من داستاننویس بودم
«ناصر خاکی» ۷۲ساله، عاشق کتاب و داستان و طبیعت است. این عشق به نویسندگی و طبیعت همیشه همراه او بوده تا حتی وقتی که راننده تاکسی هم میشود، این علاقه ها وارد حرفه او شوند تا اول تاکسی سبزرنگ خود را تاکسی جنگلی کند هم مشغول نوشتن خاطراتش از مسافران این تاکسی شود. راننده خوشسلیقه ما قبلا شاگرد «جلال آل احمد» بوده و چندین کتاب داستان نوشته است. «با روحیه من کار تاکسیرانی برایم سخت بود؛ برای همین به دنبال راهی بودم تا این شغل را برای خودم جذاب کنم. میخواستم به دنبال کاری هم بروم که کسی انجام نداده است. یک روز گل بنسای ژاپنی را دیدم و خوشم آمد؛ اما خیلی گران بود. با خودم گفتم مصنوعی آن هم قشنگ است. و متوجه شدم چین مصنوعی آن را تولید کرده اما خیلی ماشینی و بی کیفیت. به این فکر افتادم که با شاخه های طبیعی و برگ های مصنوعی خودم یک نمونه از آن را درست کنم و این تازه شروع کار من بود.» آقای خاکی آنقدر به این گل سازی اش علاقه مند است که مناسبتها هم در کار او تاثیر دارند و محرم امسال با همین روش نخل هم درست کرده است.
در ماشینم چمن دارم
معتقد است تشویقهای مردم به او اعتمادبهنفس میدهد برای ادامه کار. «هر وقت از کار روزانه خسته میشدم، به باغچه و گلسازی هایم در خانه سر میزدم و کم کم پای آن ها به تاکسی ام باز کردم و وقتی واکنش مثبت مردم را دیدم، تشویق شدم که آن را ادامه بدهم. برای روی داشبوردم اول خزه طبیعی گذاشتم اما دیدم باید مدام آن را آب بدهم و نگهداری کنم؛ پس آن را جمع کردم و رفتم سراغ خزه مصنوعی. وقتی در خانه مشغول اندازهگیری و بریدن آن بودم، دخترم به من گفت که اگر این را در ماشین بگذاری مسخرهات میکنند. منم به دخترم گفتم هر کاری ابتدا سختیهایی دارد. بگذار مردم واکنش داشته باشند. حتی اگر این واکنش مسخره کردن باشد! » این خزه مهمان تاکسی آقای خاکی میشود تا اینکه سه روز بعد. «آن روز دخترم هم در ماشین بود تا اینکه یک سرهنگ نیروی انتظامی به من گفت تاکسی چمنی بزن کنار! به من گفت: این ها کار کیه؟ چقدر قشنگه و وقتی گفتم کار خودم است شماره اش را به من داد و گفت به من زنگ بزن و بیا در قرارگاه تا از تو تقدیر کنیم.»
کار من نمونه اقتصاد مقاومتی است
آقای خاکی توانسته ایده خود را بزرگ و بزرگتر کند و حالا مجموعهای از صنایع دستی را در خانهاش جمعآوری کند. کاری که به زعم خودش نمونهای از اقتصاد مقاومتی است. «اقتصاد مقاومتی یعنی استفاده کردن از تمام نیروهای مردمی. چین چگونه چین شده است؟ چون تمام این کارها از صنعت های کوچک خانگی شروع شده است. کار من هم نمونهای از همین اقتصاد مقاومتی است.» آقای خاکی تمام گلهای مصنوعی و حتی حوض سنگی کوچک جلوی داشبورد را خودش طراحی کرده است و حالا برای خودش در صنایع دستی ماهر شده است؛ اما تا به حال کسی از او حمایت نکرده است. او به دنبال این است که این هنرهای دستی را جایی ثبت کند تا بلکه از این راه برای تعدادی دیگر هم اشتغال زایی کند اما «اول به وزارت کار رفتم که مرا به صنایع دستی ارجاع دادند و از آنجا به شورای عالی ترافیک مرا فرستادند و از آنجا به تاکسیرانی معرفی کردند و در نهایت هیچکس از من حمایت آنچنانی نکرد.» آقای خاکی دوست دارد تا اول اتومبیلی در اختیار او بگذارند که : «اتومبیلی برای تاکسی در اختیار من قرار بدهند و پولش را هم بگیرند؛ اما حداقل امکاناتی داشته باشد که من بهتر بتوانم به رسالت خودم عمل کنم و از من به عنوان سفیر امید حمایت کنند و کار من را جدی بگیرند.»
خیلیها فکر میکنند تاکسی من تزئینی است
از خاطرات شیرین او از تاکسی سرسبزش میپرسم که میگوید: «هر روز این کار برای من خاطره است.خیلی ها وقتی ماشین من را میبینند، باور نمیکنند من واقعا مسافر کشی میکنم و میگویند: ما فکر میکردیم این ماشین تزئینی است!» خیلی ها از زندگی خسته بوده اند؛ اما تا در تاکسی او جای گرفتهاند؛ حالشان خوب شده است. «مسافرانی داشتم که سرطان داشتند یا در زندگی زناشویی خود به مشکل خورده بودند؛ شاید باورتان نشود با بعضی از آنها ساعتها حرف میزدم تا کمی حالشان بهتر شود. دلنوشتهها و یادگاریهای آنها نشان میدهد که چقدر حالشان در تاکسی من بهتر شده است.» آقای خاکی از تمام مسافرانش میخواهد برایش یادگاری بنوبسد و تابهحال پنج دفتری به این شیوه پر شده است.
تاکسی من چهارفصل است!
طبیعت تاکسی جنگلی با تغییر فصول تغییر چهره میدهد و رنگ همان فصل را میگیرد. «من طراحی تاکسی را در هر فصل عوض می کنم. درخت های ماشین من در بهار شکوفه میدهند. پاییز میشود پاییزه میشود و زمستانها هم گرد برف روی آنها مینشیند. ماشین من چهارفصل است.» علاوه بر این ها صدای طبیعت و پرندگان و آبشار هم در فضای خودرو پخش میکند تا این طبیعت برای مسافران جان بگیرد. از همین صدای طبیعت هم خاطره جالبی دارد. «یک بار پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم و من هم صدای رعدوبرق را در ماشین پخش کردم. این صدا آنقدر قوی بود که سقف ماشین میخواست بترکد! خودروهای کناری میدیدند که صدای رعدوبرق میآید؛ اما آسمان آفتابی است و متوجه شدند که صدا از ماشین من است و گفتند: حاجی دمت گرم زیادش کن! من هم صدای ضبط را زیاد کردم تا اینکه گوشی یکی از مسافران زنگ خورد و او به طرف پشت خط میگفت صدا از تاکسی است. من هم شوخیام گل کرد و گفتم تاکسی چیه بگو شمالیم شمال. این بنده خدا وقتی به خانه میرود، با خانمش سر همین قضیه به اختلاف میخورد و هر چه قسم میخورد، همسرش حرفش را باور نمیکند و میگوید باید آن تاکسی را خودم ببینم. آن آقا هم فردا سراسیمه به ایستگاه تاکسیرانی سراغ من آمد. من هم یک جعبه شیرینی گرفتم و با هم به منزل آنها رفتیم و عین آن صحنه را بازسازی کردیم! و شاید باورتان نشود از آن موقع تاکنون هنوز با هم دوست و در تماس هستیم.»
نماد کوههای شمال و آبشار در خانه دارم
آقای خاکی علاقه ویژهای به طبیعت دارد و برای آن ارزش
زیادی قائل است تا جایی که: «بارها شده که در حال رانندگی بودم و دیدم که
برخی به نهال کوچکی تکیه دادهاند. پیاده شدهام و به آنها تذکر دادهام.
یا وقتی میبینم درختهای قطور و کهنسال را قطع میکنند و به جای آن نهال
میکارند، قلبم میگیرد. یا وقتی پای درخت های خیابان به جای کود ته سیگار
میبینم واقعا ناراحت میشوم.» در تاکسی آقای خاکی هیچکس حق سیگار کشیدن
ندارد و قبل از سوار شدن باید آن را خاموش کند. آقای خاکی آنقدر به طبیعت
علاقه دارد که تمام اجزای آن را در حیاط خانه خود بازسازی کرده است: «من
الان در خانهام نماد کوههای شمال و حتی آبشار را دارم و از حیاط خانه
برای خودم جنگل و طبیعت ساختهام!»