کد خبر: ۹۳۵۸۰۱
تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۶

روایت حسن روحانی از سرپیچی برادر مهندس موسوی از دستور هاشمی رفسنجانی

حساسیت‌های سیاست‌خارجی و روابط دیپلماتیک با کشورهای مختلف در سال‌های اولیه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی برای مسئولان کشور دوچندان بود. حسن روحانی در خاطرات خود که در گنجینه‌ی تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است، این مسئله را روایت می‌کند. او با یادآوری سفر دیپلماتیک هاشمی رفسنجانی به هند، به اختلافات خود با تیم کارشناسی وزارت خارجه برای ارسال پیام به ضیاءالحق نخست‌وزیر وقت پاکستان اشاره می‌کند.
روایت حسن روحانی از سرپیچی برادر مهندس موسوی از دستور هاشمی رفسنجانی
آفتاب‌‌نیوز :

گفتیم آقا نوشتی؟ گفت: نه، گفتیم: چرا ننوشتی؟ گفت: ما عقیده نداریم. گفتم تو چه‌کاره هستی که عقیده نداری؟! گفت: ما معتقد نیستیم که ایشان پیام بدهند. گفتم: تو بی‌جا می‌کنی معتقد نیستی، تو کی هستی؟! یک دعوای مفصلی با او کردیم…

حساسیت‌های سیاست‌خارجی و روابط دیپلماتیک با کشورهای مختلف در سال‌های اولیه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی برای مسئولان کشور دوچندان بود. حسن روحانی در خاطرات خود که در گنجینه‌ی تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است، این مسئله را روایت می‌کند.

او با یادآوری سفر دیپلماتیک هاشمی رفسنجانی به هند، به اختلافات خود با تیم کارشناسی وزارت خارجه برای ارسال پیام به ضیاءالحق نخست‌وزیر وقت پاکستان اشاره می‌کند. در پی این بخش از مصاحبه با حسن روحانی را که در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۸۲ انجام شده می‌خوانید:

سال ۶۱ یک سفری هم آقای هاشمی داشت به هند… فکر می‌کنم اولین مسافرتی بود [که] من همراه آقای هاشمی در خارج از کشور بودم. یک داستانی در ذهن من مانده است، دلیلش را نمی‌دانم که چرا مانده… ما وقتی سوار هواپیما شدیم از تهران آمدیم نزدیکی‌های زاهدان آقای هاشمی به من گفت که به یکی از این بچه‌های وزارت خارجه بگو یک پیامی را تنظیم کند که ما از روی پاکستان که رد می‌شویم برای ضیاءالحق خوانده شود. این معمول است.

معمولا کسی که از روی فضای یک کشوری عبور می‌کند مثلا یک پیام دوستانه‌ای را می‌فرستد. ما هم رفتیم به بچه‌های وزارت خارجه گفتیم بروید پیامی را تهیه کنید، من ده دقیقه‌ی دیگر می‌آیم از شما می‌گیرم. [بعد از ده دقیقه] رفتیم به آن آقا گفتیم آقا نوشتی؟ گفت: نه، گفتیم: چرا ننوشتی؟ گفت: ما عقیده نداریم.

گفتم تو چه‌کاره هستی که عقیده نداری؟! گفت: ما معتقد نیستیم که ایشان پیام بدهند. گفتم: تو بی‌جا می‌کنی معتقد نیستی، تو کی هستی؟! یک دعوای مفصلی با او کردیم و گفتم تو بی‌جا می‌کنی اصلا می‌خوای بنویسی، من خودم می‌نویسم. ما یک چیزی برداشتیم نوشتیم و رفتیم دادیم به خلبان گفتیم بخوان. بعد برگشتیم گفتیم این کیه؟ گفتند این موسوی است. [پرسیدیم] موسوی کیست؟ فهمیدیم این برادر مهندس موسوی است.

دیدیم یک کم قلدری می‌کند نگو برادر نخست‌وزیر است! گفتیم چه‌کاره است؟ گفتند مثلا رئیس یک اداره است. من خیلی تعجب کردم واقعا از یک آدمی که حالا آقای هاشمی رئیس مجلس است، ما آمدیم به او گفتیم که یک پیامی بنویس، می‌گوید اصلا معتقد نیستم، ضیاءالحق یک آدم دیکتاتور قلدر است و نباید به او پیام بدهیم! از همین اجتهادهایی که اول انقلاب بود. [می‌خندد]

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین