آفتابنیوز : «بايد توجه كنيم كه نقد يك كار با نگاه دقيق و عالمانه صورت مي گيرد يا اينكه چون «ناراحت» هستيم اين بحث را مطرح مي كنيم؟ چطور مي شود فردي كه 20 سال پيش با تمام دلايل عقلي و نقلي از حكومت ديني دفاع مي كرده است، اكنون هزار دليل مي آورد كه نقض گفته هاي پيشين اوست. آن موقع درست نبوده است يا در كنار اين تغيير نظريه، مسائل فردي و «رنجش هاي شخصي» هم دخالت دارد؟... يك نفر راجع به ولايت فقيه چيز ديگري مي گفته ولي الان مطلب ديگري مي گويد و اين ضررش خيلي زياد است. اگر شبهه در ولايت فقيه مي كنيم نبايد به اين خاطر باشد كه چون سهم ما را نداده اند.» (سخنان حجت الاسلام موسوي خوئيني ها در جمع اعضاي انجمن اسلامي دانشگاه تهران- 13 آذر84).
اظهارات موسوي خوئيني ها روحاني راديكال دهه 60 از حيث آسيب شناسي ريزش شماري از نيروهاي انقلاب و ريشه يابي علت العلل گسستن ها و پيوستن ها در خانواده بزرگ نهضت اسلامي بسيار حائز اهميت و قابل تأمل است و گزافه نيست اين ادعا كه اغلب- و شايد قريب به اتفاق- انقطاع ها و انفصال ها و نيز اتحادها و ائتلاف ها خصوصاً در ساحت سياست، محصول پيوست و گسست اراده هاي معطوف به نفسانيت آدمياني است كه از يك مجموعه اي رنجيده اند و يا در جايي و جايگاهي تمنيات خود را برآورده تر يافته اند.
عبرت آموزترين سرنوشت از اين دست را مي توان در طايفه اي از فعالان سياسي سراغ گرفت كه زماني عنوان « نيروهاي خط امام» را برگزيده بودند.
¤¤¤
هنگامي كه خبرگان بازنگري قانون اساسي در هنگامه التهاب و اضطراب عمومي ناشي از وضع جسمي خميني عزيز، نهادمند كردن آخرين ميراث فكري آن يگانه دوران- يعني «مطلقيت ولايت فقيه»- را در متن ميثاق ملي ايرانيان تدارك مي ديدند، از اصحاب آن حضرت، گروه موسوم به چپ اصرار فراواني بر گنجاندن قيد مطلقه در قانون اساسي داشتند از آن روي كه خود را مطيع و منقاد بي چون و چراي انديشه و آرمان آن عزيز مي شمردند.
به چند روز نكشيد كه خميني عزيز از ميان امت رفت و رحل اقامت در ملأ اعلي افكند. از فرداي 14 خرداد 68 ورق برگشت و اساس يكي از اصول 4گانه انقلاب و بلكه مهم ترين آن- يعني ولايت فقيه- در اردوگاه نيروهاي موسوم به «خط امام» لق شد. ليت و لعل ها شروع شد و تفسيرها از حدود اختيارات «ولي»، مبارك ترين «هديه الهي» را آماج كرد. كساني از اصحاب موسوم به چپ به صراحت از بي اعتقادي شان به مطلقيت ولايت فقيه سخن گفتند و خلاصه دسته بندي ها و جبهه بازي ها ميدان را از اخلاص اصولگرايانه گرفت.
رويگرداني ملت هم مزيد بر علت شد؛ به اراده مردم قوه مقننه همچون دو قوه ديگر از كف اين طايفه به در آمد و شماري از آنان، با همه - حتي با خودشان- هم قهر كردند. پيغام ها و پسغام ها براي بازگشت به صحنه افاقه نكرد. نازها كشيده شد از اين ناراضيان، اما برنگشتند تا رسيد به خرداد .76 خاتمي كه پيروز شد، اغيار آرزومند سرنگوني نظام با بهره گيري از تسامح و مداراي بعضاً غيرقابل توجيه ايشان در همان نقطه آسيب پذير دولت يافتگان جديد خيمه برافراشتند تا با سوءاستفاده از «رنجش هاي شخصي» برخي از خودي هاي قهركرده، ريشه انقلاب را از جا بركنند، اما توان بركندنشان نبود...
¤¤¤
جماعت ياد شده از خودي ها، هم در روزگار «قهر» و هم در دوره «غلبه»، امتحان خوبي پس نداد. ريزش هاي تلخ دوران هاي قهر و غلبه، سينه دلسوختگان انقلاب را بشدت فشرد، آنچنان كه اگر نبود «رويش هاي مبارك» و تداوم بالندگي انقلاب، حق بود كه وفاداران انقلاب در آن ثلمه ها عزادار شوند.
گذشت و گذشت و كم كم علائم هشياري و بازگشت در اردوگاه ناراضيان هويدا شد...
¤¤¤
اگر بيداري اصولگرايان چپ و تسريع در روند جدايي نيروهاي بالقوه اصولگراي جريان اصلاحات از عناصر غيرمتعهد به مباني و ارزش هاي انقلاب را از بركات رخداد سوم تير 84 بدانيم، همين يك دستاورد سياسي، انتخابات 84 را بسنده است؛ دستاوردي كه حصول به مقصود شفافيت در محيط سياسي كشور را تسريع مي كند.
براي بخشي از جريان خط امام، اين بيداري و بازگشت به خط اصيل و روشن خميني عزيز، البته پرهزينه بود؛ اگر چند پارچگي و تشتت مجموعه «روحانيون مبارز» در جريان انتخابات امسال مقدمات فروپاشي مهم ترين نهاد تشكيلاتي اين جريان - يعني «مجمع روحانيون مبارز»- را فراهم كرده باشد، اين هزينه براي جريان چپ بسيار گران خواهد بود.
قرار بود مجمع روحانيون مبارز- كه در آستانه انتخابات مجلس سوم و در اوج موشك باران تهران از جامعه روحانيت مبارز اعلام انشعاب كرد- روحانيون سياسي طيف چپ را متشكل كند و در يك گستره وسيع تر مجموعه نيروهاي موسوم به خط امام را سازماندهي و رهبري كند به منظور تحكيم قدرت سياسي اين جريان در مجموعه نظام سياسي و قواي حاكم. «مجمع» در بستر تقابل با جامعه روحانيت مبارز - كه به توهم يا فريب ادعا مي شد كمتر در خط امام است- متولد شد و بي تعارف بايد گفت كه هويت «مجمع» صرفاً در چارچوب همين «تقابل» قابل تعريف است. از همين رو هرچه با گذشت زمان نقش جامعه روحانيت در شكل بندي و سازماندهي و هدايت طيف موسوم به راست كمرنگ شد، به همان اندازه نيز نقش «مجمع» در طلايه داري و صحنه گرداني جريان چپ رو به كاهش گذاشت. آنچنان كه مي توان ادعا كرد از اوايل دهه 80 به اين سو هيچ يك از اين دو تشكل نقش محوري چنداني در فعاليت سياسي طيف ها و گروه هاي همسو با خود نداشته اند.
با اين حال تا پيش از انتخابات سوم تير نشانه اي از ناپايداري در تشكل مورد اشاره پديدار نشده بود و تنها در آستانه اين انتخابات بود كه علائم باليني اختلاف و چنددستگي در پيكره «مجمع» نمايان شد و پس از سوم تير، اين اختلاف، آشكاري افزون تري يافت بطوري كه آقاي كروبي دبيركل مجمع و نفر اول اين تشكيلات به منظور تشكيل يك حزب سياسي مستقل، رسماً از مجمع روحانيون كناره گرفت. رفتن كروبي از مجموعه روحانيون مبارز در نگاه اهل نظر، نه فقط «خروج از مجمع» كه مهم تر از آن به معناي «خروج بر مجمع» به حساب آمد و اين تلقي به حسب وجود نشانه هاي آشكار البته در مقياس بالايي مي تواند مقرون به صحت تلقي شود. اگرچه نمي توان با قطع و يقين از اراده كروبي براي انهدام و انحلال «مجمع» سخن گفت، اما سياق رفتار او در يارگيري از ميان ياران مجمعي اش- كه با تاكيد بر منع عضويت همزمان اعضا در حزب «اعتماد ملي» و احزاب و گروه هاي ديگر صورت مي گيرد- بقدر كافي گوياي اين واقعيت است كه كروبي به عنوان يكي از بنيانگذاران مجمع روحانيون لااقل نگران سرنوشت مجمع نيست. كروبي پذيرفته است كه مبارزه تشكيلاتي در چارچوب سازوكارهاي دموكراتيك و به منظور كسب قدرت سياسي از اين پس تنها با تكيه بر روش هاي پيش آزموده پيشين امكان پذير نيست. اين شايد «غرض» كروبي از راه انداختن حزب جديد باشد، اماممكن است «منافع» ديگري نيز بر اين تدبير مترتب شود.كروبي فقط با ياران ديروز خود مرزبندي نكرده است. او و همه اصلاح طلبان- قطع نظر از اعتقادات متفاوتشان - در «خانه اصلاحات» همخانه اند. ضرورت مرزبندي دقيق با «همخانه هاي ناهمخوان» امثال كروبي را وامي دارد كه به فوريت- ولو در حد پارتيشن بندي خانه اصلاحات- حساب خود را از اين همخانه هاي سكولار سوا كنند و كلاهبرداران سياسي نيمه دوم دهه 70 و سالهاي اول دهه 80 را به خود وانهند تا در جايي به نام «جبهه دموكراسي خواهي» در پي برداشتن كلاه از سر جمعي ديگر باشند.
¤¤¤
حرف هاي اخير موسوي خوئيني ها را بايد نوعي «دعوت خويش به خويشتن خويش» نام نهاد و به فال نيك گرفت. بازگشت احزاب و اقوام سياسي به خويشتن خويش- از هر طيفي كه باشند- شايسته استقبال و تقدير است. اينكه هركس شعار خود بدهد و تابلوي خود بلند كند، روش نيكويي است كه علامت هاي آن بتدريج در حال هويدا شدن است. از اول هم معلوم بود جماعت عبور كرده از جمهوري اسلامي- كه سوداي سكولاريزه كردن جامعه شيعي ايراني را در سر مي پرورند- هم مسير با اصلاح طلبان اصولگرا- كه احيانا علائمي از نارسايي در عضوي از پيكره اعتقادي شان در گذشته بروز كرده است- نيستند. اين ناراحتي و نارسايي و بيماري، مزمن نيست، درمان پذير است. همان دارويي كه موسوي خوئيني ها تجويز كرده است، درمان اين درد است؛ رجوع به خويشتن خويش و پاسخ به اين پرسش كه: ما از كدام قبيله ايم؟
اگر مرزهاي ايدئولوژيك معلوم باشد و جبهه بي نمازهاي غرب انديش از خاكريز دين مداران ولايت مدار متمايز شود، برد با «جبهه بزرگ اسلام خواهي» است و «جامعه اصولگرايان» فربه تر از اين خواهد شد كه هست. ان شاءالله.
قدرت الله رحماني