آفتابنیوز : آفتاب- سرویس فرهنگی: پس از اینکه" پاتریک مودیانو" امسال توانست جایزه نوبل را دریافت کند، آثارش در سراسر دنیا با افزایش فروش روبرو شد. در ایران نیز علاوه بر آن، مترجمان بیشتری به ترجمه آثار او روی آوردند. در این میان کتاب « سیرکی که می گذرد» توسط نسیم موسوی پاک ترجمه و به انتشار نشر چشمه درآمد. این کتاب در عرض یک سال با چاپ دوم نیز رسید.
نسیم موسوی پاک درباره موضوع این کتاب به خبرنگار «آفتاب» می گوید: «مودیانو در این کتاب داستان زندگی پسری جوان را نوشته است که دارای مشکلات و خلاءهای روحی است. او با دختری جوان آشنا می شود اما نمی تواند سر از زندگی مرموز دختر دربیاورد. او که سخت به دختر علاقه مند شده است، تلاش می کند تا با انجام کارهای نامعقول به زندگی رویایی همراه با دخترک برسد. اما نهایتا با مرگ دختر، آرزوهایش نیمه تمام باقی می ماند.»
سیرکی که می گذرد اولین تجربه موسوی در زمینه ترجمه است. او درباره دلیل انتخاب این اثر می گوید: «کشش داستان اصلی ترین دلیل من برای انتخاب این رمان بود. سادگی و جذابیت توام این داستان، باعث شد به این داستان احساس نزدیکی کنم. علاوه بر آن این داستان و فضای آن حس نوستالژی من را برانگیخت.»
این مترجم تاثیر جایزه نوبل را در شناخته شدن این نویسنده در ایران بسیار زیاد می داند و می گوید: «من چند سال است که کارهای مودیانو را می خوانم. پیش از نوبل هر جا که از او صحبت می کردم اکثریت آن را نمی شناختند. حتی گاهی او را نویسنده ای ایتالیایی می دانستند.»
او در ادامه می گوید: «اما پس از بردن جایزه نوبل ناگهان مودیانو در افکار عمومی پررنگ شد. عده بسیار زیادی به من گفتند که علاقه مند هستند که آثار ترجمه شده مودیانو را بخوانند.»
وی درباره برنامه کاری آینده خود می گوید: «در حال کار بر روی اثری از بالزاک هستم که توسط نشر چشمه به من پیشنهاد شده است.»
موسوی در پایان درباره شاخص ترین ویژگی آثار مودیانو می گوید: «فضاسازی بدیع و استادانه مودیانو مهم ترین ویژگی داستان های او است. هنگامی که داستان های او را می خوانید گو اینکه در آن زمان و مکان حضور دارید.»
به گزارش آفتاب، سیرکی که میگذرد در سال 1992 منتشر شده است. در قسمتی از این رمان میخوانیم: در خیابان لافرم، پیاده رفتیم. حالا قلادهی سگ را در دست گرفته بود. از مقابل در خانهی شارل گذشتیم و بعد از جلو ِ باشگاه سوارکاری اولت که به نظر میرسید تعطیل شده رد شدیم. قطعا خانوادهی شارل خانهشان را ترک کرده بودند، از آن آدمهایی بودند که در جایی ثابت نمیمانند. امشب آلن شارل کجا بود؟ جایی در مکزیک؟ از دور صدای سم اسبها به گوش میرسید. سر برگرداندم؛ دو سوارکار که فقط میتوانستم تصویر مبهمشان را تشخیص بدهم ته خیابان ظاهر شدند. یکی از آنها همان مردی بود که باید بهزودی با او مواجه میشدیم؟ کمکم نزدیکمان میشدند. هنوز وقت داشتیم برگردیم، ماشین را برداریم، جلو ساختمان خیابان رافه بگذاریمش و بیآنکه دیگر خبری ازمان باشد، همراه سگمان ناپدید شویم.