آفتابنیوز : آفتاب- علیاصغر موذنی*: قرنهاست نام گلستان با سرسبزی، طراوت همراه بوده و جنگلهای انبوه در کنار کشتزارهای وسیع و حاصلخیز، دیدگان هر بینندهای را بهوجد میآورد و بهشور مینشاند.
هر چند گاه فصل خزان که فرا میرسد، آتش بیتدبیری، شرر به جان جنگلهای سبزو با طراوت میزند و پس از مدتی آنچه که برجای میماند آه و افسوس بر دل دوستداران طبیعت و تلی خاکستر برجایجای جنگلی که دیگر آن خرمی و شادابی را ندارد.
نگاهی گذرا به حوادثی که همیشه در فصل پائیز بهویژه در جنگلها اتفاق میافتد نشان داد که تجربه این حوادث، هرگز مایه پند و اندرز نشد و هیچگاه طراوت درختانی که میتوانست معرفت مشق ادب و علم باشد بر دیدهای جای نگرفت تا بر تازگی فکر مدیران، مشق تجربه و تدبیر بنگارد.
قهر طبیعت و خساست آسمان در دریغ داشتن رحمت خود از زمینیان، سیم خاردارهای ندانمکاری و بیتدبیری، خشکسالی و یا عناد عدهای مخرب؛ براستی کدامیک آتش را بر تن نحیف جنگلهای شمال نشاند تا آن سرسبزی و طراوتی که لطف بیکران او و یادگار آباءواجدادما از قرنها پیش بوده را به نیستی و فنا بکشاند.
در سرگردانی تدبیر و ناتوانی درایت بر حکمی که چارهکار باشد متحیرم که چگونه این مردم از جنگل فاصله گرفتند؟ چه دستانی باعث شد تا این مردم تعلقخاطر و دلبستگی خود به جنگل را از دست بدهند؟
آیا کسی یافت خواهد شد تا فرصتی بهخود دهد و دمی بر عاقبت دستورالعملهای خشکی از که از اوج ساختمانهای کهکشانی صادر میشود تا بین آن پیرمرد روستائی عاشقی که طراوت جنگل در خونهای او جاری است و جنگل چنان فاصله بیاندازند که او بر تاقچه کوچک پنجره اتاق کاهگلیش بنشیند و آرام در ماتم سوختن جنگل اشک بریزد گویی که مفارقتی حاصل شده و داغی بر دل نشسته است.
آیا ده سال گذشته؛ دو ده سال گذشته و ده سالهای گذشته دیگر هم چنین بود؟ آیا آن بار نیز این پیر مرد خسته دل، اینگونه آرام مینشست؟
چه کسی بر دل شکسته و داغدار این پیرمرد روستائی مرهم میگذارد؟ گذشت زمان یا آنانی که از جنگل فقط آمار و ارقامش را میدانند. براستی کدامیک بیشتر دل در گروی آبادانی جنگل دارند؟
آنانی که نان، بودن جنگل را میخورند یا آنانی که نان با جنگل بودن را میخورند؟
سالیان سال بود که مردم، قوت روزانه خود را از نعمات بیکران خداوند در جنگل بهدست میآورند و بهشکرانه آن با تمام وجود دل در گرو حفاظت جنگل داشتند گویی که جنگل جانشان بود و نفسشان.
اما مدتهاست که بین جنگل و مردم غریبی و غربت حاکم شده نه جنگل آن سفره گشاده الهی و پر نعمت است و نه آن پیرمرد عاشق و جان جنگل. حال چگونه این غربت و غریبی حاکم شد با خداست.
آنچه که پیدرپی آمد دستورالعمل بود و بخشنامه، روزی آن پیرمرد ساده روستائی را به بهانه یک پشت هیزم به مجازات کشیدند تا داستان مرد هیزم شکن بشود آن پیرمرد واکسی نبش خیابان.
روز دیگر آن پیرمرد دیگر را به دلیل اینکه گوسفندانش چند لحظهای در زیر شاخسار درختان آسودهاند را به بهای گزافی جریمه کردند تا آن پیر مرد دامها را به ثمن نازلی بفروشد، روستا را رها کرده و در کنج خیابانهای تاریک شهر به جمع کردن قوطی فلزی و پلاستیکی بپردازد تا اشتغال پیامبرگونه مولد را به چنان کار سخیفی تبدیل سازد تا شاید هر شامگاهان لقمه نانی بر سیری کودکانش بهدست آورد.
آری اینک هفتههاست که آتش در گلستان خانه کرده و ابراهیمی باید که درآتش به خرامی درآید.
سالهاست در هر کوی و برزن از زن و مرد، از کودک و جوان شنیده و دیدهایم که آزموده را آزمودن خطاست و یا هرگز آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود.
تنهای خسته ما هر سال به آتش جنگلهای زیبای گلستان که نعمت و موهبت خاصه آن کردگار مهربان است آزرده میشود، تاول نشسته از آتش پار هنوز التیام نیافته که شرر آتشی دیگر، بر تن رنجورمان تاولی دیگر مینشاند تا داغ این سوختنها از دل مان به این سادگیها نرود.
اما در پس سوختن هزاران، هزار درخت و نهال چه آموختیم؟ فقط و فقط هیچ
چرا که اگر آموخته بودیم چاره کار را قبل از وقوع تدبیر کرده بودیم.
قدیمی ها هنوز غرش هواپیماهای سمپاش که بر سر مزارع پنبه و گندم، زهر میریخت تا بر کام آن آفت بلاخیز نشیند را بیاد دارند.
جوانترهاهم از سکوت و خستگی ناشی از بیکاری هلیکوپترها در پادگانهای نظامیمان، عکسهای یادگاری بسیاری گرفتهاند.
بهراستی چه میشود بزعم عقل نافص بنده، هرساله از آغاز پائیز تا شب کریسمس در یک دوره صدروزه به چند هلیکوپتر و هواپیمای سمپاش ماموریت دهند تا در یکی از پادگانهای نظامی مجاور مانند گنبد یا نوده استقرار یابند تا بهمحض بروز چنین شرایطی در سریعترین زمان ممکن وارد عمل شوند و قبل از اینکه از جنگل خاکستری برجای ماند آتش را مهار کنند تا طراوت و سرسبزی گلستان در شعلههای خشک بیتدبیری از بین نرود.
قدیمیها عادت کردهاند تا در حادثهای گردهم آیند و داشتهها و دانستههای خودرا بر سر سفره مشورت بهم ریزند تا چارهای یابند کارساز.
اما تاکنون برای حل این مشکل مستمر که همهساله کلی اسباب زحمت است چه کردهایم؟
آیا نمیتوان از ظرفیت دانشمندان جوانی که نام ایران را بر بلندای علمی جهان تشاندهاند سودکافی برد و راهی جست که آخرین باشد.
فراهم آوردن شرایطی برای استفاده از هواپیماهای سمپاش در پاشیدن پودرهای خاموش کنندهای که اثر مخرب بر محیط زیست نداشته باشد یک نگاه کودکانه است. تاجائی که آب فراوان و ارزان است صرف هزینه برای خرید و انتقال و پاشیدن این پودرها لابد چندان معقول نیست مضاف براینکه یقیناً پاشندههای هواپیما نیز برای این مقصود باید تنظیم و یا طراحی گردند که این نیز بصرفه نخواهد بود.
اما حیف از تلاش صادقانه، خالصانه و دلسوزانه عاشقانی که سراپا کوشش و فداکاریاند و یقین که در این ایام لحظهای نیز آرام نداشته و ندارند. بر بازوی با برکت چنین عزیزانی بوسه ارادت و امتنان که خدا یارشان باد.
*عضو شورای اسلامی استان گلستان