با نزدیک شدن به سومین سالگرد سقوط جمهوریت در افغانستان بار دیگر این پرسش مطرح میشود که چگونه حکومتی که بیست سال از حمایت مادی و معنوی ابرقدرت شماره یک جهان یعنی آمریکا برخوردار بود در کمتر از ده روز و بدون نشان دادن کوچکترین اثری از مقاومت از هم فروپاشید؟ پاسخ به این پرسش مهم و بنیادین برای درک شرایطی که افغانستان امروز در آن قرار گرفته است امری الزامی است و تا به حال جوابهای متعددی برای حل این معمای پیچیده مطرح شده است. در یادداشت حاضر سعی شده است علتهای دخیل در به وجود آمدن وضعیت کنونی کشور برشمرده شود و هر آنچه افغانستان را به سوی پرتگاه سقوط رهنمون کرده است مورد واکاوی قرار گیرد.
دومینوی سقوط ولایات افغانستان در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ با سرعت هرچه تمامتر آغاز به حرکت کرد و مرکز ولایت نیمروز اولین شهری بود که به تصرف طالبان در آمد. تا تاریخ ۲۳ مرداد، اندک مناطقی مثل کابل و پنجشیر باقی مانده بودند، اما مردم هنوز امید داشتند که نیروهای امنیتی، اردوی ملی، پلیس و نیروهای مجاهدین که ادعای مقاومت و اتحاد در برابر طالبان داشتند، سکان امور را به دست گیرند و نیروهای طالبان را عقب برانند، اما این امید با دمیده شدن خورشید سحرگاه ۲۴ مرداد و با فرار رئیس جمهور وقت، اشرف غنی، بر باد رفت. ورود نیروهای طالبان به شهر کابل در چشم بر هم زدنی چهره شهر را عوض کرد و مردم وحشت زده برای فرار از آینده نامعلوم پیش رو به فرودگاه کابل هجوم بردند و تصاویری را رقم زدند که جهان را حیرت زده کرد. اما چطور کشوری که طی بیست سال مشق دموکراسی میکرد به ناگهان به چنگال یک گروه تمامیت خواه و بنیاد گرا افتاد؟ در یادداشت حاضر مولفههای موثر در سقوط جمهوریت در سه سطح بررسی شده است:
۱) استراتژی و سیاستگذاری آمریکا در بدو ورود به افغانستان بر اساس هیجان سیاسی ناشی از حادثه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ بود و آمریکا خیلی زود جامعه جهانی را متقاعد کرد که ورود نظامی به افغانستان یک نیاز حیاتی است، اما در واقع برنامهای منسجم و منطبق با واقعیت نداشت که در افغانستان قابل اجرا باشد. به همین خاطر با آنکه تا سال ۲۰۰۴ تقریبا تمام نیروهای القاعده و طالبان را از خاک افغانستان بیرون رانده و یکی از اهداف خود مبنی بر ریشه کن کردن تروریسم را جامه عمل پوشانده بود به بهانه هایی، چون ساخت یک دولت قدرتمند و دموکراتیک و بیشتر برای حفظ نفوذ خود در منطقه در افغانستان باقی ماند، اما، چون اهداف دیگری اولویت آجندای سیاسی آمریکا قرار گرفته بود به تحرکات طالبان در پاکستان بی توجه ماند تا اینکه از حدود سال ۲۰۰۵ طالبان فعالیتهای خود در خاک افغانستان را دوباره آغاز کردند و در بلند مدت باعث فرورفتن آمریکا در باتلاق جنگ شدند، آمریکا که برای حذف طالبان به عنوان یک گروه تروریستی به افغانستان آمده بود در فوریه ۲۰۲۰ پیمان صلح دوحه را با این گروه و بدون حضور رئیس دولت قانونی افغانستان امضا کرد و نه تنها مشروعیت دولت دست نشانده خود را زیر سوال برد بلکه طالبان را به عنوان موثرترین بازیگر نقش آفرین در افغانستان به جهان معرفی کرد و زمینههای تضعیف روحیه ارکان مختلف دولت جمهوریت را با دست خود رقم زد و در نهایت خروج عجولانه و غیر مسئولانه آمریکا از کشور به فاجعه سقوط کابل منتهی شد.
۲) بازیگران منطقهای در شدت یافتن جنگ فرسایشی افغانستان علیه آمریکا نقش موثری داشته اند هر چند در سال ۲۰۰۱ توافقی کلی بر سر مداخله نظامی آمریکا در افغانستان وجود داشت رفته رفته منافع کشورهای منطقه ایجاب کرد سیاستهای جدیدی را در پیش گیرند و راه و روش خود را تغییر دهند. پاکستان به عنوان خاستگاه طالبان که روابط چالش برانگیزی با دو دولت جمهوری در افغانستان داشت زیر چتر سهل انگاریهای آمریکا به تقویت هر چه بیشتر طالبان پرداخت تا در مسائل امنیتی موثر در افغانستان دست بالا داشته باشد و از نفوذ هند در آنجا جلوگیری کند، ایران که از نفوذ آمریکا در منطقه راضی نبود و این کشور را دشمن شماره یک خود میدانست برای تغییر وابستگیهای سیاسی در افغانستان تلاشهای قابل توجهی نشان داد و هرچند وجود رابطه با طالبان را انکار میکرد گزارشهایی علیه این موضع آنها وجود داشت. روسیه به عنوان یکی از رقبای سیاسی آمریکا ضمن اینکه ترجیح میداد آمریکا به مسئله افغانستان مشغول باشد سعی میکرد از نفوذ گسترده آن در مسائل منطقه جلوگیری کند. چین به عنوان بزرگترین اقتصاد جهان که به ویژه طی دو دهه گذشته به قطب رقابت با آمریکا بدل گشته بود سیاستهایی مغایر با منافع آمریکا و شکست آنها در مسئله افغانستان را به نفع خود میدانست. اینگونه هر یک از این کشورها براساس منافع ملی خود سعی بر تاثیر گذاری در افغانستان داشتند و افغانستان به حوزه جنگهای نیابتی و تضاد منافع قدرتهای منطقهای و جهانی مبدل گشت که امکان شکل گیری یک کل منسجم و متحد برای اداره کشور را کاهش میدهد.
۳) بازیگران داخلی در به وجود آمدن شرایط کنونی افغانستان نقش به سزایی داشته اند و میتوان آنها را به عنوان موثرترین مولفه نام برد از این رو در اینجا به بررسی نقش رئیس جمهور، مجاهدین، روحانیون و نخبگان یا روشنفکران به عنوان مهمترین بازیگران داخلی میپردازیم:
الف) رئیس جمهور: از زمان ریاست جمهوری حامد کرزای تا پایان دوره اشرف غنی یکی از مهمترین دلایلی که موجب شکست جمهوریت در برابر طالبان شد این است که میل و اراده کافی برای جنگیدن با طالبان در سطح ریاست جمهوری وجود نداشته است هر دو رئیس جمهور در سخنرانیهای متعددی طالبان را اعضای جامعه افغانستان و حتی برادر خود خوانده و همواره سعی در ادغام و جذب این گروه در جامعه افغانستان داشته اند. حال آنکه طالبان هیچگونه علامتی از سازش و تمایل به ادغام نشان نداده بودند و حتی به نشستهای بین الافغانی توجهی نداشتند و هرگز دولت افغانستان را طرف مذاکره خود نمیدانستند. از طرفی به ویژه در دوره اشرف غنی تمرکز قدرت در میان حلقه کوچکی از نزدیکان رئیس جمهور بوده و با دیگر اعضای دولت برای تصمیم گیریهای کلان مشورت نمیشده است این نه تنها باعث خودکامگی در دولت که شکل گیری جناحهای رقیب در برابر رئیس جمهور میشد.
ب) جبهه متحد یا مجاهدین و جنگ سالاران: این گروه پس از نشست بن و شکل گیری دولت جدید، قدرت را قبضه کردند و به امر سیاسی به منزله بیزینسهای شخصی پرداختند، بیشترین تاثیر را در ایجاد فساد و رانت در سیستم سیاسی و اداری افغانستان داشتند و هر چند در ظاهر از منافع گروههای مختلف قومی نماینده گی میکردند در واقع صرفا باعث دامن زدن به شکافهای قومی قبیلهای شده بودند و برای کسب منافع شخصی از هویت قومی به نفع خود سو استفاده میکردند. این گروهها هرگاه مسئلهای را مغایر با خواست خود میدیدند خودمختار عمل کرده و قدرت رئیس جمهور را زیر سوال میبردند و در واقع موازی با ریاست جمهوری حرکت میکردند.
ج) روحانیون و علماء: جامعه افغانستان از دیرباز یک جامعه مذهبی بوده است و به همین خاطر این گروه همواره از اهمیت و احترام خاصی در نزد مردم برخوردار بوده و امکان جهت دهی به افکار عمومی را داشته است. شواهد نشان میدهد به ویژه در مناطق تحت نفوذ طالبان مولویها و علماء از مفکوره طالبان حمایت میکرده اند و به اشکال مختلف جمهوریت وقت را مورد سرزنش و انتقاد قرار داده و به صورت غیر مستقیم ذهنیت مردم را برای پذیرش مجدد آنها آماده میساختند. حتی در مناطق شیعه نشین هم روحانیون شیعه مخالفت چندانی با بازگشت طالبان نداشتند و اگر هم داشتند بی عملی آنها پس از ورود طالبان این موضع آنها را بی فایده جلوه میدهد. به نظر میرسد این گروه بیشترین تاثیر در پذیرش مجدد طالبان را داشته اند.
د) نخبگان و روشنفکران: تنها بازیگران فعال در عرصه افغانستان که نوید تغییر و رشد میدادند همین گروه بودند، اما متاسفانه نخبگان افغانستان از فرصت بیست ساله جمهوریت به درستی استفاده نکردند و نتوانستند یک قشر متوسط در جامعه افغانستان به وجود بیاورند که در برابر افکار بنیادگرایانه طالبان پتانسیل کافی برای مقاومت مدنی داشته باشد. آنها بسیار ضعیف عمل کردند و هر چند کارهایی مثل ایجاد رسانههای مستقل و دانشگاهها و مراکز تولید علم را به دوش میکشیدند تغییرات گسترده و بنیادینی را ایجاد نکردند که انسان افغانستانی را با مولفههای جهان مدرن و پذیرش مناسبات آن آشنا سازد و از تفکرات طالبانی دور سازد.
در پایان به نظر میرسد با توجه به اینکه اولویت آمریکا به عنوان بازیگر موثر در سرنوشت افغانستان تغییر یافته است، بازیگران منطقهای از حضور طالبان در افغانستان خشنود هستند و بازیگران داخلی دچار فروپاشی و فساد شده اند یا به نوعی طالبان و تفکر آنها را مطلوب جامعه افغانستان میدانند تنها روزنه امید برای آینده افغانستان نخبگان یا روشنفکرانی هستند که نسبت به سرنوشت وطنشان بی تفاوت نباشند و به دنبال ایجاد تغییرات بنیادین دست از تلاش، قلم فرسایی و گفتگو نکشند.
منبع: دیپلماسی ایرانی