سالهاست بر اساس آرزومندی برنامهریزی کردهایم؛ نه واقعیت. و، چون بر اساس آرزومندی پیش میرویم به اهداف خود نمیرسیم... کسانی را هم که با زبان واقعیت با ما صحبت میکنند، «واداده» مینامیم.
این، بخشی از گفتههای محمدجواد ظریف در کلابهاوس است که پس از کاندیداتوری برای انتخابات ریاستجمهوری در گلایه از اوضاع نابسامان سیاست کشور عنوان شد. دیدگاه ظریف با ظرافت به واقعیتگریزی سیاستمداران اشاره دارد؛ همانهایی که سالهاست میخواهند در زیرزمین خانهها انرژی هستهای تولید کنند، لامبورگینی بسازند و الگوی حکمرانی در جهان شوند، اما عملاً در حل سادهترین مسائل اقتصادی و اجتماعی که سالهاست جهان از آنها عبور کرده، درماندهاند. آشفتگی نظام سیاسی و شرایط اقتصادی کشور گواهی بر این ادعاست که جاذبه روی سیاستمدار ایرانی اثر ندارد؛ سر در ابرها دارد و به جای استفاده صحیح از ابزارهای علمی و دیدگاههای کارشناسی، به خیالپردازی متوسل میشود. ظریف میگوید آنهایی که با آرزوهای بزرگ رفتند با عهدنامه ترکمانچای بازگشتند! و این روزها که بازار وعده و وعیدهای انتخاباتی گرم است، هیچ بعید نیست یکی دیگر از این آرزوهای محال کار دستمان بدهد و هزینه گزافی روی دستمان بگذارد.
رویاپردازی البته، مختص سیاستمدار ایرانی نیست. ترامپ که خیالات خوشش او را به بزرگترین مزخرفگوی جهان تبدیل کرد، با وعده بازگرداندن رویای آمریکایی میخواست در مرزها دیوار بکشد و چین را به خاک سیاه بنشاند؛ و برگزیت، رویای انگلیسیها برای استقلال از اتحادیه اروپا بود که برایشان گران تمام شد. نگرش منفی نسبت به اتحادیه اروپا در انگلستان خودبهخود پدیدار نشد، بلکه از طریق دههها پوشش تبلیغاتی دروغین شکل گرفت که مردم را در اطلاعات غلط در مورد اتحادیه اروپا غرق کرد. باور کنید یا نه، اینها همه زیر سر سیاست است؛ به ندرت یک سیاستمدار پیدا میکنید که اعتراف کند همهچیز، شدنی نیست. رویاها -و وعدهها-ی دور از واقعیت سیاستمداران، تمامی ندارد.
«پساحقیقت» عبارتی است که تا همین یک دهه پیش تقریباً ناشناخته بود، اما در سال ۲۰۱۶ ناگهان به عرصه رسانهها نفوذ کرد و هزاران مقاله در سراسر جهان نگرانی خود را نسبت به نبود درک و فهم مشترک نسبت به مجموعهای حقایق و شواهد در جهان ابراز کردند. این نگرانی عمومی با شواهدی تقویت میشد که نشان میداد نهتنها مردم، که حتی سیاستمداران در مورد طیف وسیعی از مسائل -از واکسیناسیون و تغییرات آبوهوایی گرفته تا مشکلات اقتصاد جهانی- اطلاعات درستی ندارند و عدم درک درست از واقعیت آنها را به سمت سیاستهای تخیلی میراند.
تجربه جهان نشان داده سیاستمداران همیشه در مواجهه با حقایق ناراحتکننده به خیالپردازی یا تخیل پناه میبرند. اما چرا این روند نگرانکننده است؟ شاید به دو دلیل: نخست آنکه برخی سیاستمداران، گستاخانه خود را از قید شواهد و واقعیتها رها کردهاند و دیگر اینکه بخشی از افکار عمومی هم از فرار به سرزمین خیال احساس رضایت میکنند و با سیاستمداران مدهوش، همراه میشوند. سوءاستفاده از این روند -که ترفند بسیاری از پوپولیستهای وطنی و جهانی است- تاثیر نامطلوبی بر احساسات عمومی دارد؛ و احساسات بر اساس منطقی عمل میکند که تا حد زیادی مستقل از حقایق و شواهد است.
میدانیم که سیاست، اغلب به وعدهها وابسته است و هنر فروش چشمانداز آینده برای هر سیاستمداری، یک مهارت حیاتی است. اما چه اتفاقی میافتد وقتی این بینش، عمیقاً به قلمرو خیال گرایش پیدا کند؟ خطی که امید و فریب را از هم جدا میکند میتواند بهطور خطرناکی نازک باشد. این خطر برای همه طیفها -چپ، راست و میانه- وجود دارد که بیش از آنچه میتوانند یا ممکن است، قول بدهند. بد نیست پیش از تکرار اشتباهات گذشته ببینیم چرا پایبندی به واقعیت اهمیت دارد، سیاستمداران چرا در خواب و خیال سیر میکنند و آرزوهای محالشان با چه عواقبی همراه است.
دلایل متقن و متعددی وجود دارد که بر ضرورت تصمیمسازی بر اساس واقعیات تاکید میگذارد. نخست آنکه حکمرانی موثر مستلزم درک وضعیت واقعی امور است. چالشهای پیچیدهای که جامعه با آن مواجه است، مانند اقتصاد، مراقبتهای بهداشتی، محیط زیست و... نیازمند رویکردهای دقیق و مبتنی بر داده هستند. بعید است که «راهحلهای» سادهگرایانه یا مبتنی بر فانتزی بتواند بهطور موثر به این مسائل رسیدگی کند. گشودگی نسبت به اطلاعات عینی و بحثهای سازنده، امکان حل بهتر مسائل و مشکلات را فراهم میکند. اتخاذ تصمیمات سیاسی بر اساس اطلاعات نادرست، فانتزی یا سوگیریهای ایدئولوژیک میتواند به نتایج غیرموثر یا معکوس منجر شود.
به علاوه، حفظ اعتماد عمومی برای یک دموکراسی سالم بسیار مهم است. وقتی سیاستمداران حقایق و شواهد را به نفع لفاظی یا موضعگیری سیاسی نادیده میگیرند، ایمان به کارآمدی حکمرانی را از بین میبرند. استناد به حقایق و شواهد تجربی به جای ایدئولوژی یا مصلحت سیاسی، کمک میکند تا اطمینان حاصل شود که سیاستها بر اساس شرایط و نیازهای دنیای واقعی شکل میگیرند و اجرایی میشوند. این امر مانع از آن میشود که سیاستمداران در «اتاق پژواک» و دور از تجارب و چالشهای واقعی که مردم با آنها روبهرو هستند، زندگی کنند.
از سوی دیگر، سیاستگذاری مبتنی بر واقعیت، راهحلهای بادوام را بر «پیروزیهای سریع سیاسی» ارجح میداند. مشکلات پیچیده و بلندمدت مانند تغییرات آبوهوا، مراقبتهای بهداشتی و نابرابری اقتصادی نیازمند ارزیابی صادقانه، پیشرفت تدریجی و تمایل به تنظیم مسیر با ظهور اطلاعات جدید است. رویکرد غیرواقعبینانه به این مشکلات، اغلب به سیاستهایی منجر میشود که ناکارآمد یا ناپایدار هستند؛ و در نهایت، واقعگرایی، فرهنگ کنجکاوی و گشودگی فکری در مباحث سیاسی را پرورش میدهد. وقتی سیاستمداران به تجزیه و تحلیل عینی بیش از رویاپردازی کورکورانه اهمیت بدهند، امکان همکاریهای سازندهتر در سراسر حکمرانی فراهم میشود. این روحیه همکاری برای رسیدگی به بزرگترین چالشهای پیشروی جامعه ضروری است. با وجود تمامی این مزایا اما، چگونه است که اهالی سیاست زندگی در سرزمین وعدههای محال را به واقعیت ترجیح میدهند؟
کاندیدایی گفته امید به آینده را دو برابر میکند! مشخص هم نیست که با چه متر و معیاری میخواهد دو برابر شدنش را اندازهگیری کند. قرار است رشد اقتصادی را به شش تا هشت درصد برساند و فقر مطلق را هم ریشهکن کند. عاقبت این وعدهها از همین حالا مشخص است.
دلایل بالقوه زیادی وجود دارد که چرا برخی از سیاستمداران به جای واقعیات و واقعگرایی، بر اساس رویاها و اهداف غیرواقعی تصمیم میگیرند. شاید مهمترین دلیل، رسوخ تفکرات ایدئولوژیک به حوزهای باشد که باید بر مبنای قواعد علم سیاست و شواهد و حقایق اداره شود. برخی از سیاستمداران، پایبندی به جهانبینی ایدئولوژیک خاص خود را بر حل مسئله عملگرایانه ترجیح میدهند. ممکن است احساس کنند که پایبند اصول جزم و سفت و سختی هستند، حتی اگر این اصول با واقعیتِ قابل مشاهده، همسو نباشد! و البته که فقدان تخصص به راحتی میتواند زمینهساز تفوق ایدئولوژی بر علم شود. بسیاری از سیاستمداران از تخصص عمیق و دانش کافی در زمینه موضوعات پیچیدهای که وظیفه رسیدگی به آنها را دارند، بیبهرهاند؛ بنابراین بهترین راه برای پنهان کردن این کمسوادی آن است که به جای تحلیلهای درست سیاسی بر غرایز ایدئولوژیک، لفاظی کاریزماتیک و رویاهای محال و مبهم تکیه کنند.
مصلحت سیاسی را هم میتوانید در گریز سیاست به سرزمین خیال، دخیل بدانید. دادن وعدههای جسورانه و آرمانگرایانه میتواند راه موثری برای نیرو بخشیدن به یک پایگاه سیاسی و پیروزی در انتخابات باشد، حتی اگر این وعدهها غیرواقعی باشند. آنها اغلب منافع سیاسی کوتاهمدت (که برای عوام جاذبه دارد) را بر اثربخشی بلندمدت اولویت میدهند. علاوه بر این، همه انسانها، از جمله سیاستمداران، مستعد سوگیریهای شناختی هستند که ما را به نادیده گرفتن یا تحریف حقایق ناخوشایند سوق میدهد. مواردی مانند سوگیری تایید، سوگیری خوشبینی و خطای کاهش هزینه میتواند تصمیمگیرندگان را به سمت روایتهای خیالی، نسبت به تحلیل عینی سوق دهد؛ و در نهایت اینکه سیاستمداران ممکن است برای پاسخگویی به امیدها و ترسهای حامیان خود تحت فشار باشند، حتی اگر این خواستهها با واقعیتهای موجود در صحنه همسو نباشد. در چنین مواردی گفتن آنچه مردم میخواهند بشنوند میتواند از نظر سیاسی سودمند باشد. وعدههای یکی از کاندیدهای امسال ریاستجمهوری شاهدی بر این مدعاست!
وعدههای رویایی کنترلنشده به دو روش اعتماد عمومی را تضعیف و دموکراسی را متزلزل میکنند. نخست، وعدههای سیاسی اغلب با واقعیتهای اجرایی همخوانی ندارند. سادهتر بگوییم لقمههایی بزرگتر از دهان هستند که اساساً جویدن آن در توان نهادهای اجرایی نیست. وعدهها تا وقتی در حرف یا روی کاغذند، بسیار زیادند. اما بعید است که احزاب سیاسی بهطور مسئولانه از قبل، نقشه راهی ارائه کنند که نشان دهد قرار است چگونه به قولهایشان عمل کنند. دوم، وعدهها اغلب زمینههای تاریخی سازمانی گستردهتری را که قوانین در آن وضع شدهاند در نظر نمیگیرند. از دست دادن این تصویر بزرگتر و استفاده نادرست از ابزارهای قانونی برای دستاوردهای سیاسی کوتاهمدت، تحقق وعدهها را به خطر میاندازد و در جلب اعتماد مردم نیز کارایی ندارد.
به جز تضعیف دموکراسی باید نگران پیامدهای دیگری هم باشیم. استناد سیاستها به خیالات به جای واقعیات، به راهحلهایی با طراحی ضعیف و ناکارآمد منجر میشود که قادر به رسیدگی به مشکلات دنیای واقعی نیستند. منابع به جای پیشرفت فزاینده و عملگرایانه، برای بیم و امیدهای دن کیشوتی هدر میروند. به علاوه، وقتی سیاستمداران وعدههای بزرگی میدهند که نمیتوانند به آنها عمل کنند، بدبینی و این احساس را ایجاد میکنند که ارتباط سیستم سیاسی با تجربیات زیسته شهروندان قطع شده است. این امر مشروعیت نهادهای دموکراتیک و اعتماد عمومی را تضعیف میکند.
قطبی شدن هم پیامد دیگر سیاستهای رویاپردازانه است. پیگیری آرمانهای ایدئولوژیک به جای پراگماتیسم، به شکافهای حزبی دامن میزند و دستیابی به سازش احزاب و دیدگاهها را بسیار دشوارتر میکند. هنگامی که هر طرف به جستوجوی رویاهای غیرممکن خود میرود، سیاست به بنبست میخورد. پیشنهادهای غیرواقعی بر گفتمان عمومی تسلط پیدا میکنند و بحثهای جدی و مبتنی بر شواهد درباره بهترین راهها برای حل چالشهای پیچیده رنگ میبازند.
از همه مهمتر باید نگران هدررفت منابع باشیم. ریختن پول و سرمایه سیاسی در ابتکارات محکوم به فنا به این معنی است که منابع کمتری برای راهحلهای امیدوارکننده و پایدارتر در دسترس است. این هزینه-فرصت میتواند پیامدهای واقعی و ماندگاری داشته باشد؛ و در نهایت، وقتی سیاستمداران، سیاست یک کشور را جدا از واقعیت پیش میبرند، نفوذ دیپلماتیک و اعتبار آنها در صحنه جهانی تضعیف میشود! این میتواند پیامدهای منفی برای تجارت، امنیت و همکاری جهانی داشته باشد.
در قلب وعدههای سیاستمداران میتوانید رقابت فکری بین «ایدهآلیسم» و «پراگماتیسم» را مشاهده کنید. دنبال کردن یک ایدهآل درازمدت که اغلب غیرواقعی است در مقابل تمرکز بر حل مشکلات فوریتر اغلب از طریق به خطر انداختن ایدهآلها. رهبران عملگرا بر جنبه عملی -چگونه این کار را انجام دهیم- هر کار، ابتکار یا هدف تمرکز میکنند. این رویکرد اغلب به اشتباه منفی تلقی میشود، در حالی که در واقع آنها به سادگی کل تصویر (شامل موانع جاده) را مشاهده میکنند تا به نتیجه نهایی برسند. این یک روش خطی و عملی برای تفکر و «اقدام» است. رهبران ایدهآلیست در مقابل، بر روی ایدههای رویایی و بزرگ تمرکز میکنند. میتوان استدلال کرد که آنها بیشتر روی نتیجه نهایی تمرکز میکنند تا مسیر رسیدن به آن. اغلب آنها عینک خوشبینی بر چشم دارند و هدف نهایی را میبینند و معتقدند راهی برای رسیدن به آن وجود دارد.
ایدهآلیسم وقتی از واقعیتها فاصله میگیرد به نیرویی مخرب بدل میشود. نه هدفگذاری سیاسی بر مبنای شواهد صورت میگیرد و نه نقشه راه، بر اساس واقعیتها طراحی میشود. این یعنی ایدهآلیسم دور از شواهد، که در آن شما به جای تلاش برای تولید استراتژیهای عملگرایانه برای دنیای واقعی، تا حد زیادی آرزوی چیزی را دارید که محقق نخواهد شد!
برخی معتقدند برای پاک کردن این معضل از صحنه سیاست، سیاستمداران باید برای تفکر مانند دانشمندان، آموزش ببینند تا سیاستگذاریهایشان بر مبنای شواهد باشد. برخی دیگر تلاش میکنند تا دریابند که چگونه میتوانند ارائه شواهد را بهبود بخشند یا نهادهای جدیدی را راهاندازی کنند تا سیاستگذاران را به توجه بیشتر به واقعیتها وادارند.
فارغ از اینکه این دو شیوه تا چه اندازه میتواند موثر باشد، باید به خاطر داشته باشیم دموکراسیها فقط به سیاستمداران واقعگرا نیاز ندارند. آنها به رایدهندگانی نیاز دارند که هر فروشنده متقلبی نتواند به آنها چراغ جادو یا رویای محال بفروشد. اگر وقایع سالهای اخیر چیزی به ما آموخته باشد این است که فرهنگ تفکر انتقادی و جستوجوی حقیقت را باید در جامعه احیا کرد. این تنها سلاحی است که میتواند دست فروشندگان حیلهگر، با سبدی از آرزوها و وعدههای محال سیاسی را رو کند!