مرد جوان که محسن نام داشت با کسب اجازه از جایش بلند شد و گفت: جناب قاضی این هفته سومین سالگرد ازدواج ماست اما من دیگر از بدبینی و سوءظنهای همسرم خسته شدهام. چارهای جز جدایی برای ما نیست.
زن جوان با شنیدن این حرف بیمقدمه و ناگهانی گفت: این من هستم که از زندگی با یک مرد خائن و دروغگو خسته شدهام.
قاضی وقتی عصبانیت زن جوان را دید گفت: شما علت این درخواست را توضیح بدهید.
سمیرا گفت: من آدم بیانصافی نیستم. چند سال قبل که با محسن آشنا شدم او را مردی خوش قلب، مهربان، خوشتیپ و در کل مثبت دیدم که آرزوی هر دختری داشتن چنین همسری بود. ما همکلاسی دانشگاه بودیم و تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم اما این خوش اخلاقی و مهربانی او باعث شده زنان دیگر به خودشان اجازه بدهند که به او نزدیک شوند و من این را دوست ندارم. باورتان میشود دوستان من آنقدر از او تعریف میکنند که من اذیت میشوم و حسودی میکنم. جناب قاضی بهتر است ما طلاق بگیریم تا این آقا با خیال راحت به روابط آزادش بپردازد. میبینید که چه تمایلی به جدایی دارد و اصلاً تلاشی برای ماندن ندارد!
قاضی رو به محسن کرد و گفت من که هنوز متوجه مشکل اصلی شما نشدهام؛ شفافتر و دقیقتر توضیح بدهید ببینم داستان زندگی شما از چه قرار است که تصمیم به جدایی دارید، چه کسی خیانت کرده است؟
محسن کمی آب خورد و نگاهی هم به حلقه درون دستش کرد و گفت: هیچ کدام خیانت نکردیم. من در یک شرکت هواپیمایی کار میکنم و آنجا راهنمای گردشگران هستم. به اقتضای شغلم باید مدام به سفر بروم، با آدمهای زیادی آشنا هستم و این موضوع باعث شده همسرم تصور کند من به او خیانت میکنم. اما واقعاً من این کار را نمیکنم. این شغل من است. من همسرم را دوست دارم و عاشقانه و صادقانه این مدت در کنارش زندگی کردم هر چند تحمل رفتارهای او و بیاعتمادیاش به من سخت است اما من زندگیام را دوست دارم. او مدام در حال وارسی گوشی تلفن همراه من است، سرزده به محل کار من میآید و اگر من را در حال صحبت با همکار یا مسافر خانم ببیند دیگر زندگی جهنم میشود.
قاضی رو به سمیرا کرد و پرسید: آیا تو از همسرت مورد مشکوکی دیدهای که به او شک داری و فکر میکنی به تو خیانت میکند؟
سمیرا گفت: نه آقای قاضی ولی به هر حال ممکن است این روابط زیاد با خانمهایی که هر کدام یک شکل و یک تیپ هستند، او را از راه به در کند.
مرد جوان گفت: ببینید چه میگوید؟ با احتمال و فرضیه زندگی مرا سیاه کرده است. به او میگویم بیا برویم پیش مشاور یا پزشک اما با پرخاشگری میگوید مگر من دیوانهام؟ شما بگویید من چه
کار کنم؟
زن جوان گفت: آقای قاضی دروغ میگوید. به من گفت کارش را عوض کرده اما همین چند روز قبل فهمیدم بدون خبر دادن به من با یکی از همکاران خانم رفته دوبی؛ این یعنی چی؟
محسن در پاسخ گفت: من پنهانکاری نکردم. برای یکی از همکارانم اتفاقی رخ داد و من مجبور شدم به جای او مسافران را به دوبی ببرم و قبل از سوار شدن به هواپیما به همسرم خبر دادم اما حالا میگوید من به او خیانت کردهام. سمیرا دیگر امانم را بریده، او بدبین و شکاک است، من تا الان کوچکترین خطایی مرتکب نشدم اما دیگر تحمل ندارم. تازه فهمیدهام این رفتار سمیرا ریشه در خانواده او دارد چون پدرش به مادرش خیانت کرده و رفته فکر میکند من هم همین کار را میکنم. ولی فکر میکنم بهتر است جدا شویم تا حداقل آرامش داشته باشیم.
سمیرا با بغضی در گلو گفت: از من خسته شدهای چون میخواهی با دختر همسایه سابقتان ازدواج کنی، فکر کردهای نمیدانم؟ من از خواهرت شنیدم که قبلاً عاشق دختر همسایهتان بودهای.
بحثهای زوج جوان در حال تبدیل شدن به دعوا بود که قاضی گفت: به این زودی حکم طلاق نمیدهم چرا که طلاق همیشه بهترین راهحل نیست. ابتدا باید ۳ ماه به کلاسهای مشاوره بروید تا دیدتان به زندگی تغییر کند اگر مشکلتان حل نشد و نظر مشاور خانواده هم جدایی بود، آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.