آفتابنیوز : آفتاب- عدنان دانشیار: عادل فردوسیپور. چیست در این نام؟ درباره او چه میتوان گفت که تازه مانده باشد؟... سخن اگر بر سر توصیفاتی تکراری باشد، چیزی تازه برای گفتن نیست. اما اگر آهنگ توصیف او، به قصد نگاهی ویژه نواخته شود، سخنها بسیار است؛ سخنها و حدیثها، که هیچ تردید نیست در بیشتر موارد هر آنچه گفته میشود با آمیزهای انکارناپذیر از تحسین و ستایش روبهرو خواهد بود.
آنکه به فوتبال عاشق است و گاه میان آشوب آشکار فوتبال دوران ما، «حقیقت پنهان» را جسته است، شوق لحظههایی چند که «عادل» سنگ بنای آنها را گذاشته، همه عمر با او خواهد ماند. آنکه دورنمای راستین فوتبال ایران را، آشکارگیِ حقیقت پنهانش را، بیش از این چشمانداز فریبنده دمدستی، دوست دارد، «عادل» را هیچگاه از یاد نخواهد برد. کشف حقیقت، به ویژه آنجا که رمزگانی دشوار و ناپیدا با خود دارد، همواره سرچشمه مصیبت است. حال، پای فوتبال که به میان آید و حقایق پنهان، آرام آرام، پیدا شوند، کشف شوند، چه باورهای بسیاری هستند، چه رویاها و آرزوهایی، که یکباره از کف میروند.
وقتی به فوتبال عاشق باشی، این، مکاشفهای دردناک است. این همه شوربختی، تیرگی، و سیاهی را میبینی که گرداگرد فوتبال محبوبت را دوره کردهاند و درمییابی آنچه دلباختهاش هستی، سالها بود که در دهلیز ژرفِ تاریکی فرو رفته و تو هیچ نمیدانستی... پس لذت این مکاشفه کجا نهفته است؟ و این چگونه مکاشفهای است که نتیجهاش چیزی نیست مگر حسرت و دریغ؟ و یا چگونه است که از همان عصر نادانی و نادانستگی، تا عهد امروز؛ این روزگار پسامدرن و دوران صورتبندی دانایی، که سالهای بسیار از زمانه «ویلهلم هگل» فاصله یافته، و ذهن، مرزهای «خودآگاهیِ دوران» را نیز پشت سر گذاشته، آدمی همواره سودای کشف حقیقت را در سر داشته است؟...
پاسخ بهدرستی روشن است: آن که از راه کشف حقیقت، آرمانِ بازسازیِ دورانی، یا چیزی، یا پدیدهای را پی گرفته، لذت این مکاشفه را، خوب، دانسته است. عادل فردوسیپور، در راه دشوار حقیقت، اینگونه رهسپاری است. و نسبت میان عادل و فوتبال ایران، که امروز، در سایه پایمردیهای او و یک دهه مرارتهایی که کشید، معماری کهنه و فرسوده، و هویت رنگباخته، پوشالی و فریبندهاش برایمان آشکار شده، اینگونه نسبتی است. اشتباه نشود. اینجا قرار نیست بنا به عادتهای فکری مرسوم، باری دیگر اسطورهای، یا بتوارهای بسازیم، و یا «عروسک پشتپردهای»، تا دل به آن ببندیم و سرانجام روزی از میان بَرَش داریم.
اشتباه نشود. او مردی مقدس در تاریخ فرهنگ یا اندیشه نیست. چیزی تازه و مقدس را نیز در مسیر حقیقتجوییِ تاریخی آدمی کشف نکرده، پیام تازهای نیاورده. فوتبال، دستکم در سرزمین ما، هرگز مجال آن را نیافته و نداشته تا مَثَل اعلای یک فرهنگ باشد یا حتی پدیدهای همبسته و همساز با آن. «عاشق فوتبالی» چون او، تنها این فرصت را یافته تا «وجدان آگاهِ» دستکم پاری مردمان این سرزمین باشد که فوتبال را جوری دیگر میجویند، جوری دیگر دوستش دارند، و جوری دیگر به آن عشق میورزند. چیزی فراتر از پدیده ضدفرهنگی، بازدارنده، و سودا زده امروز.
او این فرصت را یافته که در مقام «وجدانی عمومی» روی آن صندلی/ صندلی 90 بنشیند و از «حق» و «حقانیت» حرف بزند و دفاع کند، یا دستکم در این راهِ چهبسا نفسگیر و بیامان، گام کوچک خود را بردارد. اینجا ایران است و یک دهه یا کمی بیشتر، فرصتی اندک به شمار میرود در راه آنچه آرمانِ راستینِ کشفِ حقیقت مینامیماش.
این یک دهه یا کمی بیشتر، تنها و تنها، فرصت تمرینی بود که او و پاری هممیهنانش که باورش داشتند و باورش کردند، در مقام تماشاگرانی آگاه و حامیانی سرسخت، حد اعلای غنیمت را از آن برگیرند و گاه حتی آزمونهایی دشوار را از سر بگذرانند. آزمونهایی که هریک از ما، خوب به یادشان داریم. این، چیزی نو، چیزی تازه بود که فردوسیپور و برنامهاش به فوتبال ایران افزودند؛ گوهر راستین حقیقت را بیهیچ واهمهای کاویدن و روح ناپیدای آن را عیانکردن، حتی اگر هر آنچه تاکنون حقیقتش میپنداشتیم و به آن، سخت، باور داشتیم، در لحظهای مبهم، در نقطهای نامعلوم، از کف برود. چنین مینماید که دیگر کسی تردید ندارد که 90 را بر اساس دستوری سازمانی، و یا بنا به زمانبندیِ گاهنامهای و تقویمی، پایانی باشد.
انگاری این برنامهای است چونان یک «راه»، که تنها و تنها، روزی به پایان خواهد رسید که نشود روی آن صندلی نشست و از حق و حقانیت پاسداری کرد؛ روزی که آری، سرچشمه همه فاجعهها است. همین یک «راه» بود که عادل را به شهرت و محبوبیتی یکتا رسانید که شایستهاش هم بود. و همین یک راه است که به برنامهاش جایگاهی یکه و ممتاز بخشیده. و این راهی است ناشناخته و رازآمیز، که به گفتهی فیلسوفی، مارتین هایدگر، اقامتگزیدن در آن، و بدان اندیشیدن، و آن را حس کردن، موهبتی است بزرگ. عادل فردوسیپور در یک دهه برای مردمانی برنامه ساخته است که هوای بدیع نظریهپردازی کمی آزارشان میدهد و با عادتهایشان بیگانه است. او از همان نخستین سالهای آغاز راه، این را خوب دانست. پس نظریهای را که یک عمر آرزویش را داشت، همان هنگام که همراه با تماشاگران وفادارِ پرشمارش، تمرین کشف حقیقت میکرد و به یاری آنان از تکهشکستههای کوچکِ حقیقت آرامآرام رمز میگشود، جایی دیگر و گونهای دیگر بنا نهاد. درست در قلب جاذبههای نوین برنامهاش؛ یعنی در متن حاشیههای تمامناشدنی این فوتبال، و از راه دقت در ژرفای این حاشیهها، که نمونه آرمانیِ همان چیزی بودند که میشد نامِ «آسیب» بر آنها نهاد.
بدینسان، برنامه 90، به پژوهشی ژرف، واکاوانه، و بسیار دقیق دربارهی آسیبهای گرداگرد فوتبال ایران بدل شد. آسیبشناسیِ هر آنچه از متن و حاشیه این فوتبال، که ناپایداری و ناپیوستگیِ دوقطبیِ فوتبال-فرهنگ را بهروشنی تداوم و توسعه میداد. چنین بود که این برنامه، به سبب منش ویژهاش در نگاه آسیبشناسانه و اشتیاقش به بازسازی فوتبال ملی و باشگاهی، بسیار زودتر از حد تصور، خود به مقام نخستین نظریه کنشمند و عملگرا در «آسیبشناسی فوتبال ایران» رسید.
عادل، نه از راه رویاروییِ زنده و سرراست با پایههای نظریِ تحلیل فرهنگی، بل از راهی دیگر، توانسته بود برنامهاش را، سراسر، به نظریهای فراگیر درباره فوتبال ایران بدل کند. نظریهای که به دشواری و مرارتهای بسیار، اما آرامآرام، پا گرفت و در راه شناخت حقایق و آسیبهای پیدا و پنهان فوتبال ایران، سرمشقهای سترون و ناکارآمد پیشین را کنار زد و خود سرمشقی تازه شد. و آنگاه که به جای سرمشق اصلیِ مکاشفه نشست، راه خود را به سویه دیگر حقیقت یافت. آن سویه چیزی نبود مگر بازسازی، ترمیم، و گاه حتی قاعدهای را از نو بنا گذاشتن.
امروز پس از گذشت بیش از یک دهه از آغاز راه ، این نظریه شگفتانگیز آقای فردوسیپور، به اعتبار آزمونهای دشواری که با توفیق از سر گذرانده، نفوذی چشمگیر در فوتبال ایران یافته و آثاری درخشان از خود باقی گذاشته است. چه این که اگر عادل و برنامه/نظریهاش نبودند، همین آشفتهبازار نخنمای فوتبال امروز ایران را میبایست در موقعیتی اسفناکتر، پیچیدهتر و تحلیلناپذیرتر، به حال خود رها میکردیم. دستکم برنامه 90 این امکان را فراهم آورده است که در شورهزار این فوتبال، همچنان امید به یافتنِ تکدرختهایی سبز داشته باشیم، یا حتی تکدرختهایی خشکیده، که اگر آبیاریشان کنیم، بازیافتنی خواهند بود. تکدرختهایی که امید بسیار داریم، چونان سازههایی نو، به کارمان آیند تا بدینسان آن همه چهرکهای پوسیده و آن همه صورتکهای تکیده را از فوتبال ایران برکنیم و فوتبالمان را نه نقاب، بل طرحی نو ، قالبی نو دراندازیم.
تاوان
آنچه آمد شاید آمیزهای از ستایش با خود داشت... داشت؟... آری، ستایشنامه بود؛ بهظرافت از چیزی گوهرین یاد میکرد. چیزی مقدس را میستود، نامش «حقیقت». این سخنها همه آمد تا جاذبهها و افسون برنامهای بیهمتا، کاری نکند که نکتهای بسیار مهم از یادمان برود، نکتهای و نه بیش: اینکه جدال همیشه بر سر آزادی نیست، یا بر سر جاودانگی. اینکه جدال نهایی بر سر «حقیقت» است. و این جدالی است ناآزموده، ناشناخته، و راهگشای ادراکی تازه. سختیها با خود دارد، و ناباوری، و پرسشهای بیپایان،... و صد البته تاوانها؛ تاوانهایی گاه حتی بسیار دشوار و تحملناپذیر.
عادل بر سر این جدال، سختیهای بسیار را باز اگر از سر بگذرانَد، مرارتها را به جان بخرد، و رنجهایی جانکاه را، هرآینه که در چنین کورهراهی دشوار، اندکی، تنها اندکی، گامی آنسوتر، به پیش بردارد، داستان باری دیگر همان است و هیچچیز دیگری نیست. همچنان که برنامهاش قلب سلسله ناپیدای کژتابیها و خودکامگیهای دشمنان راستین این فوتبال را نشانه رفته باشد، همچنان که نگاه تیزبین او، پیش چشم مدیران مرعوب، لمپنستارهها، لمپنمربیها و دلالان، به لبه تیغ همانند باشد، تاوانها باید به جان بخرد. تاوانهایی سخت. و همه را نیز پذیرا باشد.
این البته توصیهای به عادل نیست، بل بازخوانی راهی است که در فوتبال ناپاک و تبآلود ایران، خود او، تا امروز با شهامت آمده و لحظهای از آن بازنگشته است. و نقطهای را؛ هیچ نقطهای، در این راه نمیشود یافت که او و برنامهاش آنجا بازایستادن را آزموده باشند. همه این سالها، انواع افتراها، تهمتها و ناداوریها، به بخشی جداییناپذیر از زندگیاش بدل شدهاند و همه آنها جایی در نقطهای نامعلوم رنگ باختهاند. و این عادل بوده که مختصات مبهم و سودا زده این فوتبال را در هندسه راستین آن نشان داده است. نشان داده، از ابهامش اندکی فروکاسته، و دستآخر «طرحی نو» به قامتشان درانداخته است.
پس چه نیاز به تحلیل و بازخوانیِ آخرین افترا به او ؛ تهمت دلالی، که ساکت مدیرعامل باشگاه سپاهان، معمار اصلی آن است. این که سویه حقوقی ماجرا را عادل چگونه پی خواهد گرفت، هرگز مقصد و توان این نوشته نیست. آن، خود ماجرایی دیگر است و جدالی دیگر.
اینجا خواستم نشان بدهم مسیر سفری که عادل و برنامه/نظریهاش سالها بدان رهسپارند، راهی است به رهاییِ فوتبالی که دوستش داریم. بازگشتی در کار نیست. او لحظههایی آفریده که در آنها بسیار روشن و ناپوشیده نشان داده که همچنان و شاید هرگز با مصلحت، با تساهل، با دلبستگی به آدمهای آشنای این روزها، و نیز با سرسپردگیهای مرسوم زمانه، همساز نیست. کاری به کار مسیرهای ازپیشحسابشده ندارد. به مسیری و به راهی میرود که راه بسیاری از ما است. برنامهاش به «نمایش» هیچ شبیه نیست. همچنان چیزهای تازه میپرسد که در سخن آشنا و ازپیش تعیین شده این فوتبال، پاسخی ندارند، پرسشهایی که پیشتر راهی بدانها نبود، رهسپاری جسور هم. این چیزها و این پرسشها، آشکارگی رازی دیرینه است که بر ما، آسان به بیان نمیآید. و این چیزها و پرسشها، پس از گذشت بیش از یک دهه، هنوز که هنوز، روزنه ورود به دنیایی بازیافته و تازهشناخته هستند، و وسوسهکننده اقامتگزیدن در آن دنیا، و بازنگشتن. آن دنیا، آن روزنه، و آن وسوسه، هر سه یک نام بیشتر ندارند. نام هر سه آنها«حقیقت» است.
پانوشت: به نظر میرسد تاوانها، فشارها و دشواریها تمامناشدنیاند. در آخرین برنامه نود به تاریخ 22/1/90، شورای بازبینی سازمان صدا و سیما، با تاخیر بیسابقه در تایید و ارسال فیلمهای بازبینیشده موردنیاز برنامه 90، خود در نقش یکی از «تاوان»هایی حاضر شد که عادل فردوسیپور برای برنامهاش و فراتر از آن برای آشکارسازی حقیقت باید به جان بخرد. هرچند عادل در ساعات نخست آغاز برنامه، بسیار کوشید تا مخاطبان خود را به «اختلالی غیرطبیعی» آگاه کند که جایی بیرون از برنامهاش در جریان است.
بهتر بود شاعر ميشدی.
ميخوای از يه چيزی تعريف كنی كاری نكن كه بدتر بیارزشش كنی.
عادل فردوسیپور. چیست در این نام؟...
...