کد خبر: ۳۱۲۸۸۸
تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۰

این سه نفر گم شده‌اند و پیدا نمی‌شوند

سه هفته می‌گذرد؛ سه هفته از آن روزی که قرار بود جوان‌ها دل به طبیعت بزنند و روز تعطیلی خود را با خوشی به پایان برسانند. سیل اما سرنوشت دیگری برای همه رقم زد؛ چه خانواده‌هایی که برای گردش و سفر آمده بودند و از حادثه جان سالم به در بردند، چه آنهایی که در این حادثه جان خود را از دست دادند.
آفتاب‌‌نیوز :
روزنامه هفت صبح در ادامه آورده است: در این میان هیچ‌کس حواسش نیست که هنوز سرنوشت سه نفر در‌ هاله‌ای از ابهام است. همان سه جوانی که برای تفریح به منطقه کن رفته بودند. وقتی با خانواده‌هایشان هم‌صحبت شدیم، آنها در میان بغض و گلایه‌هایشان گفتند یک نفر از آنها قرار بوده فردایش به خواستگاری برود و دو نفر دیگر هم برای شیرینی‌خوران دامادی دوستشان دور هم جمع شده بودند. البته دامادی که دیگر در بینشان نیست و در حادثه سیل، جانش را از دست داد.

در این سه هفته همه‌چیز در هیاهوهای رسانه‌ای و پاسکاری سازمان‌ها گم شده است و گویا کسی به داد خانواده این سه نفر نرسیده است. خیلی‌ها حتی خبر هم ندارند که همچنان سرنوشت این سه نفر مشخص نشده است. حسن تیموری 26 ساله، منصور افچه بشی 26 ساله و رامین میرزایی 21 ساله قربانیان گمشده این سیل هستند.

حادثه‌ای که امیرحسین جنیدی، رئیس جمعیت هلال احمر شهر تهران درمورد به نتیجه نرسیدن جستجوهای سه مفقودی به هفت صبح می‌گوید: «از زمان شروع حادثه، کار هلال احمر آغاز شد و با جدیت به امدادرسانی مشغول شدیم. پس از پایان عملیات نجات متوجه شدیم سه نفر از افراد گم شده‌اند و متاسفانه تا‌کنون نتوانستیم آنها را پیدا کنیم. دلیل اتفاق هم آن است که طول رودخانه کن 95 کیلومتر است و شدت آب و عمق رودخانه بسیار.»

او درمورد شرایط کنونی رودخانه گفت: «در حال حاضر گل و لای رودخانه خشک شده است و بنابراین امکان عملیات جستجو وجود ندارد. به همین دلیل لازم است تا نیروهای فرمانداری، آب منطقه‌ای و شهرداری عملیات لایروبی را انجام دهند تا عملیات جستجو از سر گرفته شود.»

جنیدی به این نکته اشاره می‌کند که ادامه عملیات جستجو برعهده سایر نیروهای امدادی است: «هلال احمر تلاش کرده است در این مدت در کنار خانواده‌های مفقودین باشد و از این پس سایر نیروهای امدادی باید تلاش کنند تا بتوانند خبری از این سه مفقود به دست آورند.»

هفت صبح در این گزارش با خانواده این سه پسر جوان گم شده به گفت‌وگو پرداخته است. خانواده‌هایی که تمامی‌شان چشم‌انتظار هستند به این امید که شاید خبری از آنها به دستشان برسد.

مفقودی اول : حسن تیموری

خواهر حسن: برادرم برای گردش رفته بود دیگر پیدایش نکردیم

زهرا تیموری، خواهر حسن تیموری از روزی می‌گوید که برادرش به همراه دوستانش برای تفریح به سمت رودخانه کن می‌روند: «28 تیر بود که حسن قرار گذاشته بود با دوستانش برای گردش و تفریح بیرون بروند. ما هم خانوادگی می‌خواستیم برای گشت و گذار برویم. برادرم برای اینکه با دوستانش وعده کرده بود گفت ماشینش را ببریم و خودش با دوستانش می‌رود. ما در نهایت به خاطر اینکه هوا خوب نبود بیرون نرفتیم. ساعت 8 شب بود که مادرم به برادرم زنگ زد؛ اما از او جوابی نشنید چون در دسترس نبود و دلش به شور افتاد. حسن برادر کوچکم است و مادرم برای اینکه جویا شود کجاست به برادر بزرگترم گفت تا پیگیری کند. ساعت 10:30 - 11 شب بود که یکی از دوستان حسن به برادرم، بهرام زنگ زد و گفت سیل آمده و همه چیز را با خودش برده است و نمی‌توانند او را پیدا کنند...»

زهرا ماجرا را اینطور تعریف می‌کند که وقتی بهرام، برادرش، متوجه ماجرا می‌شود، بدون اینکه مادرشان چیزی بفهمد به همراه برادرها و دامادها به آن سمت می‌روند تا ببینند می‌توانند برادر کوچکتر را پیدا کنند یا خیر: «از پنج نفری که برای گردش رفته بودند چهار نفرشان نجات پیدا کردند. یکی از آنها شکمش پاره شده بود؛ اما آنقدر نگران‌کننده نبود و درمان شد.»

خواهر حسن تیموری می‌گوید آنچه باعث تعجب همه ما شده بود این بود که چرا هیچ اثری از حسن نیست: «تا صبح به دنبال او گشتند و دیگر مادرم متوجه گم شدن او شد. روز بعد نزدیک به 30 نفر شدیم و باز هم برای پیدا کردن برادرم دست به کار شدیم. از نقطه‌ای که آنها آنجا بودند تا آخر رودخانه که به داوودآباد و باقرآباد می‌رسد را گشتیم اما باز هیچ اثری از او یافت نکردیم.»

زهرا با ناراحتی از تجسس‌های بی‌سرانجامشان می‌گوید که هرچه گشتند، کمتر یافتند:‌ «وقتی تجسس‌های ما سرانجام نداشت به سراغ فرمانداری، بخشداری، شهرداری، آتش‌نشانی، اورژانس، بیمارستان‌ها، پزشکی قانونی کرج و کهریزک و ... رفتیم اما بی‌فایده بود. هیچ‌جا هیچ نشانه‌ای از او نداشتند.»

قرار بود فردایش به خواستگاری برویم

آنچه بیشتر از همه باعث تاثر است، این بود که گویا فردای آن روز قرار بر این داشتند که برای حسن به خواستگاری بروند؛ اما ناپدید شدن او موجب شد تا همه چیز به هم بخورد: «برادرم نصاب پرده در عبدل‌آباد است و قرار بود فردای عید فطر که ماه رمضان تمام می‌شود برایش به خواستگاری برویم. تمام ما خواهر و برادرها ازدواج کردیم همین برادرم مانده بود که سر و سامان بگیرد اما طوفان و سیل نگذاشت.»

او گلایه می‌کند از بخش‌های مختلف که برای پیدا کردن برادرش آنقدرها همکاری نکردند: «به سراغ بخشدار که می‌رویم اصلا جواب ما را نمی‌دهد. فرماندار هم همینطور؛ هر کدام از این مسئولان ما را به بخش‌های دیگر حواله می‌کنند. با این وجود تلاش‌های هلال احمر برای پیدا کردن سیل زدگان بی‌فایده بود و هنوز هم خبری از برادرم نیست.»

خانواده تیموری حتی تا جایی پیش می‌روند که فکر می‌کنند شاید دوستان حسن در لحظه حادثه می‌توانستند به او کمک کنند اما نکردند: «وقتی دیدیم که چهار نفر دیگر که همراه برادرم بودند توانسته‌اند خودشان را نجات دهند به این فکر رسیدیم که شاید می‌توانستند به حسن هم کمک کنند؛ اما نکردند. برای همین قصد شکایت از آنها را داشتیم که بعد از توضیحات آنها متوجه شدیم واقعا کاری از دست آنها هم برنمی‌آمده و فقط می‌توانستند خودشان را نجات دهند. چون هجوم سیل کاملا غیرمنتظره و در کمترین زمان رخ داده و به هر حال در آن شرایط هر کس به این فکر است تا جان خودش را نجات بدهد. دوستان برادرم که تعریف می‌کنند وقتی سیل می‌آید هر کس به یک سمت می‌دود مثل بالای درخت، روی سنگ‌ها و یکسری کارگرهای افغان هم که درآنجا بودند برای نجات‌شان تلاش کرده‌اند. نمی‌دانم حسن که فوتبالیست هم بود چرا نتوانسته خود را مانند دوستانش نجات دهد...»

برادر حسن: هنوز هم داریم می‌گردیم

بهرام تیموری، یکی از برادرهای حسن تیموری نیز در‌باره حادثه رخ داده که منجر به مفقود شدن برادرش شده است به هفت صبح می‌گوید: «پنج تا رفیق مثل همیشه برای گردش و گذراندن روزهای تعطیل به کنار رودخانه می‌روند که یکی از دوستانش برای من تعریف می‌کند در لحظه سیل فقط مردم فریاد می‌زدند سیل، سیل، سیل ... و همه متفرق شده‌اند؛ بدون اینکه بدانند دیگری کدام سمت رفته است. از وقتی که خبردار شدیم حسن ناپدید شده همه جا را گشته‌ایم. از شب همان روز حادثه گشتیم. فردایش گشتیم، هنوز هم داریم می‌گردیم؛ اما هیچ خبری نیست که نیست. مردم دیگر هم برای پیدا کردن او خیلی تلاش می‌کنند، اما هر روز داریم دست خالی برمی‌گردیم.» بهرام می‌گوید از ستاد بحران هم شکایت کرده‌اند و برای همکاری و کمک آنها باید التماس کنند: «از مسئولان تلاشی برای پیدا کردن برادرم نمی‌بینیم. باید به آنها التماس کنیم تا کمک‌مان کنند و بگردیم. یک روز هم هلال احمر سگ‌هایش را آورد؛ اما آنها هم نتوانستند هیچ چیزی پیدا کنند.»

سد چینی‌ها سیل به پا کرد

برادرِ حسن تیموری بارش باران را تنها دلیل سیل نمی‌داند و می‌گوید سد و آب‌بندی که چینی‌ها روی رودخانه ساخته بودند مزید بر علت بوده‌: «در آن منطقه که سیل آمده آنقدر چوب، آهن، میلگرد و الوار ریخته شده که نشان می‌دهد همین چیزها باعث شده تا بارانی که باریده است مسیر خودش را پیدا نکند. الوارها و آهن‌ها طوری است که کاملا مشخص هستند از قبل بریده شده بودند و سیل آنها را به آنجا نیاورده است. آب‌بندی که آنها ساخته‌اند آب را جمع کرده و وقتی که شکسته است آب با شتاب هرچه بیشتر به حرکت درآمده است و موجب رخ دادن چنین حادثه تلخی شده است.»

دوست حسن: پاتوق چند ساله‌مان بود

علی نیازی، یکی از دوستان حسن تیموری است که در آن روز همراه سه نفر دیگر از دوستانشان برای تفریح به کنار رودخانه کن و سولقان رفته بودند. او هم برای هفت صبح ماجرای روز حادثه را از زبان خودش تعریف می‌کند: «چندین سال بود که ما چند نفری برای گردش و تفریح این منطقه از رودخانه کن و سولقان را به عنوان جایی برای استراحت و گذران اوقات فراغت انتخاب کرده‌ایم و به نوعی پاتوقمان بود. البته من از چند بار قراری که می‌گذاشتند شاید یکی از آنها را می‌رفتم. آنها خودشان شاید ماهی یکبار را می‌آمدند. روز حادثه هم من با آنها همراه شدم و با هم به جای همیشگی رفتیم.»

دوست حسن تیموری و شاهد ماجرا از زمانی می‌گوید که دیگر طوفان آغاز می‌شود: «وقتی کنار رودخانه نشسته بودیم متوجه شدیم هوا بد شده است. یک مقدار آن ورتر از جایی که ما نشسته بودیم پلی قرار داشت و ما برای اینکه از طوفان درامان باشیم به زیر آن پل رفتیم. اکیپ دیگری هم که از بچه‌های محله آذری برای گردش به آنجا رفته بودند و هفت - هشت نفری می‌شدند هم برای پناه گرفتن به جایی آمدند که ما رفته بودیم. در همان زمان، گرم صحبت و خندیدن بودیم که ناگهان صدای بدی آمد و همه ما را وادار به سکوت کرد. یک نفرمان پرسید صدای چه بود؟ هر کس یک چیزی می‌گفت تا اینکه ناگهان از سر پیچ و از رودخانه فرعی آب با سرعت هرچه تمام‌تر به سمت ما آمد.»

آنقدر جنازه دیده‌ام که از زندگی بریده‌ام

نیازی به این بخش از ماجرا که می‌رسد با هیجان بیشتری ادامه می‌دهد:‌ «جایی که ما قرار گرفتیم جای خوبی نبود و سر پیچ قرار داشتیم و نمی‌توانستیم روبه‌رویمان را ببینیم. از طرف دیگر سیل از رودخانه اصلی وارد نشد بلکه از رودخانه فرعی سرازیر شد و چون در دیدرس ما نبود برای همین نتوانستیم عکس‌العمل سریع‌تری نشان بدهیم. دیگر وقتی که سیل را دیدیم هر کس به یک سمتی دوید و من تا زمانی که سیل فروکش کند از هیچ کسی خبر نداشتم.»

او درباره بعد از حادثه نیز می‌گوید: «وقتی سیل فروکش کرد کسی که از بین ما کمتر آسیب دیده بود من بودم. اما با این حال حسابی زخمی‌شدم و پاها و دست‌هایم آسیب دیدند. سه نفر دیگر از دوستانم خیلی زخمی‌شدند. بعد از آن بود که متوجه شدم من به سمت چپ دویده‌ام و بقیه به سمت راست یعنی همان جا که رودخانه هجوم آورده بود رفتند. شاید آسیب بیشتر آنها به همین خاطر بود.»

او از اکیپ دیگری می‌گوید که چهار نفرشان جانشان را از دست داده بودند: «از بین ماها حسن را پیدا نکردیم و از اکیپ دیگر که بچه‌های آذری بودند چهار نفرشان جانشان را از دست دادند. واقعا صحنه‌های خیلی بدی بود. اینقدر در این مدت جنازه دیده‌ام که دیگر از زندگی افتاده‌ام. دائما آن صحنه‌ها جلوی چشمم می‌آید و اصلا حالم خوب نیست. هیچ کس حاضر نیست برای شناسایی برود و جنازه ببیند برای همین مجبور هستم این کار را بکنم. غیر از این با بقیه دوستانم تمام بیمارستان‌ها را زیر پا گذاشته‌ایم. بنده خدا روز بعدش قرار بود به خواستگاری برود اما این حادثه کاری با او کرد که دیگر حتی خودش را هم نمی‌توانیم پیدا کنیم…»

مفقودی دوم: منصور افچه

در روز عید فطر هفت نفر از یک اکیپ دوستانه تصمیم می‌گیرند به رودخانه‌ای در کن و سولقان بروند. یکی از افراد به تازگی داماد شده بود و به این بهانه می‌خواسته در آنجا به دوستانش شیرینی بدهد. سرنوشت اما جور دیگری برای آنها رقم خورد و در آخر برای آنها جز سیل و ویرانی چیز دیگری نماند. از این هفت نفر، سه نفر در این میان جان سالم به در بردند، دو نفر جان خود را از دست دادند و دو نفر دیگر مفقود شده‌اند. منصور افچه بشی 26 ساله یکی از آن دو نفر است که مفقود شده و تا امروز خبری از سرنوشت او نیست.

اژدر افچه بشی، دایی منصور است و به هفت صبح درمورد روز حادثه می‌گوید: «آنها درست در جایی که چینی‌ها در حال پل ساختن بودند نشستند. یک نفر از آنها تازه داماد بود و در آن روز به دوستانش وعده شیرینی داده بود. این هفت نفر مشغول خوردن جوجه کباب بودند که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن گرفت. آنها برای اینکه از باران در امان باشند به زیر سرپناهی می‌روند تا لباس‌هایشان هم خشک شود. پس از آنکه لباس‌هایشان خشک شد از سرپناه بیرون می‌آیند؛ اما همان لحظه آن سد در حال ساخت چینی‌ها از هم می‌پاشد و سیل وحشتناکی جاری می‌شود.»

دایی منصور در ادامه از بعد حادثه می‌گوید: «سیلی که آن لحظه به پا شد تازه آغاز ماجرا بود و هنوز سیل امامزاده داوود به آن نپیوسته بود.» وقتی از او درمورد عملیات جستجو در این سه هفته می‌پرسیم، با صدای بغض کرده می‌گوید: «تقریبا می‌توانم بگویم جز هلال احمر، هیچ کس برایمان هیچ کاری نکرد. واقعا نمی‌دانیم شکایت خود را به کجا ببریم. برای هیچ‌کس سخت‌تر از این نیست که از عزیزان خود خبر نداشته باشد. نیروهای ستاد بحران، شهرداری و… هیچ کدام برایمان هیچ کاری نکردند و هیچ کدام پاسخگوی ما نیستند.»

مفقودی سوم:‌ رامین میرزایی

او هم یکی از هفت نفری بود که می‌خواست در شیرینی دامادی دوستش شریک باشد. دامادی که البته خودش قربانی سیل شده و دیگر رنگ زندگی را نخواهد دید. رامین میرزایی تنها 21 سال دارد و دوست صمیمی‌منصور 26 ساله است. سرنوشت هر دو رفیق به یک گونه رقم خورده و او هم همچنان مفقود است.

صالح میرزایی، پدر رامین به هفت صبح می‌گوید: «رامین تمام زندگی من بود. من یک جانباز هستم و مادرش نیز حال مساعدی ندارد. این روزها تمام فکر و ذکرمان درپی رامین است. واقعا نمی‌دانیم چه کار می‌توانیم بکنیم. هیچ‌کس هم پاسخگوی ما نیست و هر سازمان ما را به سازمان دیگری ارجاع می‌دهد. در این میان اعضای هلال احمر کم نگذاشتند و تمام تلاششان را کردند. حتی من به سازمان مدیریت بحران رفتم و یکی از مدیران آنجا در پاسخ به پیگیری‌های من گفت "کاری از دست ما برنمی‌آید و تنها می‌توانیم به شما تسلیت بگوییم". فکر نمی‌کنم این پاسخ برای ما پاسخ خوشایندی باشد در صورتی که هنوز امید داریم خبری از پسرم بشود».
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین