آفتابنیوز : آفتاب: خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در حاشیه دیدار اعضای ستاد بزرگداشت شهدای منصورن با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشت: حاشیه نگاری این دیدارها هم نوشتنش فرق می کند و هم بازتابش. مثل حاشیه نگاری دیدار آیت الله با خانواده شهید قدوسی. قریب نیم قرن بود که حقیقتی در غبار تغییر چهره ها خاک می خورد. ولی آن حاشیه نگاری به برکت کلام آیت الله، نقاب از چهره این حقیقت 50 ساله برداشت. راز سر به مهری باز شد و «حرام کننده مبارزه با شاه» به زبان خودش گفت: من بودم!.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفقسنجانی، در متن کامل این حاشیه نگاری آمده است:
صبح زمستانی 29 دی ماه 93 است که به مجمع می رسم. قرار است حاشیه دیدار اعضای ستاد بزرگداشت «شهدای منصورون» را بنویسم. «منصورون» یکی از هفت گروه مبارزه مسلحانه در قبل از انقلابند. «منصورون و فلق و فلاح از طرفی، بدر و صف و موحدین و امّت واحدة هم از سوی دیگر». سرمای زمستان 93 اصلاً با سرمای زمستانهای دهه 50 قابل مقایسه نیست. زمستانهای دهه 50، روزگار «آههای سرد» بود. آه سرد مبارزان انقلاب در کنج تنهایی زندانهای شاه. شاید خیلی ها امروز یادی از شجاعان دهه 50 نکنند. شاید صداوسیما فراموششان کرده باشد. شاید انقلابی های پس از انقلاب آنها را نشناسند. امّا هاشمی هرگز «سربازان گمنام انقلاب» را فراموش نمی کند. چرا که خودش هنوز سرمای سوزناک زمستانهای دهه 50 را خوب به یاد دارد. سرمای سوزناک زمستان و شلاقهای ساواک را.
وارد جلسه که می شوم، حال خوبی به من دست میدهد. اصلاً حاشیه نگاری دیدارهای السابقون انقلاب را خیلی دوست دارم. قلمم روانتر از همیشه می شود و برکتش افزون تر.
حاشیه نگاری این دیدارها هم نوشتنش فرق می کند و هم بازتابش. مثل حاشیه نگاری دیدار آیت الله با خانواده شهید قدوسی. با اینکه خبرش چندان بازتابی نداشت ولی حاشیه نگاری اش، معجزه کرد! البته نه از نوع ویرانگرش.بلکه از جنس روشنگری تاریخی اش. قریب نیم قرن بود که حقیقتی در غبار تغییر چهره ها خاک می خورد. ولی آن حاشیه نگاری به برکت کلام آیت الله، نقاب از چهره این حقیقت 50 ساله برداشت. راز سر به مهری باز شد و «حرام کننده مبارزه با شاه» به زبان خویش گفت: من بودم!. بعد هم که دیدند اوضاع خیلی خراب شده با هزار توجیه در پی رفع و رجوعش برآمدند. توجیهشان، کار را که درست نکرد، بدتر کرد و وقتی دیدند اوضاع خراب است ترجیح دادند دوباره بگویند «میزان، حال فعلی افراد است». چون میزان حال گذشته شان، بدجوری خراب است!.
صدای صلوات میهمانان، از تاریخ گردی بیرونم می آورد. آقای هاشمی با میهمانان احوالپرسی گرمی می کنند. چهره آیت الله در اینگونه دیدارها، خیلی بشاش تر می شود. مبارزان پیش از انقلاب، حرمت زیادی برایش دارند. رشته رفاقت «یاران سربالایی» با هاشمی سر درازی دارد. شاید بخاطر همین هم باشد که آب «یاران سرازیری» با هاشمی هیچوقت توی یک جو نمی رود.
میهمانان رشته سخن آغاز می کنند. از منصورون می گویند و تاسیس آن در خوزستان. از زندگی مخفی دهه 50 تا حضور درجبهه های جنگ تحمیلی. هم حفاظت از امام را بر عهده داشته اند و هم حافظ مرزهای جمهوری اسلامی بودهاند. نام «شهید محمد جهان آرا» را در میان اسامی شهدای منصورون از همه بهتر به خاطر می سپرم. منصورونی ها از آقای هاشمی می خواهند نگذارد صدای مبارزان قبل از انقلاب خاموش شود. می گویند اگر شهدای منصورون امروز بودند مقابل اینهمه انحراف چه می گفتند؟. انحرافی که نتیجه میدانداری کسانی شد که در دوران مبارزه نبودند و امروز همه کاره انقلاب شده اند. بهترین محصول و ذخیره الهی آنها هم می شود «دولت نهم و دهم». راستی اگر شهدای منصورون بودند و فسادهای گفته و ناگفته جریان انحرافی را می شنیدند و از دعای امام زمان(عج) هم برای سران دولتها هم خبردار می شدند، چه می کردند؟.
هم «منصورونی ها» خلاصه حرف زدند و هم من کوتاه تر نوشتم تا زودتر به سخنان آقای هاشمی برسیم. حرف اول ایشان خوشحالی است از یادآوری تاریخ انقلاب و حرف دوم، ضرورت بازخوانی آن. حرف سوم هم معرفی کسانی است که بدون هیچگونه تلاشی دنبال میراث بری از انقلاب هستند. با خود می گویم همین یک پاراگراف حرف آقای هاشمی، ماجرای نیم قرن تاریخ را یکجا تعریف کرد.از رنج «یاران سربالایی» تا گنج «یاران سرازیری». به عبارتی، برای نابرده رنج هم گاهی گنج میسر می شود!.
آقای هاشمی در ادامه از دو قطبی شدن مبارزه در مقطع پس از تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، مخصوصاً در ماجرای انقلاب سفید شاه، به صورت «امام – شاه» میگوید و بر فریبکاریهای شاه و صداقت امام تأکید میکند که از 15 خرداد 42 شروع شد و جمله معروف امام را میگوید که «تا مردم با ما هستند از چیزی نمی ترسیم». لشگری از توپ و تانک و سرمایه و رسانه در دست شاه بود و ابزار امام فقط دو چیز بود، «سخنرانی و مردم». هاشمی راز اصلی انقلاب را در همین نکته میداند. می گوید امام حتی اجازه ترور شاه را هم ندادند، چون انقلابی که مردم دارد، ترور نمی خواهد. اسلامی که اقناع دارد، گلوله نمی خواهد. هاشمی به پشتوانه امام حرف می زند. همان امامی که به پشتوانه مردم حرف می زد. هاشمی امروز به پشتوانه امام می گوید که «رأی مردم بالاترین ابزار قدرت است».
آقای هاشمی در ادامه هم از زندان و حصر امام می گوید و هم از حبس رهبری. از 8 ماهی سخت و جانکاه می گوید که هم از سرنوشت نزدیکترین همرزمش بی خبر بود و هم از دیدن امامش، محروم. 8 ماهی که آیت الله خامنه ای در زندان بودند و کسی از جای ایشان خبر نداشت. روزگاری که امام در حصر بودند، ولی چراغ مبارزه هرگز حبس نشد. هاشمی از حصر امام و حبس رهبری می گوید تا نورسیده ها فکر نکنند این انقلاب، یکدفعه پیروز شد و تمام. برای اینکه بدانند امام و رهبری چقدر رنج حبس و حصر کشیده اند. «رنج برده را امّا چه رضایت به رنج دیگران». جالب است که آقای هاشمی می گوید همین چند وقت پیش کارت پستالی را که چهل سال قبل برای رهبری فرستاده بوده، در منزل ایشان دیده. راز رفاقت ناگسستنی هاشمی و رهبری در همین جاست. پیوندی که با قلب بیاید، با جان می رود. عزیز بودن کارت پستال 40 ساله برای رهبری، چیز غریبی نیست. ماجراها دارد این رفاقت 60 ساله که کسی هنوز از آن چیز زیادی نمی داند. عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم/ با شیر اندرون شد و با جان بدر شود.
آقای هاشمی هر چه از وحدت روزهای انقلاب دلشاد می شود، از تفرقه این روزها دلتنگ است. حرف وحدت آن روزهای مردم، سر ذوقش می آورد و حرف تفرقه و کینه های رایج این روزها، کلامش را رنگ تلخی می زند. آقای هاشمی می گوید این روزها مصداق تهدید الهی شده ایم. می گوید عذاب آسمانی فقط از آسمان نمی بارد، گاهی هم از زمین می آید و مردم را به جان هم می اندازد. تعبیر هاشمی درباره تفرقه افکنان «فرعونیان» است. نان فرعون هم در تفرقه و جنگ بود. مردم را به جان هم می انداخت تا جای خودش در امان بماند. تا به فساد خودش برسد.
به خودم می گویم چقدر تعبیر جالبی است. این روزها مصداقش خیلی عیان است، روزگاری بود که برخی ها شده بودند، دلسوز نظام و حتی از بزرگان انقلاب هم دلسوزتر. غارتگران بیت المال. 7، 8 سالی با همین حربه چرخید و چرخیدند آخرش هم کاشف به عمل آمد «ماجرای نان و پنیر» روزهای اول به کجاها که ختم نشد؟!. عبرت تاریخ در همین جاهاست. عذاب الهی هم نتیجه همین ریاهاست. سیل دوزخ تفرقه را بستن، کاری بس دشوار است....
ختم کلام آقای هاشمی هم مشابه تمام دیدارهای تاریخی ایشان است. خطاب به ولایتیون زمان شاه، آنها که چون آزادگی «منصورونی» نیافتند، به اجبار «ولایتی» پناه بردند که معاش و دنیای شان را به خطر نیاندازد. «ولایتیون شاه» برای هاشمی یک قصه نیست، یک غصه بزرگ است. غصه ای که روز به روز هم بزرگتر می شود، وقتی میبینند همانها شده اند تریبون انقلاب و طلبکار مردم. «ولایتیون شاه» برای هاشمی یک قصه نیستند، یک غصه واقعی اند. غصه ای واقعی که به چشم خود می بینید که به علمداری همانها، «حجّتیّه» آرزوی 50 ساله اش را به کرسی می نشاند. آرزوی فراگیر شدن فساد را در زیر پرچم اسلام. آرزوی به ناکامی رساندن انقلاب خمینی را. «ولایتیون شاه» غصه بزرگ هاشمی هستند. غصه ای به بلندای تاریخ انقلاب. شاید امروزهیچکس به اندازه هاشمی از شنیدن اخبار فسادهای دولت گذشته غرق اندوه نشود. اندوه بزرگی از جنس «خون دلهای امام».«ولایتیون شاه» برای هاشمی یک قصه نیستند. یک غصه واقعی اند که هر روز صدایشان بلندتر می شود.
ماجرا این است، آری. ماجرا تکراری است.
زخم ما کهنه است،امّا. بی نهایت کاری است.
روایت مصلحت همچنان باقی است...