در میادین پایتخت در این چند روز باقیمانده به انتخابات زودهنگام ریاستجمهوری چه میگذرد؟ از میدان شوش تا میدان تجریش را رفتیم تا با کمترین مداخله، شهر را مشاهده کنیم؛ شهری که حالا وارد یکی از گرمترین تابستانهایی که به خود دیده، شده است. به نظر فضای انتخاباتی امروز شکل متفاوتی با دورههای پیشین انتخابات ریاستجمهوری دارد. این تفاوت را میشود در ستادهای انتخاباتی و نوع تبلیغات ریاستجمهوری در این دوره دید. هرچند که ۴روز دیگر باقی مانده و باید دید چه اتفاقی قرار است در اجتماعات انتخاباتی بیفتد.
تهران، سال ۱۴۰۳ است؛ ۴ روز به انتخابات زودهنگام ریاستجمهوری ایران مانده. ۳ مناظره بین نامزدها تا امروز از صداوسیما پخش شده است. چندین سفر تبلیغاتی را پشت سر گذاشتهاند. در انتخابات پیشین ریاستجمهوری، میدانها همواره محلی برای بحث و تبادل نظر بودند. از شوش به تجریش میروم تا با کمترین مداخله از حال و هوای شهر بنویسم؛ شهری که حالا وارد یکی از گرمترین تابستانهایی شده که تاکنون به خود دیده است.
میدان شوش
شنبه دوم تیرماه؛ میدان شوش در میان ماکتی باسمهای از دروازه غار و پاساژ بلورفروشها گیر کرده است. هیچ نشان و المانی از انتخابات پیشرو دور میدان نیست. بلورفروشها سخت مشغول کارشان هستند. از زمانی که خانههای قدیمی در زمان مدیریت قالیباف بر شهرداری خراب شدند، این پاساژ ساخته شد تا تبدیل به مرکز بلورفروشهای تهران شود. با این حال، در این مسیر به جز یک مغازه بالاتر از میدان شوش ستاد انتخاباتی قالیباف وجود ندارد. از کنار در بسته پارک هرندی به سمت کوچه پسکوچههای دروازه غار میروم. پر است از سطلهای زبالهای که آشغالهایش بیرون ریختهاند و گویی قرار نیست به این زودیها جمعآوری شوند.
بوی نامطبوعی همراهیام میکند. حدود ۱۰.۱۵ کودک کار در یکی از موسسههای خیریه جمع شدهاند تا ناهار بخورند. نگرانی در چهره مردی که به نظر یکی از مدیران انجمن است، دیده میشود؛ «هر فلافل میشود ۵ هزار تومان؟ ما برنامهریزی کرده بودیم برای ۳ هزارتومان.» به نظر میآید، مبلغ پولی که برای ناهار کنار گذاشتهاند با قیمت فلافل همخوان نیست. اینجا نه پوستر تبلیغاتی از نامزدهاست و نه ستاد انتخاباتی. دورهگردی گوشه دیواری که تاقچههای قدیمیاش در حال ریختن است، به سختی نفس میکشد. مادری با کودکش از جلوی او رد میشود، نگاه کودک میماند پیش این دورهگرد.
در سوپرمارکت محله، بحث مناظرهها را پیش میکشم. فروشنده زیر لب میگوید؛ «اینجا کسی به فکر این چیزها نیست. بیشترشان افغان هستند که اصلا شناسنامه ندارند. بقیه هم کارگرند. حتی گوشی هوشمند ندارند که ببینند دنیا چه خبر است. بقیه هم خانوادههای مذهبی هستند که مشخص است به چه کسی رای میدهند.»
مرد دیگری که پشت پیشخوان نشسته میگوید، مناظرهها را دنبال میکند گاهی، اما به نظرش بحثها جدی نیستند. هیچکدام از نامزدها به فکر دروازهغاریها و میدان شوشیها نیستند. بعد یکدفعه نگاهی بههم میاندازند و هر دو با هم ساکت میشوند. بحث در لحظه خاتمه پیدا میکند. آبمعدنی به دست بیرون میآیم.
میدان انقلاب
در هرم گرمای ظهر شنبه هم، هنوز میدان انقلاب جنبوجوش خودش را دارد. تصویری از صندوق رای روی بیلبورد بزرگ آن دیده میشود. روی بیشتر دیوارها و در چهارراهها پوستر تبلیغاتی محمدباقر قالیباف، کاندیدای چهاردهمین دوره ریاستجمهوری دیده میشود. پشت میز بیشتر دستفروشهای کتابهای غیرمجاز، چندین فروشنده جوان افغانستانی ایستادهاند. بازارشان داغ است چون کتابهای ممنوع و کتابهای پرفروش انتشاراتیها را با قیمتی نازل میفروشند. زن و شوهری که برای خرید آمدهاند، کتابهای «دورکردن افکار منفی» و «عادتهای اتمی» را میگذارند روی کتاب «نیچه گریست». حرف انتخابات که میشود؛ مرد نیچه به دست میگوید: «شاید اگر پزشکیان بیاید اوضاع کتاب بهتر بشه، آنطور که میگفت برنامهای دارد.»
پسر جوان فروشنده حرفش را قطع میکند: «چند وقتی است شروع کردم کتاب «هنر رهایی از دغدغهها» رو میخونم. دیگه به خیلی موضوعات فکر نمیکنم. خیلی کمکم کرده. قبلا «بیشعوری» فروش داشت، آن را هم خواندم حالا هم این کتاب را دستم گرفتم. »مرد جوان ادامه حرف را میگیرد: «آره حتما کتاب بخون. خیلی بخون. دم دستته دیگه. نشستی اینجا همینطوری…» زن که مردد است کتاب «زندگی خود را دوباره بیافرید» را بخرد یا نه، میپرسد: «من که فکر نمیکنم تاثیری روی ارزان شدن کتابها بگذارند. بیشتر حرفها درباره برجام شده.»
او مناظرهها را فقط از فضای مجازی دنبال میکند. آن هم تیکههای مهمش را. نمیداند کدام نامزدها بیایند اوضاع بهتر میشود یا بدتر. مردد است. پیرمردی با کت آبیرنگ و ریش سپید نزدیک میز کتابها میشود، روزنامه «آرمان ملی» در دستش است. او تنها عابری است که در ظرف زمانی یکساعت گذشته از روبهروی دانشگاه تهران رد شده و روزنامه داشته است. او دستش را روی میز کتابها میگذارد: «اینها همه ترجمههای مزخرفی دارند.»
نگاه چند نفری که آنجا ایستادهاند، معطوف به او میشود. وقتی میبیند، بین ما بحث انتخابات است، میگوید: «از نظر من، مخاطب مناظرهها چند گروه متفاوت از نظر نگرش سیاسی و فرهنگی هستند. کسانی که دیگر وعده عدالت تاثیری روی تصمیمگیریشان ندارد. مناظرهها شاید بتواند ضربهای از نظر روانشناسی بزند، اما اینکه نامزدها بتوانند دیدگاهها و برنامههای خود را در ۴ دقیقه توضیح دهند، امکان ندارد. من اتفاقا تحقیقی در این زمینه داشتم. .» پسر جوان فروشنده سرش را تکان میدهد. پیرمرد اما به حرفهایش ادامه میدهد.
بعدا فهمیدم او «مجید ابهری»، روانشناس و رفتارشناس است: «ببینید گاهی هم فضای مناظرهها پرتنش میشود، اما این معنای ایجاد شور انتخاباتی نیست. به عنوان مثال مجریها حق دخالت ندارند، اما گاهی دخالت میکنند و میبینیم که طرف مقابل میکروفن را میاندازد. این مناظرهها یک تقلید نیمه موفق از حرکات غربیهاست. مناظرهها زمانی میتواند به درستی پیش برود که ظرف یک سال گذشته اهداف و برنامههای هر کاندیدایی برای مردم تبیین شده باشد.»
جوان دیگری که دنبال کتاب «نبرد من» هیتلر آمده رو به او میگوید: «مگه شما مناظرهها را میبینید؟» ادامه بحث برای فروشنده دلشورهآور میشود. ابهری هم بحث را عوض میکند. او از جمعیت زیاد مراجعهکنندگانش میگوید. از زنان و مردان جوانی که گاهی روی پلهها در انتظار مشاوره مینشینند: «میدانید چرا این همه مراجعهکننده است؟ چون تبعیض در جامعه وجود دارد. از یکسو برخی نخبهها تاب ماندن ندارند و به مهاجرت فکر میکنند و همین اضطراب و نگرانی بسیاری به آنها وارد میکند. فکر میکنید چند درصد آنها برای درآمد بالاتر از ایران میروند، شاید بتوان به جرات گفت تنها حدود ۵ درصد.
بیشتر آنها برای کسب احترام اجتماعی و منزلت میروند. از سوی دیگر افرادی هستند که کارهای فنی انجام میدهند آنها درآمد خوبی دارند، اما مساله این است که این افراد هم کرامت نمیبینند. همین تبعیضها روح جامعه را بیمار کرده.» مرد جوان میگوید؛ «خود من یکی از این آدمهای بیمارم.
کنکورم را گند زدم و نمیدونم تو این جامعه چه کاری میشه کرد.» او روی کتاب نبرد من، کتاب «همهچیز به فنا رفته» را میگذارد و نزدیک ۳۵۰ هزارتومان کارت میکشد و میرود. شاید روزهای پیشرو برایش متفاوتتر باشد و بحثهای بیشتری درباره انتخابات بتواند در آن جان بگیرد.
میدان ونک
از انقلاب تا ونک فاصله کم نیست. سوار بیآرتی میشوم. چند تا بیلبورد تبلیغاتی پزشکیان دیده میشود و قالیباف. بیلبوردهای ستاد انتخاباتی قالیباف از همه نامزدها بیشتر و متنوعتر است. از سمت خیابان خدامی به سمت میدان ونک میروم. حرف انتخابات که پیش میآید، یکی از دستفروشها میگوید: «این زمین خالی دور میدان دست ستاد انتخاباتی قالیباف است. خیلی از جلسههایشان را آنجا میگذارند.» جلوی در آدرسی که میدهد میایستم، در بسته است و اصلا جایی شبیه ستاد انتخاباتی نیست. جلوی در چند گلفروش نشستهاند.
یکی از آنها زل میزند: «اگر میخواهی برو تو هستند.» بعد یک پایش را روی در میگذارد و قیافهای حق به جانب به خود میگیرد: «من شاید به پزشکیان رای دهم چون هر روز اینجا دور میدان شاهد برخی برخوردها هستم.» بحث مناظرهها که پیش میآید، میگوید؛ یکی، دوتا را دیدم. بیشتر از فضای مجازی دنبال میکنم.
دور میدان یک بیلبورد کوچک خالی وجود دارد که رویش نوشته شده: «محل نصب تبلیغات انتخابات». مردی روی موتور نشسته و به این محل نصب خالی زل زده است. میدان ونک خالی از بحثها و چالشهایی است که سالهای پیش در زمان انتخابات ریاستجمهوری بین مردم دیده میشد.
زمانی که افرادی پوستر نامزدها را پخش میکردند و بحثهایی شکل میگرفت. حالا وقتی حرف از این میشود که اگر کاندیدای مناسبی انتخاب شود، مرد دستفروش دیگر حرف نمیزند. به سختی گپوگفتی بین آدمها رد و بدل میشود، حتی دیگر کسی گلایه هم نمیکند. شاید هم میدانهای شهر خالی از فضاهای گفتوگو شدهاند و همه به دنیای مجازی برای حرفزدن و بحث کردن کوچ کردهاند.
میدان تجریش
از ونک تا تجریش جز پوسترهای قالیباف که از همه بیشتر و چشمگیرتر است، چند متر مانده به میدان تجریش بیلبورد بزرگی از سعید جلیلی یکی دیگر از کاندیداهای ریاستجمهوری نمایان میشود. نیمساعت طول میکشد که همین چند متر به تجریش برسد. ترافیک در هر ساعتی اینجا برقرار است. پارکی که جلوی امامزاده صالح درست کردهاند، طرح مدرنی دارد که ناهمخوان با فضای امامزاده است. چند زن و مرد جدا جدا نشستهاند. در بین میدانها از شوش تا تجریش (به جز بیلبوردهای اتوبانها) فقط اینجاست که میتوان پوسترهای مصطفی پورمحمدی و علیرضا زاکانی از دیگر نامزدهای ریاستجمهوری را دید.
بازار تجریش معمولا در انتخابات پیشین ستاد انتخابات مردمی داشت، اما داخل بازار حالا هیچ پوستری نبود. در کوچه پسکوچههای پشت امامزاده صالح هم همان ماجرا برقرار بود. همه بیشتر در گیرودار خریدهای روزمره بودند. پشت بازار مغازه کوچک تعمیر لوازمخانگی دیده میشد که پوستر رئیسی را روی در ورودیاش زده است. میگوید: «من به دنبالهروی رئیسی رای میدهم.»
در چشمانش اشک جمع میشود: «خیلی سخته بعد از او رئیسجمهوری را انتخاب کرد.» دور میدان میچرخم؛ به نظر فضای انتخاباتی امروز شکل متفاوتی با دورههای پیشین انتخاب ریاستجمهوری دارد. از سوی دیگر امروز که در میادین از شوش تا تجریش را رفتم شنبه است و اول هفته.
هنوز روزهای حساس انتخابات باقی ماندهاند. به زودی «اجتماعات» انتخاباتی در تهران و شهرهای دیگر هم شکل میگیرد. اجتماعاتی که میتواند سرنوشتساز شود و بازار نه چندان داغ میدانها را هم گرم کند. اگرچه به نظر میرسد حرف اول در این انتخابات را دنیای مجازی میزند و خودش میدانی وسیع است که میتواند نقش موثری در رایگیریها داشته باشد.