۱۶ سال پیش در چنین ساعتهایی، هنرمندان هنرهای نمایشی؛ تئاتریها، سینماییها و تلویزیونیها در بهت و شوک از دست دادن یکی از ستارگان هنر سرزمینمان بودند. خسرو شکیبایی در زمانهای از دستمان رفت که فرشته مرگ برای خودش ابهتی داشت و مردن، این چنین آسان نمینمود.
اما خسرو شکیبایی که فقط بازیگری تماشایی یا «هامون» سینما نبود. او با آن صدای سحرانگیز، رنگی متفاوت به نقشها میبخشید. گاه گداری هم که شعرهایی دکلمه میکرد، به خلوت تنهاییمان نور و روشنایی میپاشید.
اما صاحب این صدای سحرانگیز، خود شیفته صدایی دیگر بود؛ صدایی که جادوی آن همواره برایش تازگی داشت؛ و این صدای مفتونکننده، به مردی تعلق داشت به نام چنگیز جلیلوند که حتی اگر نامش را ندانیم، قطعا صدایش را میشناسیم.
خسرو شکیبایی در گفتگوی خود با نیما حسنی نسب که به سال ۱۳۸۳ در ویژه نامه مجله فیلم با عنوان کتاب سال سینمای ایران منتشر شده، از چنگیز جلیلوند به عنوان شخصیت خاص در زندگی خود سخن گفته است.
با هم بخش کوتاهی از این گفتگو را مرور میکنیم:
«یک آدم خاص همیشه در زندگیام هست به نام چنگیز جلیلوند که الان سالهاست ندیدهامش. دو سال در ابتدای کارم در دوبله فعالیت میکردم که حرفه و منبع درآمدم خیلی از تئاتر دور نباشد، چون به هر حال موقع دوبله با همان ۵۰ درصد ابراز بازیگری که صدا و بیان است، امکان بازی داشتم.
به همه قدیمیهای دوبله احترام میگذاشتم و جلوی پایشان بلند میشدم، ولی دو سه نفر برایم خیلی ارزشمند بودند از جمله همین آقای جلیلوند. او ابتدا با آن صدای جادویی مرا اسیر خودش کرد و بعد که به دوبله آمدم و با شخصیت ایشان از نزدیک آشنا شدم، دیدم چقدر دلم میخواهد به این آدم نزدیک باشم و از او یاد بگیرم؛ بلد بودنِ این کار و این کاره بودنش و از همه مهمتر عاشقانه کار کردنش.
بعضی عقیده دارند که دوبله فن است نه هنر و من هم آن موقع این را قبول کرده بودم، ولی درباره کار بعضی از گویندهها فهمیدم که این دیگر دقیقا هنر است.
خیلی دلم میخواهد بدانم اگر با این آدمها در ۲۰ سالگی رو به رو نمیشدم، شاید مسیر زندگیام به کلی عوض میشد. درست است که خیلی با آقای جلیلوند کار نکردم، ولی خیلی نگاهشان میکردم. شاید بشود گفت ادب را از ایشان یاد گرفتم. اصلا شاید بشود گفت ادب و جلوی پیشکسوت بلند شدن را به خاطر ایشان یاد گرفتم.
یکی از دلایل حضور و موفقیت من مال این است که همیشه به کسانی که دو تا کار بیشتر کرده بودند، احترام زیادیگذاشتم. هیچ وقت هیچ کدامشان برایم معمولی نبودند و معمولی نشدند و مطمئن بودم از همه میشود همه چیز یاد گرفت.
فکر میکنم آدمهای استثنایی و تاثیرگذار در زندگی زیادند و متاسفم که نمیشود از همهشان اسم برد. میدانید که من شاگرد عباس جوانمرد هستم و پرورش و تربیت من سر کلاسهای ایشان شکل گرفته، اما بعدها وقتی از نزدیک و در پشت صحنه با آقای علی نصیریان آشنا شدم و هر شب کارشان را از پشت صحنه نگاه میکردم، قلبا فهمیدم که راهِ درست و کارِ درست همین است، چون ایشان خیلی صادقانه کار میکرد...
آدم همیشه دوست دارد فرصتی پیش بیاید که از کسانی بگوید که در زندگی و کار برایش الگو بودهاند مثل عزتالله انتظامی بزرگ، پرویز فنیزاده، رضا کرم رضایی و خیلیهای دیگر.»
و حالا اغلب هنرمندانی که الگوی او بودهاند، در قطعه هنرمندان در فاصلههایی دور و نزدیک از او آرمیدهاند، اما نام همه آنان به شهادت آثار ارزشمندشان همواره زنده است.