به گزارش ایسنا، پارسینه با این مقدمه نوشت: بهرام 46 ساله کارگر شرکت واحد هفته پیش میخواست برای آخرین بار از مدیران این شرکت بخواهد که او را به سر کارش باز گردانند. وقتی فهمید حکم اخراجش قطعی شده و قانون چاره دردش نیست، آمده بود دوباره از مشکلاتش بگوید که اجازه ورود نمیگیرد، به زور وارد اتاق مدیرعامل میشود و 9 ساعتی با پیمان سنندجی و کسی که حکم اخراجش را امضا کرده در یک اتاق میماند.
حالا هفتهای از این اتفاق گذشته است. دیگر خبری از او و چند صد کارگری که بیدلیل حکم اخراجشان را گرفتهاند در رسانهها نیست. شهر به دنبال اخباردیگری است اما در خانه بهرام، غم بیپدری به غم نان افزوده شده.
یکی از دهها بزرگراه بلند بالای تهران را میگیریم و میرویم تا انتها و در ابتدای یکی از کوچههای بینما به خانه بهرام میرسیم. روی پله مقابل منزل، دو زن نشستهاند. یکی همسر اوست و دیگری پیرزنی که از قدیم در این کوچه زندگی میکرده. سراغ خانه بهرام را که میگیریم، نگاه زن هم بیاعتماد است و هم خوشحال. پیرزن میگوید: اینها بهترین و آرامترین همسایه ما هستند. من اینها را میشناسم. بهرام مردی آرام و بیصدا بود.
صدایی از داخل خانه میآید. مادر می گوید "دو کلام حرف میزنیم میروند." میگوییم نشانی را از کجا گرفتهایم، اعتماد میکنند و میرویم داخل خانهای که به نظر 60 متری میآید. مرتب است و آبرومند.
دو دخترش و پسری که میانه سخنانمان به خانه میآید، 3 فرزندی هستند که بهرام در خانه دارد. یکی از دخترهایش همان زمانها که حکم اخراجش را زدند، یک سال و اندی پیش عروسی کرده است. غم بیکاری سایه افکنده بود بر شادی عروسی دخترش.
حالا دختر کوچکش با بغض میگوید "پدر در سال 85 مدتی به دلیل بیماری اعصاب و روان بستری هم بوده." مدارک پزشکیاش را میآورد و نشانمان میدهد. میگوید "ما چیزی در زندگی کم نداشتیم. پدر حقوق زیادی نمیگرفت. 600 هزار تومان. اما اینها همین اندک را هم به ما ندیدند." دختر حالا اشک میریزد. میگوید "به پدرم افتخار میکنم. پدر خوبی است. همه زندگیاش ما بودیم. مادرم مدتی است بیمار است. درد کلیه دارد. اما آنها یک سال و نیم است که بیمه ما را قطع کردهاند. هر بار که دکتر میرویم باید همه هزینهها را خودمان پرداخت کنیم. یک سال و نیم است پدرم دنبال بازگشت به کارش است. روزهای اول به ما نمیگفت. میگفت 15 روز مرخصی گرفتهام برای عروسی. 14 سال در شرکت واحد کار کرده بود اما بیدلیل او را اخراج کردند. پدرم گروگانگیر نبود. او پدری بدبخت بود که میخواست دوباره سر کارش بازگردد."
زن بهرام میگوید "آن روز کذایی برای حرف زدن رفته بود شرکت واحد اما راهش ندادند. قبلتر خودم چند بار رفتم. حاضر نبودند حرف مرا بشنوند. کلیههایم سنگ دارد، دیسک کمر دارم اما بیمه ما را قطع کردند. دخترم دانشگاه قبول شد اصلا رویش نشد به پدرش بگوید. پسرم مدرسه نمونه دولتی قبول شده است معدلش بالاست اما نمیدانیم بتوانیم هزینههای آن را پرداخت کنیم یا نه."
می گوید شوهرش با کسی دعوا نداشته است هیچ وقت. سرش به کار خودش گرم بوده "اما در این یک سال و نیم انگار ما 10 سال پیر شدیم. پول زیادی به ما نمیدادند، 500 تا 600 تومان. با همین اندک هم زندگی را میگذراندم." این را با حسرت میگوید. حسرت روزهای خوشی که بهرام هنوز کار میکرد و او با اندکی 4 بچه و خانه را اداره میکرد.
میگوید "میگفتند برو کار دیگری پیدا کن. مگر بعد از 14 سال کار و با این سن و سال میتوان کار دیگری پیدا کرد؟ چه کاری میتوانست بکند؟ حالا بهرام کجاست؟"
زن میگوید "بهرام اول زندان اوین بود و حالا رجاییشهر است. خودش چیزی نمیداند. نه در مورد تاوان قانونی کارش، نه از اوضاع و احوال این بیرون. اما به ما قول دادهاند که شکایتی ندارند." میگوید "آقای ساجدینیا دستش را روی قران گذاشت که کمکش میکند. فکر میکنید همه چیز ختم به خیر شود؟"
دختر بزرگش که همان زمانهای اخراج ازدواج کرده و حالا نوزادی در آغوش دارد میگوید "شما از داخل خانه ما چه میدانید که در این سال چه مشکلاتی را تحمل کردهایم، چه سختیهایی را پشت سر گذاشتهایم؟ شما از دل ما چه خبر دارید؟ زمان تحمل سختیهای ما و بی پولیها آنها که پدرم را بیکار کرده بودند خوش بودند و بی آنکه ما در یادشان باشیم داشتند خوش میگذراندند. پدرم از غصه 10 سال در این مدت پیر و شکسته شد و خواهرم از ادامه تحصیل ماند و من از کسانی که این کار را کردهاند نمیگذرم. آرزو میکنم همین اتفاق برای خودشان بیفتد. حالا چه امروز یا 7 نسل بعد. آه پدر من همیشه دنبالشان است. پدر من چیزی جز کارش نمیخواست ..."
حالا اشک میریزند. نمیدانند قرار است چه بلایی سر پدرشان بیاید. مادر دنبال وکیل است. اما پولی در میان نیست ...
اخراج این کارگر غیر قانونی بود
حسن سعیدی وکیل کارگران شرکت واحد میگوید: بر اساس اسنادی که داریم اخراج این فرد غیر قانونی بوده زیرا نماینده کارگران در جلسه کمیته انضباطی کسی جز دو نفری بوده است که قانونا حق امضا داشتهاند. بنابراین این حکم غیر قانونی است.
او میگوید: در شرکت واحد به دلیل فشار کار بالا، آلودگی هوا و صوت دچار آسیبهایی میشوند و میتوانند با تشخیص پزشک، کار سبک بگیرند اما کارفرما با اذیتهای پی در پی تلاش میکند شرایط کار را به گونهای فراهم کند که رانندگان در همان پشت فرمان بمانند.