آفتابنیوز : آفتاب: سیدجمال الدین در قریه اسدآباد واقع در 42 کیلومتر غرب همدان در شعبان 1254 هجری قمری در خانوادة شیخ الاسلام اسدآباد متولد شد. پس از گذراندن دروس ابتدایی در سال 1266 به همراه پدر به نجف رفته و در حوزه درس شیخ مرتضی از مجتهدین آن عصر تلمذ کرد .چون شیخ مرتضی از مدت ذهن و کثرت هوش سید جمال الدین مطلع شد او را به هندوستان فرستاد. در هند سیدجمال علاوه بر مطالعه احوال اجتماعی و سیاسی هند به زبان انگلیسی نیز آشنا شد از هند به مکه رفت از آنجا به اسدآباد برگشت سپس به تهران آمد و شروع به نشر افکار و عقاید خود پرداخت.
ناصرالدین شاه چون از وجود او وحشت کرد او را به افغانستان سپس هندوستان فرستاد. از این زمان آوازة سیدجمال الدین در میان کشورهای اسلامی پیچید از هندوستان به حصر رفت پس از 40 روز توقف در مصر به اسلامبول بازگشت. فواد پاشا از رجال سیاسی و عثمانی او را به گرمی پذیرفت. پس از مدتی دوباره به مصر رفت. و انجمن حب الوطنی را با 30 تن عضو تأسیس نمود و در جامع الازهر مشغول تدریس و بحث فلسفه ابن سینا گردید. در این زمان خطابه هایی ایرادهی کرد که اساس آن ایجاد وحدت اسلامی برهم زدن تشکیلات جاسوسی و حقه بازی انگلیس و جلوگیری از استعمار آن دولت و تأمین آزادی و استقلال حقیقی ملل اسلام بود.
چون عقاید سیدجمال همه جا با انتشار یافت عمال انگلیس از نفوذ کلام او ترسیدند و وسایل خروج او را از مصر فراهم کردند. سید از مصر به هندوستان و از آنجا عازم اروپا گردید در پاریس سید روزنامه عروه الوثقی را تأسیس کرد که سردبیری آن را برعهدة شیخ محمد عبده شاگرد خود گذاشت.
روزنامة عروه الوثقی در سراسر جهان اسلام منتشر می شد. و متضمن آراء و عقاید سیاسی و اجتماعی سید مبنی بر مساوات و آزادی بود. و در روشن کردن افکار مردم ایران وعثمانی اثر بسزایی گذارد. پس از 18 ماه انتشار این روزنامه انگلیسیها دستور توقیف آن را دادند. در سال 1303 سید به دعوت ناصرالدین شاه به ایران آمد. اما چون درباریان ذهن شاه را نسبت به او مشوب کردند سید با خاطری آزرده به روسیه و از آنجا به اطریش رفت.
در سال 1307 بار دیگر ناصرالدین شاه از افکار و عقاید سید به حیرت افتاد و او را به تهران دعوت کرد، لیکن بر اثر دسیسههای دربار، سیدجمال مورد بغض شاه قرار گرفت و در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شد. مأمورین شاه او را از آنجا خارج و به عتبات تبعید کردند.
وی ناچار به لندن رفت در لندن روزنامه ای به نام (فیباء الخافقین) به دو زبان عربی و فارسی منتشر کرد.
سپس به اسلامبول بازگشت، سلطان عبدالحمید ابتدا به امید آنکه از عقاید سید درباب ایجاد وحدت اسلام استفاده کند، از او دلجویی کرد اما درباریان سلطان و کارگزاران انگلیس به مخالفت با سید برخاستند و در سال 1314 در اسلامبول مسموم و در همان شهر مدفون شد.
"سید جمال الدین اسد ابادی افغانی"
البته این متن نیاز یه اصلاحات زیادی داره!
احمد قابل؛ عالمی راستین
حسن یوسفی اشکوری
مدتها بود که از دوست فاضل و دانشمندم جناب احمد قابل بی خبر بودم. در اخبار رسانه های داخلی و خارجی هر روز از افراد بازداشتی و آزاد شده اخباری منتشر می شود اما از ایشان خبری در میان نبود. روزی خبر آمد که احمد قابل برای شرکت در مراسم استادش آیت الله منتظری در مسیر راه مشهد – تهران – قم بازداشت شده است، اما دیگر خبری از آزادی و یا ادامه بازداشتش نبود. احتمالا یکی از دلایل دور بودن محل حبس ایشان از مرکز بود که به هر حال اخبار تهران بیشتر از هرجا منتشر می شود. از ستمهای مضاعف زندانیان و به طور کلی مردمان ساکن در شهرها و مناطق دور افتاده همین است که از یک سو غالبا به مراتب بیشتر و شدیدتر تحت فشار قرار می گیرند و سرکوب می شوند و از سوی دیگر بیشتر سانسور می شوند و کمتر صدایشان و حتی اخبارشان به گوش مردم داخل و خارج می رسد. به هرحال گاه تصور می کردم احتمالا قابل از بند رسته اما من در این گوشه دورافتاده جهان بی خبر مانده ام. تا این که چند روز پیش خبر آمد که از زندان انفرادی اطلاعات به بند قرنطینه زندان وکیل آباد مشهد منتقل شده و بعد اعلام شد که او را با دستبند به دادگاه برده اند! خبر دردناکی بود، هم از این نظر که این عالم پارسا و آگاه هنوز در بند است و هم به این دلیل که چنین ستم مضاعفی را بر او روا داشته اند.
احمد قابل کیست و چه می گوید؟ من از سالیان زندان با نام او آشنا شدم. از اوایل سال 79 . هنوز آثاری از فضای نسبتا باز سیاسی و فرهنگی پس از دوم خرداد بر جای بود و هنوز از آزادیهای مطبوعاتی نشانی در اینجا و آنجا به چشم می خورد. از احمد قابل مقالات و مصاحبه هایی در برخی رسانه ها منتشر می شد. در آن زمان، که هنوز جناب حجت الاسلام نوری آزاد نشده بودند، روزانه چندین روزنامه بوسیلة برخی دوستانش از بیرون برای ایشان به داخل زندان آورده می شد و من با علاقه وافر تمام آنها را می دیدم. نام احمد قابل در روزنامه های مختلف دیده می شد. همواره مقالات و گفتارهای ایشان را با علاقه می خواندم. زیرا آنها را پرمحتوا و در عین حال شجاعانه می یافتم. به زودی دانستم که او برادر هادی قابل است و روحانی ولی رخت روحانی بر تن ندارد. یک بار از دوستم جناب نوری پرسیدم احمد قابل را می شناسد و او را چگونه می بیند؟ ایشان گفت به خوبی می شناسد و از فضل و دانش حوزوی و در عین حال خوشفکری وی گفت و بویژه افزود آقای قابل در علم الحدیث بسیار تبحر دارد. بعدها ( احتمالا در سال 81 ) زمانی که آقای قابل بوسیلة دادگاه ویژه روحانیت تهران بازداشت شد، بیشتر با نام و شخصیت و افکار و دلیری و استواری او آشنا شدم. چرا که اخبار زیادی از او در رسانه ها و یا خصوصی بر سر زبانها بود. تمام این اخبار از شجاعت و مقاومت این متفکر مسلمان حکایت می کرد. گرچه پس از مدتی اسارت در انفرادی زندان اوین، قابل آزاد شد اما از شما چه پنهان دلم می خواست روزی انفرادی ایشان تمام شود و او را به بند عمومی بیاورند و من از نزدیک او را ببینم و از نزدیک با او آشنا شوم. من، با توجه به سوابق و تجارب شخصی و اهمیتی که برای نوگرایان روحانی قایل هستم، هر بار نور امیدی در عالمی ببینم، بسیار خوشحال و حتی هیجان زده می شوم و برای موفقیتش از صمیم قلب خرسند می شوم. از این رو در آن زمان بسیار مشتاق بودم یک دانش آموخته قم و شاگرد آیت الله منتظری را از نزدیک ملاقات کنم و دربارة اهداف و دغدغه های مشترک بحث و گفتگو کنم.
مدتی گذشت. پس از آزادی از زندان ( احتمالا سال 84 ) بود که یکبار در منزل دوست مشترک مان جناب عمادالدین باقی آقای قابل را از نزدیک دیدم. ساعتی گفتگو کردیم. واقعیت این است که او را در این دیدار عالم تر و آگاه تر از آن یافتم که در تصور داشتم. به یاد می آورم که به مناسبت وضعیت شخصی ام، سخنی از ضرورت و یا نقش لباس ویژه روحانی برای عالمان دین به میان آمد. ایشان چند روایت خواند و طبق آن روایات، می گفت این لباس نه تنها ضرورتی ندارد بلکه لباس خاص از منظر دینی با آموزه های دینی در تعارض است. می گفت این روایات را برای آیت الله منتظری هم خوانده ام و استدلالم را خدمت ایشان هم گفته ام. من البته با دیدگاه محدثانه ایشان چندان موافق نبودم اما از جهات دیگر با دیدگاه ایشان موافق بودم. گرچه به ایشان گفتم نباید چنین پدیده هایی را ذهنی و انتزاعی فهم و تحلیل کرد بلکه باید از منظر تاریخی و کارکردی نگاه کرد و ضرورت و یا عدم ضرورت لباس خاصی را برای هر صنفی درک کرد. حداقل نباید چنین پدیده های را صرفا از منظر دینی و به استناد روایات دینی، تحلیل کرد و به داوری نشست.
از این خاطرات که بگذریم، واقعیت این است که شخصیتی چون احمد قابل در قلمرو گستردة روحانیان ریز و درشت کم داریم. این که به نهاد روحانیت نیازی هست یانه، فعلا از محدودة بحث و موضوع گفتار ما خارج است، اما آنچه که اکنون برای جوامع اسلامی و از جمله جامعه ایران مهم و تعیین کننده است این است که وجود و حضور روحانیان و عالمان دینی آگاه به زمان و آشنا با مقتضیات عصر و نیازهای جدی جهان مدرن، نعمتی بزرگ است و جوامع اسلامی از آنان بی نیاز نیست. کسانی که با واقعیت های حوزه ها و موجودی نحیف معرفتی و علمی نهاد پر ادعای روحانیت سنتی آشنا هستند به خوبی می دانند که علمای معاصر غالبا به واقع معاصر نیستند و عموما هیچ نسبتی با زمان و زمانه ما ندارند. از متدولوژی های معارف حوزوی ( فقه و کلام و فلسفه و تفسیر و . . . ) گرفته تا متون و منابع درسی و شیوه های آموزشی و در نهایت اهداف و غایات این علوم و آموزشها و دغدغه های روحانیان. گرچه وقوع انقلاب اسلامی و تشکیل نظام دینی – روحانی و حاکمیت مطلقه روحانیان، بیش از همه زمینه های تحول در روحانیت و طلاب را فراهم کرده است، اما هنوز آثار این تحول چندان آشکار نشده است. شماری اندک از روحانیان داریم که جوان ترند و آثاری از نوگرایی و معاصر بودن را از خود بروز می دهند. اینان از یک سو با علوم سنتی آشنا هستند و از سوی دیگر کم و بیش با معارف و افکار مدرن و نیازهای و ضرورتهای جهان جدید آشنایی یافته اند. احمد قابل یکی از این عالمان است.
آقای قابل با معارف رایج حوزه ها آشنا است اما او بیش از همه در حوزه علم الحدیث تحقیق کرده و می توان گفت در این دانش متخصص است. ایشان یک بار در یک سخنرانی می گفت اگر در ایران ده نفر متخصص در حدیث باشند و تمام احادیث را با دقت خوانده باشند، یکی اش من هستم. گرچه دیری است که تقریبا تمام علوم اسلامی متداول در حوزه ها از تحول و پویایی و در نتیجه کارآمدی بازمانده اند اما علم الحدیث و حدیث شناسی از همه غریب تر و عقب مانده تر است. این در حالی است که مهم ترین دانش حوزوی فقه است و فقه هم بیش از همه به علم الحدیث متکی است. و اما حدیث و حدیث شناسی قرنها است که هیچ تحولی را تجربه نکرده است. اصلا علمی به عنوان حدیث شناسی تقریبا در حوزه ها وجود ندارد و حداقل به رسمیت شناخته نشده است. در این میان چگونه ممکن است مجتهدی در کار استنباط احکام توانا و موفق باشد؟ روزگاری بود که فقیه و مجتهد اول در کار حدیث و پژوهش در حدیث و روایات متبحر می شد و آنگاه به فقه و اجتهاد اهتمام می کرد. کتب رجالی گذشته ما ( حتی تا قرن سیزدهم هجری )، بوسیلة مجتهدان نامدار نوشته شده اند، گواه این مدعا است. مگر ممکن است مجتهدی قدرت تشخیص صحت و سقم احادیث را نداشته باشد و از توان فهم و درک و تحلیل تاریخی انبوه روایات بی بهره باشد، آنگاه به کار خطیر استنباط همت کند؟ تکلیف خروار خروار احادیث جعلی را چه کسی باید مشخص کند؟
به هرحال اکنون جای بحث دربارة حدیث و حدیث شناسی نیست، فقط خواستم بگویم تخصص جناب احمد قابل در علم الحدیث و آشنایی خوب ایشان با میراث روایی ما هم می تواند به کار فقیهان و مجتهدان بیاید و هم می تواند بر آگاهی مردم دیندار و حتی پژوهشگران رشته های دیگر بیفزاید. البته در این میان می تواند مددکار تاریخ نگاران تاریخ اسلام هم باشد. نمی دانم قابل در این زمینه چه کارهایی کرده و تا کجا پیش رفته و چرا آثار پژوهشی ایشان در این زمینه منتشر نشده است ( و شاید من از آنها آگاه نشده ام ) اما به هرحال حدیث شناسی ایشان از جهات مختلف می تواند به سود اجتهاد و جامعه علمی و دینی ما باشد. به طور خاص باید اشاره کرد که قابل افزون بر صلاحیت علمی، از نعمت بزرگی نیز برخوردار است و آن شجاعت در بیان افکار و عقاید است که این گوهر گرانبها در انبوه عالمان چندان یافت نمی شود. در این سالها شجاعت ایشان را در بیان برخی موضوعات فقهی و دینی دیده ایم. مهم نیست که فلان نظریه نو درست است و جای مناقشه ندارد، بلکه مهم نواندیشی و تابو شکنی و خروج از دایره جزمیت و تصلب و تعصب است؛ خصلتی که به راستی برای نواندیشی بسیار ضروری و پرارزش است و باید قدر دانست. قابل همان گونه که در اعتراض به بیدادگریها دلیر است، در علم و نوگرایی نیز دلیر است و استوار. احتمالا قابل از استادش آیت الله منتظری نیز دلیری آموخته بود.
اما دریغ در نظام دینی – ولایی! ما، به جای این که کسانی چون احمد قابل و هادی قابل در کنار نواندیشان روحانی و غیر روحانی به کار علمی و روشنگرانه بپردازنند و اساسا فرصت چنین اموری را پیدا کنند، یا در زندانند و یا در محدودیت و سانسور زندگی می کنند و حتی آثار شان کمتر مجال انتشار می یابند. قابل چه می گوید و چه می خواهد؟ به گواهی افکار و آثار و زندگی پرافتخارشان، جز ترویج دین رحمانی و گسترش اخلاق انسانی و تحقق عدالت و آزادی در جامعه و سرفرازی کشور و بهروزی برای شهروندان ایرانی در کارنامه زندگی شان چیزی دیده نمی شود. البته قابل و اقران او جرمی بزرگ هم مرتکب شده و می شوند و آن نفی عافیت طلبی و اعتراض به ستم و تبعیض و استبداد دینی است و این البته در نظامهای خودکامه و متمسک به مذهب جرم کوچکی نیست. گفته شد که این انسان شریف و عالم وارسته و دلیر را با دستبند و حالت زشتی به دادگاه برده اند! اما ستمگران باید به خوبی دریافته باشند که این شیوه ها نه تنها رادمردان عدالت خواه را مغلوب و مرعوب نمی کند بلکه بر عزم و اراده شان می افزاید و در برابر دین و مردم احساس مسئولیت بیشتری می کنند. به گفتة خود ایشان در گفتگویی تلفنی اش با خانوده و نقل ماجرای دستبند، قابل ( و قابلها ) این نوع برخوردها را جز زیبایی نمی بینند. چنان که تا کنون نیز چنین بوده است. قطعا قابل و دیگر زندانیان و اسیران به زودی گردن فرازانه از اسارت رها می شوند اما روسیاهی برای ستمگران باقی می ماند. به یاد می آورم روزی که حکم آزادی ام را امضا کردم ( در اواخر بهمن ) پیش از خروج نزد مأموران عملیات دادگاه ( یعنی مأموران دستگیری ها ) رفتم تا از آنها خدا حافظی کنم، یکی از آنها گفت: آقای اشکوری! بالاخره تمام شد! در حالی که به انبوه برف انباشته بر شاخه های درختان بیرون از پنجره نگاه می کردم، گفتم: آری! آقای . . . ! بالاخره زمستان گذشت . . .!