اسدالله بادامچیان در گفتوگو با «تاریخ شفاهی ایرنا» بیان میکند آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی همان شخصی بوده که اسلحه کشتن حسنعلی منصور نخست وزیر شاه را در اختیار محمد بخارایی ضارب او قرار داده است. وی میگوید که مرحوم هاشمی رفسنجانی گفته بود تا مادامی که زنده است نباید این قضیه را برای کسی بازگو کرد. بخش دوم این مصاحبه در پی میآید:
یکی از اتفاقات مهم در دهه چهل شمسی، ترور حسنعلی منصور نخستوزیر شاه بود. آقای محمد بخارایی این کار را انجام داد، ایشان عضو مؤتلفه بود؟
بادامچیان: من این را بگویم که ما ترور نداریم. من نسبت به این موضوع بحث جدی دارم و جزوهای هم دارم به نام قتل، قصاص، فتک، اعدام انقلابی، ترور و اجرای حکم الهی. تمام اینها با هم تفاوت دارند. در اسلام قتل مذموم است، مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا، این نص آیة قرآن است؛ لذا وقتی قاتل را در اسلام میخواهند مجازات کنند، قرآن نمیفرماید اقتل القاتل یعنی نمیگوید قاتل را بکشید، میفرماید قصاص کنید، بعد تبیین میکند و میفرماید: وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ؛ افرادی که دارای عقل سالم و پاک و خالص هستید نه عقلهای متوهم و التقاطی، در این قصاص، زندگی جدیدی نهفته است.
الان در غرب یک بحثی در فلسفه اجتماعی هست که میگویند اگر کسی قاتل شد و کسی را کُشت، تنها او را نکشته، نسل او را هم کشته است. حالا آیا از نظر حقوقی، ما این کسی که جرم را مرتکب شده و شخصی را کشته است اگر بکشیم، آیا ما نسل او را نکشتهایم؟ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا، قرآن در پاسخ به اینها میفرماید در قصاص قتل نیست، حیات است، زندگی است. الان در آمریکا هر روز تعدادی کشته میشوند ولی با کشته شدن یک نفر جلوی کشته شدن دیگران گرفته میشود. جلوی آسیبهایی که به واسطه کشته شدن یک نفر اعم از پدر، مادر، فرزند که به خانواده و هر نسلی وارد میشود را میگیرند.
پس ما یک قتل داریم که مذموم است. قصاص داریم که طبق موازین شرعی و الهی و اسلامی لازم است، برای اینکه زندگانی و حیات و جان افراد حفظ بشود. یک مسئله هم فتک است که در مواقع ضروری جایز است. فتک یعنی قتل غافلگیرانهای که طبق موازین انجام نمیشود. شاید ترور این معنا را بدهد. ترور یک لغت لاتینی ایتالیایی است به معنای کشتن ناجوانمردانه و مسلحانه؛ بنابراین شاید حتی معنای فتک هم ندهد.
فتک که صفت مشبهه آن هم فتاک است، با اینکه باید مبالغه باشد ولی مشبهه است، این نیاز به ضرورت دارد. اگر ضرورتی پیش آمد این کار میتواند انجام بشود و در حالت عادی حق فتک را نداریم؛ لذا وقتی شخصی از امام صادق (ع) سؤال میکند و میگوید یک نفر هست که سبالنبی میکند، میخواهم او را مجازات کنم. امام سؤال کردند چطور میخواهی او را مجازات الهی کنی؟ گفت میخواهم در مسیرش کمین کنم و او را به قتل برسانم، امام گفتند این عمل تو فتک است.
ضرورت فتک زمانی است که حاکم شرع یا قاضیالقضات جهان اسلام اجازه آن را بدهد و یک کار ساده و عادی نیست. یک بحث هم اعدام انقلابی است که در موازین حقوق بینالملل و در تمام حقوقها این هست. مثلاً دشمن اشغالگری به خاک شما حمله کرده است، اگر شما او را بکشید این را نمیگویند ترور. الان حماس که اشغالگران صهیونیست را میکُشد، از نظر حقوق بینالمللی اعدام انقلابی است و مجاز است. در اسلام هم میگوید اگر کسی متجاوزانه خواست وارد منزل شما بشود و شما او را بکشید مجازاتی ندارد، چون او شروع به تجاوز کرده است و شما جلوگیری از قتل کردهاید؛ لذا در تمام دنیا به مبارزینی که کار زدن دشمنان خودشان را طبق موازین انجام میدهند، میگویند اعدام انقلابی و مجازات هم ندارد. آخرین مسئله، اجرای حکم الهی است. آیا اینها در کل، در مجموعه اسلام مورد قبول هست یا نه؟ آیا هر کس میتواند مرتکب قتل شود؟ نه. آیا هرکس میتواند قصاص کند؟ نه. حاکم شرع لازم دارد، مجتهد جامعالشرایط نیاز دارد. ابتدا باید طرف محاکمه و محکوم شود که مهدورالدم است، چه غیابی یا حضوری فرقی نمیکند، مثل دادگاهها میماند؛ بنابراین حکم اسلامی مبنی بر مهدورالدم بودن نیاز دارد. در مسئلة فتک حکم ولیّ لازم دارد که سختتر است. در مساله اعدام انقلابی هم در اسلام، اعدام انقلابی جایز نیست. چون باید طبق حکم شرعی باشد، اگر حکم شرعی صادر شد، این اعدام اجرای حکم الهی است. حالا میرسیم به اجرای حکم الهی، اگر کسی قتل انجام داده، باید حتماً او را اعدام کنند؟ آیا کسی که این شخص را میبرد و اعدام میکند، یعنی مأمورین اجرای حکم، مأمور اجرا هستند یا تروریست؟ در همه جای دنیا همین طور است. در آمریکا هم کسی که مجرم را به داخل اتاق گاز میبرد که تروریست نیست، او مجری حکم قانون است. اینجا در اسلام غیر از اینکه قانون شرع رعایت میشود، حکم الهی هم باشد. شخص هم مأمور اجرای حکم الهی است نه چیز دیگری؛ بنابراین نمیشود قضیه آقای منصور را ترور نامید، این اجرای حکم الهی بود. چون مرحوم آیتالله العظمی سید محمد هادی میلانی مستقیماً حکم دادند.
آقای میلانی حکم دادند یا آقای محی الدین انواری؟
آقای انواری یکی از وکلای آیتالله میلانی بودند، وکیل حضرت امام هم بودند. بعد از جریان پانزده خرداد، وقتی امام در سال ۱۳۴۳ آزاد شدند، ما به امام عرض کردیم مساله پانزده خرداد یک نقطة عطفی است که معلوم شد که شاه تصمیم دارد حکم آمریکا را در ایران اجرا کند و آن را مصوب کرده است و الان هم کاملاً از آمریکا تبعیت میکند. بنابراین، آیا میشود کار شاه همین طور ادامه داشته باشد؟ یا شاه باید برود یا اسلام! اسلام که نمیشود برود، ملت ایران هم که نمیتواند برود، پس شاه باید برود. شاه هم اگر خواست برود، نه خودش، نه آمریکا، نه سایر پشتیبانانش و نه شبکه داخلیشان، به این سادگیها تن نمیدهند که مثلاً بروند، رفراندوم کنند و قانون بگذارند و اگر مردم به آنها رأی ندادند بروند.
طبیعتاً میمانند و مقاومت میکنند. الان در اسرائیل، حکومت از هر جهت محکوم است. در جهان هم از نظر حقوق و دین و ایمان و انسانیت و ... محکوم است، آیا سران حکومتش حاضرند بروند؟ هر روز این همه جنایت مرتکب میشود که اسرائیل بماند و دولتها هم این جنایات را میبینند و تأیید میکنند و سلاح هم در اختیار او قرار میدهند. پس ما در درگیری خودمان برای تشکیل حکومت اسلامی، غیر از مساله سیاسی و کارهای مردمی و غیره، میرسیم به نقطهای که با مزدوران شاه و آمریکا درگیر میشویم. این درگیری منجر به جنگ مسلحانه میشود، به نظر ما میرسید که باید در کنار تشکیلات حزب مؤتلفه اسلامی، شاخه جهاد مسلحانه هم راهاندازی کنیم. البته این با جنگ مسلحانه تفاوت دارد. جهاد طبق ضوابط اسلامی است ولی جنگ آزاد است. طبیعتاً شعار «تنها ره رهایی، جنگ مسلحانه» غلط است. یکی از راهها جنگ مسلحانه است.
امام در ابتدا به ما فرمودند شما چرا این کارها را میخواهید انجام بدهید؟ دیگران هستند. گروه مرحوم شهید سید محمد ولی قرنی را میفرمودند. یک گروهی بود که من هم جزو نخودیهای آن بودم (با خنده)، سیدمحمود مرعشی نجفی، پسر آیتالله سید شهاب الدین مرعشی نجفی هم بودند، آقای جزایری هم بودند که بعداً رفت با مؤسسه فرانکلین آمریکاییها همکاری میکرد.
شما هم دست به اسلحه هم بودید؟
نه. من هیچ وقت جزو گروههای مسلحانه قرار نگرفتم و کارهای سیاسی انجام میدادم، البته در گروههای مسلحانه بودهام. با آقای جزایری و دیگران ارتباط داشتیم و لذا وقتی آیتالله صفایی، نماینده امام در ارتش، میخواستند خاطرات شهید قرهنی را بگوید، یکی از کسانی که بهترین نوع خاطرات را گفت و بعداً هم کمک کرد تا کتاب شهید قرنی را ارتش چاپ کند، من بودم.
امام فکر میکنند آنها بتوانند کارهای اینچنینی را انجام بدهند، ولی بعد از مدتی معلوم شد که اینها این توانایی را ندارند. چون اولاً گستره مردمی ندارند و بیشتر یک گروه شبکهای هستند، لذا به امام گفتیم و امام فرمودند باشد، به شرط اینکه از کسی و جایی اسلحه نگیرید، یا بخرید یا بسازید. چون آن زمانها کمونیستها اسلحه میدادند، چریکهای فدایی خلق و فلسطینیها اسلحه میدادند و باعث میشد افراد گرفتار آنها میشدند.
بعد که مرحوم آقای سید ابوالفضل تولیت از قم اسلحهای را که با آن منصور را زدند، توسط آقای هاشمی رفسنجانی به آقای عراقی داد و ایشان هم آن را تحویل آقای امانی داد، ایشان گفتند امام گفتهاند ما اسلحه از کسی نگیریم، یا بخریم یا بسازیم. این زمانی بود که امام دیگر تبعید شده بودند و در کشور نبودند. آقای هاشمی به آقای تولیت گفت که آقای امانی اسلحه را نگرفتند. آقای تولیت گفت مگر امام نگفتند بخرید، خب ما میفروشیم! من اسلحه را به شما میفروشم و آن را به آقای هاشمی رفسنجانی فروخت. آقای هاشمی مجدداً اسلحه را آورد تحویل آقای امانی داد.
از همان اسلحه استفاده شد؟
بله.
اما گویی این ماجرا تکذیب شده است؟
صدای آقای هاشمی موجود است، نظر آقای هاشمی این بود که تا زنده است این موضوع گفته نشود. یک روز هم که ما برای سالگرد شهدای ۲۶ مرداد برای دیدن ایشان به کاخ مرمر رفتیم، ایشان از به درک فرستادن منصور تجلیل کرد. آقای ابوالفضل حیدری آنجا گفت اسلحه را خود شما دادید؟ صدا و تصویر این مطلب هست، آقای هاشمی گفت تا زمانی که من زنده هستم حق ندارید این مطلب را بیان کنید. شبی که آقای هاشمی فوت کرد، صبح، تلویزیون با من مصاحبهای انجام داد و در آنجا من گفتم اسلحهای که منصور را با آن زدند توسط ایشان تهیه شده بود، دار و دسته محمد هاشمی خیلی ناراحت و عصبانی شدند. گفتم برای من شلوغ نکنید، من اگر لازم باشد آن فیلم را میگذارم، در اسناد کاخ مرمر هم هست و هیچ چیز برای شما باقی نمیماند. آنها، چون از اجرای حکم الهی خیلی میترسند، لذا استکبار و رسانههای بیگانه نسبت به این قضایا خیلی حساس هستند.
منصور چرا مورد هدف قرار گرفت؟
این خودش یک بحث جالب است. بعد از تبعید حضرت امام، جوّ رعب و وحشت حاکم شده بود و مرحوم آیتالله شهید مرتضی مطهری گفتند به نظر میرسد باید چند تن از اعضاء رژیم به خاک بیفتند تا روحیه مردم بازسازی بشود. منصور به سمتی میرفت که خط آمریکا را در کشور اجرا کند. از یک طرف هم امام را برده بودند ترکیه برای اینکه او را در آنجا به شهادت برسانند. تنها راه باقیمانده این بود که این نقشه منصور و شاه به هم بخورد و علاج کار هم برداشتن منصور بود.
وقتی شاه و منصور هر دو آمدهاند و میخواهند فردی در حد مرجع تقلید را بکُشند، آن هم به دستور آمریکا و در جهت براندازی اسلام، این مهدورالدم بودنشان از نظر شخص شما هم که اینجا نشستهاید قطعی است. باید این مشکل را از سر راه اسلام برداشت. منصور هم از نظر مبانی اسلامی واجبالقتل بود. البته من فقیه نیستم که حکم بدهم، من تحلیل فقهی خودم را میگویم؛ بنابراین با توجه به شرایط قرار شد این کار انجام بشود، اما حکم شرعی را چه کسی میدهد؟ امام که در تبعید هستند، لذا قرار شد مراجع نظر بدهند. حاج آقا تقی خاموشی و مرحوم حاج اکبر حیدری دولابی با هم رفتند قم خدمت آیتالله العظمی میلانی، ایشان فرمودند شاه و منصور هر دو مهدورالدم هستند و هرکس آنها را بکُشد ثواب دارد. این متن حکم است.
پس از آن قرار شد دوباره این کار انجام بشود که عباس مدرسی که بعداً از مسیر منحرف شد، به اتفاق یکی دیگر از اعضاء رفتند و مجدداً از آقای میلانی سؤال کردند و ایشان تأیید کردند. پس از تأیید آقای میلانی حکم شرعی و قطعی انجام شد، حکم خدایی بود و باید اجرا میشد. آقای امانی و آقای عراقی و آقای اندرزگو و بخارایی و مرتضی نیکنژاد و رضا صفار هرندی و دیگران، اجرا کننده حکم الهی هستند. این نه ترور است و نه فتک و نه قتل و نه حتی قصاص است. اجرای حکم الهی است و از نظر حقوق بینالمللی اعدام انقلابی است.
بعد از منصور امیرعباس هویدا نخستوزیر شد؟
بله.
هویدا بهتر از منصور بود؟
نه. ولی از نظر بیعرضگی، بیعرضهتر بود. منصور یک شیطان مجسم بود. فرد جسور، سخنران و باجذبهای بود. هویدا یک آدم ترسو و لودهای بود، او کاری در اداره کشور نداشت و فقط به شاه بلهقربان میگفت.
مهدی بخارایی، برادر شهید محمد بخارایی بعدها به سازمان منافقین پیوست؟
بله. البته هیچ وقت جزو مؤتلفه نبود. وقتی ما این بحثها را با امام کردیم و بحث حکومت اسلامی ضرورت پیدا کرد، از سال ۱۳۴۴ که من و تعدادی از دوستان از زندان آزاد شدیم، در آنجا این گفتوگو را داشتیم که اگر قرار است حکومت اسلامی برپا بشود، این حکومت چگونه برقرار میشود؟
حکومتها یا از طریق کودتا میآیند، چه کودتای شهری که توسط مردم انجام میشود و شورش صورت میگیرد، چه کودتای نظامی، بعضی مواقع هم در حادثههایی مثل انفجار و امثال آنها که به آن شبهکودتا هم میگویند. یا اینکه توسط مردم رأی میگیرند و یک حکومت میرود و یک حکومت دیگر میآید.
یک حکومت مثل شوروی فرو میپاشد. این کودتا نبود، یک فردی به اسم میخائیل گورباچف آمد و همه را به باد داد؛ بنابراین ما اگر میخواهیم حکومت اسلامی داشته باشیم باید با پذیرش مردم باشد. در دهه چهل هنوز مردم نمیدانستند که حکومت اسلامی یعنی چی؟ اگر هم یک آخوندی وارد سیاست میشد، میگفتند این عدالتش را از دست داده و آخوند سیاسی است. ما مجبور شدیم از سال ۱۳۴۴ شروع کردیم به زیرسازی برای آگاهی عمومی و مساعد شدن افکار جامعه برای پذیرش حکومت اسلامی؛ لذا آمدیم و این بحثها را مطرح کردیم که منجر شد به اینکه آقای سیدعلی خامنهای کتاب مبانی اسلام را منتشر کردند که چهل ریال هم قیمت داشت. جالب است که آقای حائریزاده یک جلد از آن را به خود آقای خامنهای فروخت و چهار تومان (چهل ریال) هم از ایشان گرفت. این را در خاطراتشان میگویند.
بعد یواش یواش رفتیم به سمت مسائل حکومتی و رسیدیم به صلح امام حسن و کمکم وارد این بحث شدیم که اگر اسلام بخواهد جامعه را اداره کند اقتصاد اسلامی چیست؟ فرهنگ اسلامی، حکومت اسلامی، نوع حکومت چیست؟ آیا خلافت است یا خلافت یک نوع حکومت اسلامی است؟ ما یک نوع حکومت اسلامی به نام کلان داریم، یک نوع حکومت اسلامی هم مربوط به دوران حیات پیامبر (ص) را داریم.
آنجا سه قوه (مجریه، مقننه، قضاییه) نیست و کل حکومت تحت نظارت و فرمان پیامبر است. بعد از پیغمبر، دیگر نوع حکومت، حکومت نبوی نیست، حکومت اسلامی هست و حاکمیت هم حاکمیت خداست، اما حکومت، نوعش خلافت امامتی است. آن هم خلافت معصوم. با غیبت امام زمان، نوع حکومت، تبدیل به حکومت اولیالامر میشود. حالا چه نوع حکومتی. حکومتی متشکل از سه قوه.
این به آن معنا نیست که ما فکر کنیم خدا گفته حکومت اسلامی سه بخش باشد بلکه این حکومت مورد قبول اولیالامر مسلمین است. خداوند هم در قرآن فرموده اطیعواالله و رسوله و اولیالامر منکم. بنابراین، اینجا نوع حکومت فرق میکند.
چرا مهدی بخارایی اعدام شد؟ جزو منافقین بود؟
ما از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۹ صندوقهای قرضالحسنه را راهاندازی کردیم تا بانک اسلامی را نشان بدهیم. صندوق صدقات را راهاندازی کردیم تا کمکهای عمومی مردمی به صورت کوچک را جمع کنیم و نهایتاً گداپروری را جلویش را بگیریم. مساله تعاونیهای گوناگون را مثل تعاونی سینا و تعاونی هماهنگ و ... را راه انداختیم، بعد کارخانجات را راهاندازی کردیم مثل ایرفو، قائمیان و دیگران که هم تعاونی و هم مشارکت کارخانجات بود.
نوع حکومت اسلامی را به ملت آموختیم و این بحثها موجب شد که در سال ۱۳۴۸ امام با توجه به مساعد شدن زمینه افکار عمومی، بحث ولایت فقیه را در نجف مطرح کردند. اینجا بود که مشخص شد اسلام هم سیاست دارد، هم حکومت دارد و هم دولت دارد و هم اینکه در سایر زمینهها توانایی اداره کشور را دارد؛ بنابراین میتواند کشور را اداره کند، منتها در رأس آن باید ولیفقیه باشد. آقای جلال الدین فارسی، بحثهای امام در مورد حکومت اسلامی را جمعآوری و تحت عنوان «حکومت اسلامی» به صورت یک کتاب در بیروت چاپ کرد. این کتاب را آوردیم ایران و تکثیر کردیم و حکومت اسلامی جا افتاد و مشخص شد و مردم دنبال ایجاد حکومت اسلامی رفتند.
از اینجا در سال ۱۳۴۹ در منزل اخوی شهید اسدالله لاجوردی، مرحوم آقا مرتضی لاجوردی، در خیابان خانیآباد، کوچه شهابالدوله، جلسهای برگزار شد، یک روز بعد از ظهر اعضاء مؤتلفه آنجا جمع شدیم. آنجا بحث کردیم و گفتیم الان زمینه برای یک حرکت قوی پیرامون تشکیل حکومت اسلامی آماده شده است، مردم حکومت اسلامی را شناخته و فهمیدهاند و الان حضرت امام بعنوان ولیامر حضور دارند و میشود این حکومت را از شاه گرفت و حکومت اسلامی را تشکیل داد.
در آن جلسه چند تن از دوستان گفتند در این حرکت مسلحانه، تعدادی دانشجو و نیروهای تحصیلکرده هستند که با آقای سید محمود طالقانی رفیق هستند و کار کردهاند و مطالعه دارند و بهتر است با اینها کار کنیم. همانجا در بحثی که من یادداشت کردهام، یکی از دوستان گفت، چرا ما باید با آنها کار کنیم و این مطلب را باید خود مؤتلفه اداره کند. فکر کنم آقای حبیب الله شفیق بود که گفت یعنی چی؟ اگر یک عده افراد خوب دارند کار میکنند، ما به عنوان اینکه اینها عضو جمعیت و تشکیلات ما نیستند، باید کنارشان بگذاریم؟ چه دلیلی دارد؟ میرویم و با آنها همراهی میکنیم.
این حرف جالبی بود، یعنی تشکیلاتزدگی و انحصارطلبی در مؤتلفه هیچ وقت نبود. رفتیم از آقای طالقانی سؤال کردیم و آقای طالقانی بصورت جدّی اینها را تأیید کردند. گروه اولیه سازمان مجاهدین را هم ایشان تأیید کردند. از بعضی علمای دیگر هم سؤال کردیم، آنها هم تأیید کردند. چون امام گفته بودند یا آقای مطهری یا آقای بهشتی. آن زمان آقای بهشتی در آلمان در مرکز اسلامی هامبورگ بود، من با آقای مطهری صحبت کردم و گفتم الان وظیفه ما چی است؟ برویم و با سازمان همراهی کنیم؟ البته آن زمان اسم سازمان نداشت. گفتم با این گروه همکاری کنیم یا خودمان مستقل باشیم؟ آقای مطهری گفتند، چون آقای طالقانی و دیگران آنها را تأیید میکنند، بروید و همکاری کنید. من هم با حکم شهید مطهری، چریک همهجانبه سازمان مجاهدین خلق ایران شدم تا سال ۱۳۵۴.
رابط من با سازمان مجاهدین خلق آقای مصطفی جوان خوشدل بود، ایشان را بعداً با آقای سید کاظم ذوالانوار و دیگران در تپههای اوین تیرباران کردند. فرد بسیار متدینی بود، پدرش در سرای بوعلی، کارگزار بود و خودش هم یک بچهای بود که با نهجالبلاغه آشنا بود و انصافاً سه سال در اوین زیر شکنجه بود، مدتی هم در کمیته مشترک، ولی چیزی را لو نداد. او و مجید معینی با من در ارتباط بودند که هیچ کدام من را لو ندادند. چون من هیچ اعترافی ندارم. زمانی هم که در سال ۱۳۵۳ مجدداً دستگیر شدم، علیرغم شکنجههای شدید، یک کلمه چیزی نگفتم و گفتم من سیاسی نیستم و من مقلد آقای روح الله خمینی نیستم و مقلد آقای سیدمحسن حکیم هستم، سرشان بازی درآوردم.
وقتی ما با سازمان مجاهدین خلق همراه شدیم، همه نوع کار با اینها انجام دادیم ولی اینها دروغ گفتند و نیرنگ زدند. شناخت و جزوات آموزشیشان را به ما نشان نمیدادند. خودشان را افراد مسلمان و متدین میدیدند. حتی مسائل جهانبینی مارکسیستی را که داشتند، وقتی من در سال ۱۳۵۴ از ابوالفضل کبیر سؤال کردم این چی است؟ لو نداد، با محمد محمدی که یک زمانی نماینده مجلس شورای اسلامی از گرگان بود، آن زمان ایشان هم جزو سران سازمان بود، از او هم پرسیدم چیزی لو نداد. بعد که معلوم شد که لو رفتهاند، حاضر نشدند چیزی به ما بگویند.
در آن مقطع، سازمان از طریق مؤتلفه قدرت داشت. یعنی مؤتلفه به آنها اسلحه میداد. آقای اندرزگو با سازمان همراهی داشت و با آنها کار میکرد و ما به تشکیلات آنها نیرو میدادیم. بعد از مدتی اینها از مسیر اسلام حقیقی منحرف شدند و از سال ۱۳۵۳ کارهای ایشان مشکوک شد و از سال ۱۳۵۴ انحراف آنها بارز شد و ما از آنها جدا شدیم.
من که تا آن زمان چریک همهجانبه بودم، آن موقع در زندان بودم از نظر ایشان شدم «اپورتونیست راست منحرفِ پیچیده». کسی که تا هفته قبل شخصیتش را مثال میزدند، حال شده بود اپورتونیست. اپورتونیست از نظر مارکسیست یک نوع فحش و توهین است. یعنی تجدیدنظرطلب، کسی که روی مبانی مارکسیستی اظهارنظر میکند و کلمه راست هم به معنای کسی است که با غرب همراهی میکند.
میگفتند اینها در مسائل سازمان خواستند که تجدیدنظر بشود، اپورتونیست هستند و، چون مسائل مسلحانه را هم آنطور که چپیها مطرح میکنند قبول ندارند، پس راست و وابسته به غرب هستند. منحرف هم هستند، چون از سازمان جدا میشوند و با سازمان همراهی نمیکنند. اما پیچیده هستند، چون علیرغم همه این خصوصیات، ضدآمریکا هستند! مبارز و مقاوم و ضدرژیم هم هستند. من، شهید لاجوردی، آقای عسکراولادی، محمد کچویی و اینها کسانی بود که نمیشد به اینها انگ آمریکایی بودن یا همکار رژیم بودن زد.
آقای مهدی بخارایی هم جزو آنها شد که البته من بعد از آزادی از زندان خیلی تلاش کردم او را برگردانم که برنگشت و نهایتاً اعدام شد. البته اعدامش بخاطر عقیدهاش نبود، به خاطر پرونده بسیار کثیفش بود که در رابطه با مسائل سازمان، دست به کشتار و انفجار و بمبگذاری زد.