صبح روز جمعه هشتم تیر ماه ۱۴۰۳ برای رای دادن به حوزهای رای گیری در شمالشرق شهر تهران میروم. بر خلاف انتظارم جمعیت زیادی در حوزه نمیبینم. کمی بعد از رای دادن در حیاط حوزه میمانم تا میزان مشارکت را رصد کنم.
در همان یک ربع تا بیست دقیقه میشمارم: ۶ مرد و ۳ زن وارد میشوند برای رای دادن.
ساعت ۱۰ و نیم صبح است. با خود میگویم شاید به دلیل اینکه اول صبح جمعه است و هوا گرم است، رای دهندگان در ساعات عصرگاهی برای رای دادن بیایند.
برمی گردم و همزمان با خنکتر شدن هوا ساعت ۶ بعد از ظهر هم سری به چند حوزه رای گیری در محله میزنم. با وجودی که به نحو محسوسی میزان رای دهندگان بیشتر از ساعات صبح است، اما باز با خود میگویم این جمعیتی نیست که انتظارش میرفت.
۲ ساعتی چرخ میزنم و به ۵ حوزه سرک میکشم. جمعیت انبوه نیست، اما خیلی کم هم نیست، اما مساله این است که ظاهرا در ساعات صبحگاهی جمعیت زیادی مراجعه نکرده.
در راه بازگشت در ذهن خود چرتکه میاندازم و میزان مشارکت را حدس میزنم. با خود میگویم در بهترین حالت این میزان مشارکت به ۵۰ درصد هم نمیرسد.
شب در خانه با چند نفر از دوستان و اقوام تلفنی صحبت میکنم. از ۳ نفر تنها یک نفر از آنها رای داده. ۲ نفر دیگر را به رای دادن ترغیب میکنم، اما جواب منفی میگیرم و با خنده و شوخی تماس مان را خاتمه میدهیم.
از ساعات آغازین بامداد روز شنبه خبرها را دیگر از فضای مجازی و کانالهای خبری پیگیری میکنم.
معلوم است که میزان مشارکت آن طوری که فکر میکردم بالا نبوده، اما امیدوار بودم شاید چند میلیونی رای شناور و مردد در ساعات پایانی انتخابات میزان مشارکت را به رقم معقولی (دستکم ۵۰ درصد) برسانند؛ اما چنین نشد.
در ذهن خودم تعداد رای دهندگان اطراف خودم را میشمارم و نتیجه تقریبا با آمار کلی مشارکت حدود ۴۰ درصدی نزدیک است.
البته از قبل نیز بر این باور بودم که گرم کردن تنور انتخابات سخت خواهد بود و همین گونه هم شد.
از ظاهر امر و تجربه چند انتخابات گذشته پس از دوران همه گیری کرونا که چنین بر میآید. نسل جوان امروز با ۲ دهه پیش تفاوتهای اساسی دارد.
نوعی بی تفاوتی به سیاست به معنای عام و مطلق در غالب آنها دیده میشود. البته تنها سیاست هم نیست؛ نوعی انزوا طلبی و فردیت گرایی در جامعه رشد کرده که مانع عمده حرکتهای جمعی و مسئولیت پذیری اجتماعی و ملی است.
به طور دقیق نمیدانم، اما نیک میدانم که مشابهتهای زیادی بین نسل زد ایرانی با نسل زد در دیگر کشورهای جهان در اقصی نقاط شرق و غرب هم وجود دارد و وضع بیرون نیز کمابیش مشابه وضع درون کشور ماست.
نسل جوان امروزی علاقههای متفاوتی دارد و شناخت این علاقهها و رمز و راز نهفته در کنشهای نسل جوان کنونی در دنیا، پیچیدگیهای خاص خود را دارد.
از دیشب توییتهای زیادی در تحلیل چرایی میزان مشارکت نسبتا کم رمق در انتخابات ۸ تیر را میخوانم و با خود میگویم: وجه غالب این تحلیلها سیاست زده است و هر کسی از ظن خود میخواهد گناه را گردن دیگری بیندازد.
به واقع در غالب این تحلیل ها، مسایل سیاسی و جناحی برجسته است در حالی که به گمانم جنس واقعی این عدم مشارکت بیشتر اجتماعی و روانی است.
در حالی که اصلاح طلبها و غالب منتقدان، انگشت اتهام را به سمت ساختار سیاسی داخلی و رقیب اصولگرایشان میگیرند و اصولگراها هم توجیهات و فرافکنیهای خاص خودشان را دارند که از دل هر دوی این نزاع ها، حقیقت در ابعاد مختلف و جامع آن مکشوف نمیشود.
چون موضوع به گمان این نگارنده فراتر از سیاست است؛ هر چند مسایل سیاسی و ساختاری نیز نقش جدی در انگیزه مشارکت شهروندان بازی میکند، اما دلیل این بی تفاوتی و بی علاقگی نسل جدید برای مثال الزاما ریشه در در یک مبارزه منفی سیاسی و یا مثلا در این مساله ندارد که اگر فلان و بهمان نامزد تایید صلاحیت میشدند ارقام مشارکتی به رکوردهای سابق بالای ۶۰ و ۷۰ درصدی برمی گشت.
برای تحلیل دقیق بی علاقگی و بی تفاوتی بخشهای بزرگی از نسل جوان ایرانی در مسایل سیاسی و اجتماعی به طور عام و انتخابات به طور خاص، باید بحث را فراتر از تحلیلهای سیاسی بُرد و به طور جدی مباحث روان شناسی اجتماعی را نیز مورد بررسی قرار داد که به گمان این نگارنده ریشه اصلی این بی تفاوتی در همانجاست.
اینکه نوجوان و جوان نسل جدید اصلا در قید و بند مفاهیمی مانند مشارکت در انتخابات نیست و این موضوع در ذهن او حتی در اولویتهای دسته چندم هم تعریف نمیشود، نیازمند یک بررسی جدی و جامعه شناسانه و روان شناسانه است.
این موضوع تنها مختص به کشور ما هم نیست و یک مساله جهانی با ضعف و شدت متفاوت در سایر کشورهاست.
نسل جدید اولویتهای متفاوتی با نسلهای پیشین دارد و بر همین اساس تصمیم میگیرد و عمل میکند و برای او مشارکت سیاسی در انتخابات و امور ملی جایگاه سابق را ندارد.
اگر در انتخابات دهههای پیشین مشارکتهای انتخاباتی در ایران غالبا روی آمارهای بالای ۶۰ و ۷۰ درصد رقم میخورد، به این دلیل بود که جوانهای نسل پیشین به عنوان موتور محرکه مشارکت سیاسی عمل کرده و خانوادهها و بزرگترهایشان را هم به پای صندوقها میآوردند.
اما حالا نسل جدید نه تنها نسبت به مشارکت سیاسی بی علاقه است بلکه در مواردی حتی مانع مشارکت بزرگترها در اموری مانند انتخابات هم میشود؛ شاید یک دلیل این است که انتخابات را تهی از معنا یافته است.
نادیده انگاشتن این بی تفاوتی و عبور بدون تدبیر از کنار آن همان قدر خطاست که تحلیلهای سیاست زده و جناحی از آن و بافتن دلایلی ذهنی برای کاهش مشارکت (از جمله در نظر نگرفتن وضعیت و تجربه مشابه در دیگر نقاط دنیا و انداختن همه گناهها به گردن شورای نگهبان و یا ساختار سیاسی نظام) راه به "تحلیل جامع دلایل مشارکت کم فروغ در انتخابات یک دهه اخیر به ویژه بعد از همه گیری کرونا" نخواهد برد.