سکانسی از قسمت هشتم این سریال که در آن شخصیت اصلی داستان، یعنی پیمان معادی برخوردی تند با ناظم سالهای دور تحصیلش میکند و این صحنه را چنان هنرمندانه به نمایش میگذارد که دل هر بینندهای بهدرد میآید.
اما بهنظر میرسد باید ماجرای این داستان را نه از یک منظر، بلکه از جنبههای گوناگون بررسی کرد.
در نظام تعلیم و تربیت سالهای دور کشورمان که البته بهطور طبیعی، به مرور، رشد هم پیدا کرده، نباید از روشهای اشتباه آن روزگار دفاع کرد؛ روشهایی که هدف وسیله را توجیه میکرد و چوب و فلک ابزاری معمول در اختیار معلم بود تا بتواند با استفاده از آن به اهداف آموزشی و پرورشی خود برسد.
اولین موضوعی که در نقد این بخش از سریال باید به آن توجه کرد، این است که بهنظر میرسد با توجه به موی سپید آقای ناظم و سن و سال شاگرد سالهای دور او، قصه تنبیه بدنی طرح شده در این سریال مربوط به همان سالهای دور و سیاه تنبیه بدنی است و این قسمت را باید در ظرف زمانی همان روزگار بررسی کرد؛ ماجرایی که در نظام تعلیم و تربیت این روزها بهندرت دیده میشود و اگر هم دیده شود، همگان آن را ناپسند میدانند.
موقعیت مکانی کلاس
باید اعتراف کنم بعد از حدود سهدهه حضور در کلاس درس، کاری را پرفشارتر، حساستر و البته لذتبخشتر از شغل معلمی نمیدانم؛ حرفهای که حتی با کوهی از صبر و تجربه، باز هم هر روز و هر لحظه در معرض نگاهها، شیطنتها و رفتارهای ناگهانی بچههایی قرار میگیری که ویژگی شاخص سنشان، کودکیکردن است، البته باید پذیرفت معلمی که چنین شغل حساسی را انتخاب میکند حتماً خودش را برای مواجهه با چنین شرایط دشواری آماده کرده، اما معلم هم انسان است و اگر اتفاقی خارج از عرف در کلاس و مدرسه رخ دهد، او هم جایزالخطاست. در این شرایط معلم تنهاست و شاید بد نباشد وزارت متبوع آموزش و پرورش بهجای شکایت از عوامل این سریال، ابزارهای امروزی دیگری را در اختیار معلم قرار دهد تا او هم بتواند در چنین شرایط بحرانی کار آموزش و پرورش را در کلاس درس پیش ببرد.
مثلا وجود یک روانشناس تربیتی در هر مدرسه میتواند کمکحال یک معلم باشد تا ناهنجاریهای داخل کلاس به روانشناس مدرسه ارجاع شود و روانشناس هم با علم و آگاهی ماجرا را به شکل ریشهای به مسیری درست هدایت کند؛ روانشناسانی که این روزها جایشان در بیشتر مدارس خالی است.
نفرتپراکنی.
اما نقدی که به این بخش از سریال وارد است، نه مقام بلند معلم را خدشه دار میکند و نه جایگاه دانشآموز را! نقطه تاریک این سکانس، اشاعه کینهورزی و دشمنی است؛ موضوعی که کرامت انسانی را هدف قرار داده و جامعه ایرانی باید پاسخگوی آن باشد. ماجرای غمانگیز، آن است انسانی که در این جامعه بزرگ شده، بعد از گذشت سالها، هنوز نتوانسته از خطای معلمش بگذرد، آن هم معلمی که بالاخره در کنار بدیها، خوبیهای پدرانهای هم داشته و این عقده، همچنان گریبان او را گرفته، حتی حالا که درک و دریافتش نسبت به روزهای نوجوانی، افزایش یافته. بهنظر میرسد بزرگان ما به جای طرح شکایت، باید فکری به حال این موضوع کنند.