«ای زلف تو هر خمی کمندی»
کمیاب شده چنین برندی
نه دلبر سرو قامتی هست
نه زلف بلند چون کمندی
چون خرمن زلف رفته بر باد
دوران کلیپس گشته چندی
زلفش نه، زبان او دراز است
بر کله نشانده کله قندی
هر چیز به روز شد فقط ماند
از آن همه حسن، خلق گندی
پیوسته به حال جستوخیز است
انگار بر آتشی سپندی
خورشید زد از سر تعجب
بر چهره شهر ریشخندی
چون دید به جای دختران، مرد
کش بسته به گیسوی بلندی
آن مرد جوان که سن او هست
انگار حدود بیست واندی
بر پشت موتور نشسته با فخر
مانند یلی که بر سمندی
بر ترک موتور به جای آدم
با زور نشانده گوسفندی
اینک موتوری و گوسفندش
به به ! چه نمونه شهروندی!
چون باد عبور کن مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
تو شیر شجاع شهر مایی
بر خاک شکارها فکندی
سلطان محله و خیابان
گستاخ و لجوج و خودپسندی
آری، موتوری تو پیشتازی
حظ میبری از چنین روندی
یک شهر اسیر توست امروز
حق داری اگر به ما بخندی