کد خبر: ۹۱۳۷۴
تاریخ انتشار : ۰۷ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۰:۴۹

سرمقاله جمهوری اسلامی؛ بازگشت طالبان با چراغ سبز اشغالگران

آفتاب‌‌نیوز :  آفتاب: روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله امروز هفتم مرداد 88 آورده است:

تقریبا همزمان با اظهار تمایل رسمی‌«دیوید میلیبند» وزیر خارجه انگلیس برای مذاکره و تفاهم با گروهک طالبان دولت افغانستان در ولایت «بادغیس» در شمال غرب ‌این کشور با طالبان قرارداد آتش بس امضا کرد. دولت مرکزی می‌کوشد ‌این توافق را به سایر ولایات افغانستان هم تعمیم و گسترش دهد.

طالبان هنوز ‌این آتش بس را رسما تایید نکرده ولی بموجب آن متعهد شده پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آتش بس برقرار کند و به مراکز رای گیری و دولتی حمله نکند و مناطق کلیدی را به دولت واگذار نماید و در عملیات راه سازی دولت اختلال نکند. اگرچه از ابعاد تعهدات دولت در قبال ‌این همکاری طالبان سخن به میان نیامده است ولی امیدواری دولت برای گسترش ابعاد توافق به سایر استانها در واقع به منزله قبول «حاکمیت نسبی طالبان» براین‌ایالات محسوب می‌شود و نوعی مشارکت ضمنی در حاکمیت دولت مرکزی را برای طالبان به همراه دارد.

آنچه آتش بس طالبان در «بادغیس» را عجیب جلوه می‌دهد‌اینست که‌این منطقه جزو نقاط نسبتا آرام افغانستان ارزیابی می‌شود و طالبان حضور چندان محسوسی در‌این ‌ایالت نداشته است و در واقع ‌این تفاهم به منزله شروع نوعی باج دادن به طالبان به حساب می‌آید.

در هفته‌های اخیر مقامات آمریکا و انگلیس بارها درباره ضرورت تفاهم با طالبان و مشارکت آنها در قدرت مرکزی سخن گفته‌اند اما بمنظور توجیه آن برای افکار عمومی ‌سعی شده است میان «طالبان تندرو» و «طالبان میانه رو» تفکیکی ‌ایجاد شود. حال آنکه در میدان عمل طالبان بیش از یک گروه نیست و تفاوت محسوسی میان نفرات و اجزا‌این گروه به چشم نمی‌خورد.

آمریکا و انگلیس حتی در سالهای اخیر سعی کرده بودند از طریق عربستان و پاکستان گروهک طالبان را در «مذاکرات طائف» به تفاهم نسبی دعوت کنند اما در واقع‌این رهبران طالبان بودند که احساس کردند به تفاهم با طرفهای مقابل خود احتیاج چندانی ندارند.
پاکستان از طریق «نوازشریف» نخست وزیر اسبق‌این کشور ارتباطات سازمان یافته‌ای با طالبان دارد ولی در ماههای اخیر طالبان با حمله به دره سوات و پیشروی به سمت اسلام آباد ارکان قدرت در پاکستان را به لرزه انداخت . شدت و دامنه پیشروی طالبان به سمت مرکز قدرت به حدی بود که مقامات ارشد آمریکا نیز پاکستان را در معرض سقوط کامل ارزیابی می‌کردند و برای ظرفیت‌های هسته‌ای آن و احتمال تسلط طالبان بر توان هسته‌ای پاکستان اظهار نگرانی می‌شد.

در پرتو حملات سنگین ارتش پاکستان به دره «سوات» به نظر می‌رسد نگرانی‌ها در خصوص سقوط قریب الوقوع اسلام آباد فعلا منتفی شده است اما‌این به منزله پایان خطر طالبان نیست بلکه فقط موضوع موقتا به تعویق افتاده است. با درنظر گرفتن نقش مستقیم آمریکا در شکل گیری طالبان و هدایت آن توسط «سیا» کاملا بعید به نظر می‌رسد که حتی اظهار نگرانی ظاهری واشنگتن درباره قدرت و خطر طالبان از یک واقعیت عینی نشات گرفته باشد. تجربه نشان داده است که چه در افغانستان و چه در پاکستان هر زمان واشنگتن به قدرت نمائی طالبان برای تصویب بودجه‌های نظامی‌و تایید طرحهای سیاسی ـ نظامی‌خود احتیاج داشته ناگهان «غول طالبان» ظاهر شده است ولی در سایر مواقع طالبان یک گروهک منفور زیرزمینی تلقی شده که تاریخ مصرف آن پایان یافته است .

برخی شواهد و قرائن موجود نشان می‌دهد که حتی قدرت نمائی و یکه تازی‌های طالبان هم عموما با چراغ سبز اشغالگران اعم از نوع آمریکائی و انگلیسی آن همراه بوده است .‌این پدیده بویژه در حوادث‌ایالت هلمند مرکز ثقل تولید موادمخدر جهان بصورت عینی قابل مشاهده است . بعلاوه ماجرای حمله مشکوک طالبان به زندان قندهار و آزادی 400 تن از شبه نظامیان طالبان از‌این زندان هم بدون هماهنگی مقامات محلی و بدون چراغ سبز اشغالگران امکان پذیر نبود. موارد برای اثبات هماهنگی عملیاتی میان طالبان و اشغالگران فراوانند و اصرار مشترک آمریکا و انگلیس برای تفاهم با طالبان و تقسیم آنها به «تندرو» و میانه رو» نیز از عجایب تاریخ سیاسی معاصر منطقه است .

ژنرال انگلیسی «سیمون مایال» قائم مقام نیروهای دفاعی ارتش انگلیس پا را فراتر گذاشته و طالبان را به 3 دسته تقسیم می‌کند .
1 ـ فرماندهان درجه اول که دور «ملاعمر» حلقه زده اند و بدون استثنا «تندرو» و غیرقابل مذاکره هستند (طالبان بد!) .
2 ـ فرماندهان رده 2 که عملا کنترل بخش‌های پشتون نشین را در اختیار دارند و اهل مذاکره و تفاهم هستند و گفت وگو با آنها آسانتر است (طالبان خوب !)
3 ـ فرماندهان رده 3 که نفرات جز و غیرکلیدی هستند و عموما فاقد سرسپردگی به طالبان محسوب می‌شوند و به دنبال منافع شخصی بوده و «بازیگران تاثیرگذار» نیستند.‌این عده حتی اگر امتیازی هم بگیرند تاثری نمی‌توانند بر مجموعه روابط و مسائل باقی بگذارند. ژنرال مایال می‌گوید هدف انگلیس حملات نظامی‌علیه گروههای اول و سوم و «غربال میانه رو» است !

دقیقا بطور همزمان ژنرال «استنلی مک کریستال» فرمانده جدید آمریکائی در افغانستان از تغییر تاکتیک جنگی واشنگتن خبر داده و نیروهای ائتلاف را به اجرای «نسخه آمریکائی» همین طرح دعوت کرده است . مک کریستال می‌گوید بایستی‌اینجا را به افغانی‌ها سپرد و آنها را برای «مقابله و تفاهم» با طالبان آموزش داد. جزئیات ‌این طرح که چگونه می‌توان در عین مقابله با طالبان به تفاهم رسید نیز با تغییرات جزئی شامل طبقه‌بندی طالبان به دسته‌های خوب وبد! می‌شود که عینا از وجود اهداف و برنامه‌های مشترک اشغالگران حکایت می‌کند.

با وجود‌ این مطابق رجزخوانیهای نظامیان آمریکائی و انگلیسی هدف اصلی «نیروهای ائتلاف» هنوز هم آنست که طالبان را ریشه کن سازند . اما با درنظر گرفتن سوابق امر‌این شعارهای فریبکارانه دیگر برای کسی تازگی ندارد . بوش کوچک از 7 سال پیش خود را پرچمدار مبارزه علیه «تروریسم بین‌الملل» می‌نامید و به مردم افغانستان وعده می‌داد که طالبان و القاعده را ریشه کن و نابود سازد. بوش وعده می‌داد که افغانستان را مطابق «الگوی ژاپن» بسازد و کشوری مرفه مدرن و امروزی بر روی خرابه‌های جنگ به وجود آورد. ولی امروزه حتی «رابرت گیتس» وزیر دفاع آمریکا هم اعتراف می‌کند که در جنگ افغانستان شکست خورده و هیچگونه چشم انداز روشنی برای پایان جنگ وجود ندارد.‌این بدان معنی است که نه تنها امیدی به پیروزی نیست بلکه جنگ علیه تروریسم به «جنگی بی پایان» تبدیل گردیده است .

اگر چه سنگینی اصلی جنگ بر دوش مردم مظلوم افغانستان است ولی آمریکا و انگلیس مرتبا از کشته‌ها و هزینه‌های خود در جنگ سخن می‌گویند. اخیرا گیتس اعتراف کرد هزینه‌ها و کشته‌های آمریکا در جنگ افغانستان غیرقابل تحمل است. بعلاوه روزنامه انگلیسی «‌ایندیپندنت» از هزینه‌های آشکار و نهان جنگ افغانستان برای انگلیس خبر داده و هزینه‌های پنهان آنرا 12 میلیارد پوند ارزیابی کرده است .

شواهد وقرائن نشانگر آنست که آمریکا و انگلیس همچنان «طالبان» را «گزینه اصلی» برای افغانستان می‌دانند و برای بازگرداندن طالبان به قدرت زمینه سازی می‌کنند. البته ممکن است باور ‌این پدیده برای عده‌ای مشکل باشد ولی در عراق هم هنوز بعثی‌ها بعنوان «تنها آلترناتیو مطرح» از دیدگاه اشغالگران محسوب می‌شوند و مذاکرات و تفاهمات بعثی‌ها و آمریکا در ترکیه‌این پدیده را بیش از پیش آشکار می‌سازد.‌این امر نشان می‌دهد که جنگ عراق و افغانستان اهداف دیگری را دنبال می‌کرده و در واقع از همان ابتدا «جنگ علیه تروریسم» نبوده است . بلکه شعار «جنگ علیه تروریسم» یک شعار انحرافی برای فریب افکار عمومی‌جهان بوده و هدف اصلی مسلط ساختن آمریکا و استقرار پایگاههای نظامی‌در‌این بخش از دنیای اسلام بوده است .

اکنون مردم افغانستان هفت سال پس از جنگ خانمانسوزی که بر آنها تحمیل شده با تلخکامی‌احساس می‌کنند که قرار است یکبار دیگر طالبان توسط آمریکا و انگلیس بر مقدرات آنها حاکم شود و نه تنها از وعده‌های بوش کوچک برای ساختن یک کشور مرفه و مدرن مطابق الگوی ژاپن خبری نیست بلکه طالبان ماموریت دارد که هرآنچه از‌این جنگ 7 ساله باقیمانده است نیز ویران سازد تا افغانستان به معنی واقعی به یک «سرزمین سوخته» تبدیل شود سرزمینی که در آن حتی برای درخواست آرامش از طالبان هم بایستی مرتبا به آنها «باج» بدهند و آنرا شریک اصلی در قدرت مرکزی معرفی نمایند!
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین