آفتابنیوز : 1-قبل از آنكه به ويتگنشتاين بپردازيم و ارتباط فلسفة او با فلسفه كاربردي و از آن طريق با فلسفه براي كودكان و نوجوانان،خوب است نظرت را دربارة اهميت برنامه فلسفه براي كودكان بشنويم.
بايد ديد فلسفه چه اهميتي دارد و كدام فلسفه گرهگشاست، تا دريافت برنامه فلسفه براي كودكان چه اهميتي مي تواند داشت و جهتگيري اين برنامه به سمت چه نوع فلسفهاي آن را مفيد يا لازم ميسازد. روشن است كه مجال اين بحث عريض و طويل اينجا نيست. سوال را تحويل ميكنم به سوالي ديگر: چه نوع برنامه فلسفياي براي كودكان و نوجوانان ما در ايران مفيد يا لازم است. براي پاسخ اين سوال، اول ببينيم جامعه ما بيش از هر چيز نيازمند چيست؟ به گمان من، آنچه جامعه ما بيش از خيلي چيزهاي ديگر، اگر نگوييم بيش از هر چيز، نيازدارد، عقلانيت است؛ عقلانيتي كه در رگ و پي جامعه ما بدود و ريشهكن كند خيلي چيزهايي را كه تا ريشهكن نشوند وضع ما به همين منوالي است كه نبايد باشد. ركن ركين چنين تفكر عقل مدار، انتقاد است. فلسفه (يعني فلسفهاي كه قرار است دردي از جامعه ما دوا كند، نه «فلسفه»هاي تاريكانديش وابهامآفرين) راه همين عقلانيت انتقادي را هموار ميسازد. اگر بناست جامعه ما به نحو اساسي عقلاني شود، موثرترين شيوه آن است كه كودكانمان را عقلاني بار بياوريم، تفكر عقلاني و انتقادي را از همان اول وارد عادتهاي ذهنيشان كنيم. البته براي اين كار لزومي ندارد كه شقالقمر كنيم؛ همين كه روحيه كنجكاوي و پرسشگري را از آنها نگيريم، بلكه آن را بپرورانيم وجهت بدهيم، كافي است. آن وقت مي توان اميدوار بود كه جامعه آينده متشكل از افرادي چنين پرورش يافته، آن طور كه بايد، عقلاني باشد. اين است كه برنامه فلسفه براي كودكان و نوجوانان، به معناي آموختن درستْ انديشيدن و تفكر انتقادي به آنها، بيش از آنچه شايد در نگاه اول تصور رود، اهميت دارد: با عمليترين و واقعيترين جنبههاي زندگي جمعي ما، سرنوشت جامعه ما، پيوند دارد.
2-حال بپردازيم به ويتگنشتاين، ليپمن بنيانگذار P4c، ويتگنشتاين را جزو فيلسوفاني معرفي ميكند كه در كار او تأثير گذار بوده اند. به نظرت چه چيزي در فلسفه او هست كه آن را با فلسفه كاربردي و فلسفه براي كودكان و نوجوانان مرتبط ميسازد؟ آيا ميتوانيم از تمثيل معروف او، «مگس و بطري» استفاده كنيم؟
بله، خيلي هم خوب ميتوانيم وينگنشتاين – در تحقيقات فلسفي – هدف فلسفه را نشان دادن راه خروج به مگس گرفتار در بطري ميداند. او چه برداشتي از فلسفه دارد كه چنين هدفي برايش قائل است؟ براي ويتگنشتاين مشكل فلسفي مثل همين گرفتاري مگس در بطري است؛ يافتن راه خروج همان و پايان گرفتاري همان. ويتگنشتاين تعبير بسيار جالب و مهمي در مورد مساله فلسفي به كار ميبرد كه تمثيل مگس و بطري را ذيل آن بهتر ميتوان فهميد. ميگويد: مساله فلسفي به اين شكل است: راه و چاهم را بلد نيستم / سر در نميآورم.» وقتي آدم راه و چاه جايي را بلد نيست و گير افتاده است بايد چه كار كند. در اين صورت يا از سر اتفاق خوب عمل ميكند و به راه درست ميرود (كه اين را بگذاريم براي افرادي كه زندگيشان را مطابق اتفاق پيش ميبرند) يا خوب عمل نميكند و به راه نادرست ميرود (كه اين ميتوان پيامدهاي بد و جبرانناپذيري داشته باشد). لذا من اگر به حد كافي عاقل باشم سعي ميكنم اول راه خود را بيابم و بعد عمل مي كنم، يا اصلا عمل نميكنم. (ويتگنشتاين جايي مينويسد: «آنجا كه ديگران به رفتن ادامه ميدهند، من از حركت بازميايستم». خيلي مهم است كه آدم بداند كجا ديگر نبايد ادامه دهد). ميبينيم كه چنين برداشتي از فلسفه و مساله فلسفي چه جنبه عملي پررنگي دارد، و درست به علت اهميتي كه ويتگنشتاين به اين جنبه ميداد، به چنين برداشتي از فلسفه رسيده بود.
اما چطور ميتوان راه خود را شناخت و از محيط خود سر درآورد؟ ويتگنشتاين ميگويد: «براي اين كه راه و چاه خود را در محيطي بلد شوي، نه فقط بايد راه درست نقطهاي به نقطه ديگر را بشناسي، بلكه اين را هم بداني كه اگر نادرست پيچيدي، سر از كجا درميآوري.» اگر بخواهم خلاصه كنم: اين «بلد بودن راه و چاه» و «سر از محيط خود درآوردن» هم جنبه عملي دارد هم نظري. البته در بارة جنبة پراگماتيستي ويتگنشتاين بسيار نوشته اند؛در برنامة فلسفه براي كودكان اين ميتواند خيلي مورد توجه واقع شود.
3-به نظرت اين جمله ويتگنشتاين كه «برخورد فيلسوف با يك مساله مانند برخورد با يك بيماري است» با همين موضوع ربط دارد؟
كاملاً. همان تلقي از فلسفه و مسالة فلسفي است، با بياني ديگر، با تمثيلي ديگر. اين جملة ويتگنشتاين را اين طور هم ميتوان به فارسي در آورد: ”فيلسوف مساله را درمان ميكند؛ مثل يك بيماري”. براي آنكه اين بيان ويتگنشتاين روشنتر شود، خوب است به اين حرف او هم توجه كنيم: «در فلسفه نبايد بيماري فكر را جراحي كرد. بايد سير طبيعياش را طي كند و درمان تدريجي مهمترين چيز است». نيز به اين حرف او در تحقيقات فلسفي: از علل عمدة بيماريهاي فلسفسي ـ تغذية يك جانبة: « فكر خود را فقط با يك نوع مثال تغذيه ميكنيم». اين مقايسه مسأله فلسفي با بيماري به خوبي روش مقبول ويتگنشتاين را نشان ميدهد. باز هم به گفتة خود او در فلسفه يك روش وجود ندارد، ميشود گفت روشهاي مختلف مثل درمانهاي مختلف .»قصد ما در اينجا توجه دادن به همين شيوةمقبول و مطلوب فلسفه ورزي از نظر ويتگنشتاين است؛ قد گفتگوي تخصصي در كار نيست. لذا اضافه ميكنم كه نقل جملات ويتگنشتاين به اين صورت و بدون توجه به زمينهاي كه به كار رفتهاند، سوء تفاهم ميآفريند. همين جمله معروف «برخورد فيلسوف...» يا آن جمله «مساله فلسفي به اين شكل است...»، اينها را بايد با توجه به فقرات قبل و بعدشان خواند – و تفسيرهاي متفاوتي هم از آنها شده است.
همين جا اشاره ميكنم به يكي از مشخصههاي آثار ويتگنشتاين كه به نظرم در زمينه فلسفه براي كودكان و نوجوانان خيلي بايد به آن توجه كرد و از آن ميتوان بهره گرفت. همين تمثيلپردازي و استفاده از مقايسه ها و مثالهاي گونهگون. ويتگنشتاين استاد اين كار است، آثارش پر از تصويرهايي است كه او با زبان بسيار زيبايش رسم كرده. واقعاً كارش نوعي نقاشي است، كاملاً متناسب با نوع نگاهش به فلسفه. او با روشي كه در طرح موضوع به كار ميگيرد، مثال ميزند، بارها و بارها و از زاويههاي مختلف به موضوع ميپردازد (چنان استادي به خرج ميدهد كه واقعا جاهايي خواننده به حيرت ميافتد)، با اين كار نظريترين و انتزاعيترين موضوعات را مثل موضوعي كاملا عملي و انضمامي مقابل چشمتان ميگذارد. البته اين امر فقط در حيطة فرم و بيان نيست. ويتگنشتاين استاد تحويل موضوعات انتزاعي و نظري به موضوعات انضمامي و عملي است.
4-غير از اينها كه مطرح شد، مرتبط با فلسفه براي كودكان چيز ديگري در فلسفه ويتگنشتاين هست كه اينجا بتوان بيان كرد؟
موضوع ديگري كه به نظر ميرسد بتوان اينجا طرح كرد، اهميت ديالوگ در فلسفه ويتگنشتاين است (همان ديالوگ سقراطي) . ملكم، شاگرد و دوست مشهور ويتگنشتاين، در شرح و وصفي كه از جلسات درس او ميدهد، ميگويد: اين درسها عمدتأ ديالوگ بوده اند.
ويتگنشتاين سوالاتي از افراد حاضر در جلسه ميپرسيد، و بعد جواب داده شده را ماده حرفهاي بعدي خود قرارمي داده و ... اين ويژگي در بسياري از نوشتههاي او نيز آشكار است و اهميت اساسي دارد، و البته يكي از علتهاي دشواري فهم اين نوشتهها نيز هست؛ خواننده راحت نميتواند تشخيص بدهد كه اين سخن و نظر، از آن ويتگنشتاين است يا طرف فرضي او. اگر چه ويتگنشتاين خيلي جاها با استفاده از گيومه از دشواري تشخيص كاسته است. به هر حال، به گمانم، در آموزش به كودكان و نوجوانان استفاده از اين روش بسيار سودمند است، بويژه وقتي سخن از برانگيختن و تقويت و جهتدهي به تفكر انتقادي آنها در ميان باشد. روحيه كنجكاوي و پرسشگري كودك، خود زمينه لازم براي استفاده از اين روش را فراهم ميكند.
5-اتفاقاً ليپمن با الهام از ويتگنشتاين به اين نتيجه ميرسد كه آموزش مهارتهاي زباني و فكري فقط از طريق بحث و كار گروهي (در كلاس يا در بيرون از كلاس) ممكن است و به همين جهت شكل كلاس را به حلقة كندوكاو تغيير ميدهد، و نقش معلم نيز در اين ميان عوض ميشود. ليپمن بحث بازيهاي زباني و عدم امكان زبان خصوصي را دراينجا طرح ميكند.
آشنايي من با آراي ليپمن در حد هيچ است. نميدانم تفسير او از ويتگنشتاين (اگر تفسير خاصي مي كند) در نزد ويتگنشتاين شناسان تا چه حد ميتواند موجه باشد. به هر حال فلسفة ويتگنشتاين و آن هم مطالبي كه نوشته، منبع الهام بسيار مغتنمي است. در زمينه برنامةp4c توجه به انديشة ويتگنشتاين و بخصوص روش او حتماً كمك كننده و الهامبخش است.
براي من كاملاَ قابل فهم است كه ليپمن، ويتگنشتاين را جزو متفكران مأثر در كارش نام ميبرد. تصوري كه من از برنامة p4c دارم، آموزش فلسفه و تاريخ فلسفه به معناي رايج ميتواند هيچ جايي در آن نداشته باشد و حد اكثر تا حد بسيار رقيقي به عنوان امري جانبي استفاده شود، اين تصور با تصوري كه ويتگنشتاين از فلسفه دارد سازگار است، تصوري كه از جهتي مهم در تقابل با تصور سنتي از فلسفه است.