«آقای پورمحمدی تو مسئول باشی ما قبول داریم، ولی آقایون رو قبول نداریم»؛ این فراز از سخنان آقای پورمحمدی که از قول آقای جلیلی درباره FATF نقل شده است، ارزش نمادین در چالشهای سیاسی ایران دارد و نشان میدهد که چگونه امری به این مهمی به سادگی قربانی بیاعتمادی به یکدیگر میشود. بیتردید این بزرگترین مشکل روانی در ایران است که ابتدا میخواهیم به طرف خود اعتماد کامل داشته باشیم تا طرح و برنامه او را قبول کنیم. دیوار بیاعتمادی، کشور را از وفاق در تصمیمگیری در راستای منافع ملی بازداشته است.
اما مشکل فقط بیاعتمادی نیست. تو چنان گفتی که نبودت معتمد/ خود تو را گویم که ره جو از خِرَد. مشکل، ناتوانی درک موضوعات بینالمللی است، ناتوانی درک سیاست است، ناتوانی درک پیچیدگیهای اقتصادی است. آنگاه که چنین باشد از اعتمادبهنفس لازم برای تشخیص سیاسی برخوردار نیستیم. سادهلوحانهترین رویکرد این است که بگویید اگر شما باشید قبول دارم، این همان برخوردی است که افراد بیاطلاع از امری، چشم و گوش و رأی خود را به یک معتمدِ پای صندوق میدهند و میگویند «هرکس را دوست داری بنویس». واقعیت این است که بخش مهمی از نزاعهای سیاسی ایران ناشی از بیاعتمادی و هراسهای اینچنینی است؛ بنابراین تلاش ما برای حل مسائل داخلی یا چالشهای خارجی بیثمر میماند. چون برخی توان درک موضوع را ندارند و بنابراین در کلیات میمانند و سبب میشوند تا نظام تصمیمگیری به نتیجه نرسد. آنها میترسند و میترسانند. نتیجه طبیعی ترس، بیتصمیمی و ایستادن در یک نقطه و بیتحرکی است؛ یعنی همان وضعیتی که اکنون در سیاست خارجی دچار آن هستیم؛ بنابراین تلاش ما برای حل مسائل داخلی و موضوعات سیاست خارجی باید مبتنی بر فهم این نکته ظریف روانشناسانه باشد بلکه بتوانیم برادرانمان را از این ترس موهوم برهانیم. البته این ممکن نمیشود مگر با برخورد جدی فکری با اینان. با تعارف و رودربایستی مشکل این برادران حل نمیشود. متأسفانه باید «ریشِ درونشان را به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن» شاید که بیدار شوند. اگر با جدیت برخورد نکنیم، سبب میشود که بیشتر در وهم و خیال روانی خود فرو روند و بیشتر بازیچه غیرمستقیم بازیگردانی دیگران شوند. آبی به غایت سرد باید بر سر این خفته ریخت که بیدار شود. با نوازشِ رخسار آنان با پَرِ قو نمیتوان بیدارشان کرد. هرچند مدتهاست از مواجهه رودررو فراریاند و با تریبونهای یکجانبه در سخنرانیهای تلویزیونی خو گرفتهاند. از عبرتهای روزگار این است که امروزه میبینیم بقایای مجاهدین خلق و سلطنتطلبان بر طبل تحریم انتخابات میکوبند تا شاید کاندیدای همین جریان رأی بیاورد به این خیال که کشور را به بنبست و جنگ بکشانند.
بخشی از تبیین اصولگرایی انقلابی در ایران، (حداقل بخشی از نیروهای صادق این جریان) با فهم هراس و ناآگاهی آنان امکانپذیر میشود. نیروی اجتماعی اصولگرایی انقلابی در ایران که شمار قابل توجهی از شهروندان این سرزمین را دربر میگیرد، درگیر چنین ذهنیتی است. آنان میترسند. دنیای سادهای دارند که مبتنی بر صفر و یک «اعتماد و بیاعتمادی سادهلوحانه» است که سبب میشود تا ایرانیان را به صفر و یک «دوست و دشمن» تقسیم کنند. از این رو هرکس که خودی باشد، حتما طرحهای خوبی دارد، مدیر خوبی است، کارآمد است و کارنامه درخشانی دارد، نابغه سیاسی است، جهادی است، در برابر آمریکا مقاومت میکند، در تحریم نفت میفروشد و.... در مقابل هر کسی که مورد اعتماد نیست، سازشکار است، خائن و جاسوس است، ضعیف است، واداده است، نمیتواند یا نمیخواهد نفت بفروشد، اقتصاد را تخریب میکند و... دنیای ساده اینان دنیای «اصول بدیهی و اولیه» است. در ابتداییات دانش مدیریت باقی ماندهاند. در کلاسهای دوره لیسانس اصول و چارچوبهای کلی مدیریت تدریس میشود تا دانشجویان منظری کلی از دانش مربوطه را بیاموزند. اینان هنوز در این چارچوبهای کلی ماندهاند و از پیچ و خمهای بعدی آن ناآگاهاند. تصور اینان بر این است که کارشناسان دستگاههای اجرائی یا نظام مدیریتی کشور از این چارچوبها بیخبرند. یک کارشناس ساده دستگاههای اجرائی هم کم و بیش به این اصول کلی واقف است. وقت کشور را در این ابتداییات تلف کرده و میکنند و متأسفانه پوششی از تقدس هم بر آن کشیدهاند. تقدس به این نیست که دامن خود را از اجرا برکشیده باشید و سالها منتظر ریاست باشید.
تقدس به این نیست که مسئولیت اصلی خود را معطل بگذارید و به تهیه عکس و فیلم از بازدید طرحهای موفق اندیشمندان کشور بپردازید. تقدس به این نیست که از پلکان موفقیت دیگران بالا بروید و از آن عکس انتخاباتی بگیرید. «گِلآلود» و آفتابسوخته اجرای سیاستها نشدهاید؛ در سایه نشستهاید و عکس یادگاری با موفقیتهای دیگران میگیرید. اما مشکل در اینجا پایان نمییابد. مشکل این است که نه تنها خود را بلکه شمار قابل توجهی از جوانان را خواسته یا ناخواسته گمراه میکنید. مشکل این است که الگوی اشتباهی به خورد مردم میدهید. مشکل این است که آن دیگریتان، مناظره را با پردهدری، با چنگاندازی به صورت دیگری، با رفتار بیمحابا و با گستاخی میآلاید، بدخویی و بدرویی پیشه میکند و به جوانان مذهبی این سرمشق را میدهد که در سیاست «.. کوچه خلوت باشید». به خود آیید و بساط بدآموزی به جوانان مذهبی را برچینید و آنان را همچون تزییناتی زیبا به شاخ درختان دوزخ خود نیاویزید. شهید بهشتی در مناظره با رهبر حزب توده در بین سخنان او وارد شد. هنگامی که با اعتراض او روبهرو شد که چرا در نوبتش وارد سخن او شده است، سه بار عذرخواهی کرد. شهید بهشتی باید الگوی اخلاق سیاسی برای جوانان مذهبی باشد یا شما؟ اگر از هر خطای شما چشمپوشی کنیم از این خطای شما نباید گذشت که به جای شهید بهشتی الگوی نامناسبی را به جوانان مذهبی میدهید و آنان را با پوششی از انقلابیگری و مقدسمآبی در سیاست گمراه میکنید.