما من اصرار داشتم که تمام عناصر فیلم ازجمله زبان آن بلوچی باشد. حتی به من پیشنهاد شد که این فیلم را دوبله کنم، ولی من فکر میکردم که سینمای ما تااینلحظه فقط یکبار به بلوچستان این فرصت را داده که تمامعیار خود را به رخ بکشد و من نمیخواستم این فرصت را از دست بدهم وگرنه برایم خیلی راحتتر بود که فیلم را به زبان فارسی بسازم.
ازجمله موسیقی فیلم که یک موسیقی بلوچی است برای فیلم انتخاب شده که چقدر هم خوب روی فیلم نشست و به حسوحال آن عمق بخشید.
از سعادتهای من بود که آقای علیزاده لطف کردند و ساخت موسیقی این فیلم را پذیرفتند. من از موسیقیدانهای بومی آنجا قطعاتی را ضبط میکردم و برای آقای علیزاده میفرستادم که ایشان میگفتند تو اینها را از کجا پیدا میکنی؟ درواقع همه تلاشم را کردم که تمام مؤلفههای فیلم ازجمله موسیقی آن بومی باشد و خوشبختانه اسم حسین علیزاده پای این کار است. درواقع یک چهره درخشان در موسیقی ایرانی برای این فیلم قطعهای بلوچی ساخته است که به فیلم و موسیقی آن اعتبار میبخشد.
یکی، دو تا از بازیگران بومی هم که در فیلم، ساز مینواختند ظاهراً ازجمله افراد مسلط به موسیقی بلوچی بودند.
بله. پهلوان اسحاق بلوچنسب، یکی از حماسیخوانهای معروف بلوچ است که برای اولینبار جلوی دوربین قرار گرفتند. یکی از دوستان دیگر هم به اسم پهلوان برکت برجان است که هارمونی مینواخت و صدای فوقالعادهای دارد که آنها به غیر از ایران در جاهای دیگر مثل پاکستان و عمان بهعنوان اساتید معروف شناخته میشوند که حضور آنها خیلی به آنچه من از بومیشدن فیلم میخواستم کمک کرد ازجمله معرفی موسیقی بلوچی. بگذارید اعتراف کنم که من در آن طبیعت و فرهنگ غنی و تاریخی که قرار گرفتم، جادو شدم و سعی کردم این جادوشدن را در سینما و در فیلمام بازتاب دهم. این آموزشی است که من از استادم، استاد علی رفیعی آموختم.
یادم هست که وقتی به ایشان گفتم میخواهم چنین فیلمی بسازم، انگشت اشارهاش را بهسمت من گرفت و گفت، فراموش نکن که تو بنده رویاهات هستی، نه بنده واقعیت. این بهنظرم یک جمله طلایی است که من در سینما و ساخت فیلم هم بهعنوان یک آموزه ارزشمند آویزه گوشم قرار دادهام. درست است که من در ساخت این فیلم از واقعیت وام میگیرم، اما به رویاهای خود رجوع میکنم ازجمله در طراحی صحنه و لباس، قاببندیها و در صحنههای آخر فیلم. بهنظرم این رویاها و جادو شدن من در فرهنگ بلوچ، به میانجی جادوی سینما غنیتر شده و در روح این اثر نشسته است. ترکیب مجید علیاسلام، مسعود امنیتیرانی و سارا اسکندری بهعنوان همدوشان هم در این فیلم کمک کرد تا گرما و جذابیت این جادو را در فیلم عینیت ببخشند که با موسیقی حسین علیزاده و صداگذاری مهران ملکوتی و دیگران کامل میشود.
این رویاپردازی درعینحال با یک رئالیسم اجتماعی گره خورده که لحن منتقدانهای هم دارد. از این حیث که فیلم با رویکردی انتقادی به یک سنت بومی غلط میپردازد، تداعیکننده فیلم «عروس آتش» خسرو سینایی هم است. آن فیلم البته ازسوی برخی بومیان متعصب با واکنش تند و حتی آتشزدن سینما هم همراه شد. مخاطبان چه واکنشی درباره فیلم «خورشید آن ماه» داشتند؟
من این فیلم را اولینبار در چابهار با حضور مخاطبان بومی تماشا کردم. وقتی فیلم تمام شد و چراغها را روشن کردند، من دیدم یکسری مردم بلوچ دارند اشک میریزند و این جمله را هرگز یادم نمیرود که یک مرد بلوچی که آنجا صاحب یک منصبی بود به کناریش گفت: راست میگوید ما باید در برابر این سنت غلط بایستیم. زنها چه گناهی دارند که قربانی این سنت غلط شوند. من آنجا یک احساس وصفناپذیری داشتم و تمام خستگیام رفع شده بود که خدارو شکر، به هدفم رسیدم و آنچه باید از فیلم درک و دریافت میشد، شد. یکی دیگر از واکنشها که برای من جالب بود، در خانه هنرمندان بود که جلوی سالن سینمایش ایستاده بودم که یک دختر بلوچی آمد و به من گفت، شما با این فیلم نشان دادید که زن بلوچ، طلا به دردش نمیخورد؛ باید حرف بزند. این واکنشها بهترین پاداش برای من بود. مگر یک فیلمساز از ساخت یک فیلم؛ چه میخواهد. این فیلم سهلایه دارد؛ اول، معرفی یک فرهنگ و جغرافیا، دوم، نقد یک سنت غلط است؛ که گرچه رویکرد بومی دارد، اما از کلیت درباره سنتهای غلط در جامعه ایرانی حرف میزند و سوم، تصویر ساختارشکنانهای که از قوم بلوچ در سینمای ایران ارائه میدهد و مخاطب را دعوت میکند فراتر از آن ذهنیت کلیشهای به آن نگاه کند. من تمام تلاشم را کردم تا تصویر زشتی که سینمای ما از بلوچستان روایت کرده و به خاطرهای تلخ در ذهن بلوچها تبدیل شده، بشکنم. درواقع تلاش کردم فیلمی بسازم که تصویر زشت، سیاه و غلط از بلوچها را در سینمای ما بِشُوید.
میدانم که هیچ فیلمسازی دوست ندارد فیلماش با اثر دیگری مقایسه شود، اما از حیث مضمونی در فیلم «کافه ترانزیت» کامبوزیا پرتویی هم با قصه زن بیوهای مواجه هستیم که تحت کنترل و سلطه خانواده شوهرش بهویژه برادرشوهرش است. در اینجا هم بیبان چنین موقعیتی دارد که گویی زن بودن او به یک سنت متعصبانه به ناموس تبدیل میشود و درواقع فردیت او به مالکیت آیینی گره میخورد. اما در اینجا بیبان (نازنین فراهانی) سکوت اختیار میکند. سکوتی که البته از سر رضایت نیست و نشان از رنجی است که او دارد تحمل میکند که حتی نمیتواند بهعنوان یک زن احساسات و عواطفش را بروز دهد و مثلاً عاشقی کند. این سکوت بیبان، از منظر شما نشان از چیست؟
کابوس اولیه بیبان که بچگی او و همراز را نشان میدهد، از فریاد به سکوت میرسد و درواقع سکوت را انتخاب میکند. این تاکیدی بر این معناست که زنی بود که همواره چگونه بودن یا زیستناش بر او تحمیل شده است. مثلاً اینکه او عاشق کسی دیگر یعنی پسرعمویش بود، اما بهدلیل همان شرم و حیا و شرایط فرهنگیای که او بهعنوان یک زن نمیتوانست از احساس قلبیاش بگوید، مجبور شد تا سکوت کند و با شخص دیگری ازدواج کرد که شوهرش در مرز کشته شده بود. درواقع او در شرایطی زیسته که مدام مجبور به سکوت خودخواسته در برابر همه تحمیلها شد. سکوتی که از یک جنس صبوری در بیبان خبر میدهد و یک جنس مشاهدهگری.
شاید بتوان اینطور هم گفت که سکوت بیبان، نه از سر انفعال که نوعی مقاومت است...
دقیقاً. خیلی موافقم. وقتی از سکوتی خودخواسته میگویم یعنی این سکوت از سر انفعال و تسلیم نیست. او همچنان در حال مشاهدهگری و نظارت است که من آن را نوعی کنشگری میدانم. من خیلی سعی کردم در طراحی پلنها این مشاهدهگری را بهویژه در قاببندیهای مختلف از چشمها و نگاه او به تصویر بکشم و بر آن تاکید کنم. او زنی است که دائم در حال مشاهده است و نگاه نافذی دارد. در یک کلیتی درباره «خورشید آن ماه» و شخصیت بیبان معتقدم که جهان امروز آنقدر پر از هیاهو است که دو چیز در آن گمشده است؛ یکی سکوت و دیگری عشق و صلح که رد هر دوی اینها را میتوان در شمایل و رفتار بیبان دید. برای همین پیرمراد قصه، برای من سمبل خرد و کسی است که به صلح میاندیشد و مشوق عشق است. بههمیندلیل پشت بیبان میایستد. ضمن اینکه بیبان در عین اینکه سکوت اختیار میکند و کمتر حرف میزند، اما حواساش به همهچیز هست؛ نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفته، خودآگاهی دارد و درنهایت زنی صبور و باتدبیر است که میداند کجا باید چطور عمل کند. او واجد یک توان مدیریتی است که حتی برای زنان دیگر هم نقطه اتکاست بهطوریکه وقتی بیبان تعادلش به هم میریزد تمام زندگی و آن خانه، تعادلش به هم میخورد. برای همین سکوت بیبان برای من بار معنایی و تفکری دارد و مهمتر از همه؛ خاصیت مشاهدهگری دارد که بهگمانم شکلی از کنشگری است. او نهتنها منفعل نیست، از یک جایی که شاهد تحمیل مضاعف میشود در برابر آن میایستد. ضمن اینکه غریزه مادری هم در او قدرتمند است و وقتی از زنبودن به مادر بودن میرسد، با چهرهای مقتدرانهتر از او مواجه میشویم.
کمی هم از پایان فیلم رمزگشایی کنید. اینکه به دریا زدن بیبان بهمعنای خودکشی یا غرقکردن خود است یا نوعی تطهیر و بازسازی. کمی هم شبیه پایان «هامون» است که به دریا ختم میشود. بهنظر میرسد با یک پایان نمادین و خیلی رویاگونه مواجه هستیم که شاید شکلی از پایان باز باشد.
خیلیها به من میگویند کاش پایانش با وصال تمام میشد تا یک عاشقانه دلچسب شود. من میگویم شاید در دری که بیبان باز میکند نوعی خیالپردازی رویاگون او باشد. من مسئلهام این بوده که ترکیبی از حرکت، عشق، تطهیر، سپس کلمه میتواند به الگویی برای رمزگشایی از این وضعیت تبدیل شود. من معتقدم در این عصر اینستاگرام و هوش مصنوعی، ما پیوند خود را با اساس زندگی از دست دادهایم. برای همین پابرهنگی بیبان و قدمزدن او روی فرشها، رنگها و انعکاس در آب را بهمعنای پیوندش با زندگی قرار دادم. بهنظرم باید این پایان و گرهخوردن آن با آب و دریا را روایتی نشانهشناختی از جریان زندگی دانست.
من پشت چهره بیبان، ستاره اسکندری و رد تجربهها، احساسات و باورهایش را بهعنوان یک زنی که سالها برای زندگیاش جنگیده هم میبینم. بههمیندلیل است که فکر میکنم شما قهرمان زن قصه خود را بهخوبی میشناسید و با آن همدلی دارید.
طبیعتاً وقتی از یک زن ایرانی یا زن در ایران فارغ از قومیتها و تفاوتها حرف میزنیم، به تجربههای مشترکی میرسیم که تجربه زیسته من هم بهعنوان یک زن با آن گره میخورد. شخصیت بیبان و ویژگیهایش، نشانههای آشنایی برای من است. نهفقط در این فیلم که خودم ساختم که در بسیاری از فیلمها و رمانهای دیگر ـ چه ایرانی، چه خارجی ـ با زنان و حتی مردانی مواجه میشوم که بهشدت با آنها همذاتپنداری کرده و احساس میکنم که زیست آنها را زندگی کردهام. بهنظرم شما میتوانید با هر شخصیت دیگری فراتر از جغرافیا و جنسیت احساس همذاتپنداری کنید و خود را در آیینه او ببینید. شاید برای خیلیها این حرفم عجیب باشد، ولی معتقدم در سینمای ما هنوز بهترین شخصیتهای زن سینما و تئاترمان را زنها نیافریدند، بلکه مردها خلق کردهاند؛ نمونهاش بهرام بیضایی و شخصیتهای زنی که در فیلمهایش به تصویر کشیده است. بهنظرم هنوز هم زنهای سینمای بیضایی حرف اول را میزنند یا زنهای آثار علی رفیعی یا داریوش مهرجویی. میخواهم بگویم زنهای این کارگردانهای مرد، همانقدر ارزشمند بودند که زنهای رخشان بنیاعتماد.
ازاینطرف شما در عین اینکه یک قصه زنانه را روایت میکنید ـ با رویکردی انتقادی به سنتهای غلط علیه زنان ـ، اما نگرش ضدمرد هم ندارید.
برای اینکه این نگاه را ندارم و حتی در فیلم «خورشیده آن ماه»، زنانی را نشان دادم که وقتی انتفاعشان به خطر میافتد، علیه همجنس خود میایستند. منظورم این است که من نگاه جنسیتی ندارم که حالا مبتنی بر آن اگر فیلمی درباره ظلم به زنان میسازم، آن را با تصویری ضدمرد ترسیم کنم.
خانم اسکندری، آیا باید منتظر فیلم بعدی شما باشیم یا نه؟ بعد از این تجربه، برای فیلمسازی و کارگردانی انگیزه پیدا کردید؟
همانطور که در ابتدا گفتم، فیلمسازی دغدغهام نیست، دغدغههای من ممکن است به فیلمسازی منجر شود. چندین موضوع است که برای ساخت فیلم درآنزمینه دغدغه دارم. یکی جنگ است. یک موضوع ضدجنگی داشتم که اگر اتفاقات سال پیش نیفتاده بود، من آن را در کردستان ساخته بودم که در ژانر کودک و نوجوان هم بود. با اینکه خودم فرزندی ندارم، اما مقوله کودک و نوجوان برایم خیلی مهم است و یکی از دغدغههای اصلیام در سینماست. چند موضوع و قصه است که دوست دارم درباره آنها فیلم بسازم، اما نه صرفاً برای فیلم ساختن بلکه از سر احساس مسئولیتی که نسبت به آنها دارم. دوباره تکرار میکنم، آنچه برای من مهم است، نه کارگردانی که فیلمساختن از دغدغههایم است.