انشاء دانش آموز؛ یگانه برخورداری
پایگاه خبری-تحلیلی آفتابنیوز قصد دارد در راستای ارج نهادن به تمامی مخاطبان خود، انشاء‌های خوب دانش‌آموزانی را که در مقطع دبستان و دبیرستان تحصیل می‌کنند، به همراه عکس‌شان منتشر کند.
آفتابنیوز : پایگاه خبری-تحلیلی آفتابنیوز قصد دارد در راستای ارج نهادن به تمامی مخاطبان خود، انشاء‌های خوب دانش‌آموزانی را که در مقطع دبستان و دبیرستان تحصیل می‌کنند، به همراه عکس‌شان منتشر کند.
یگانه برخورداری
کلاس دوم
مدرسه بقیة الله منطقه 15
موضوع انشاء: فرزندآوری
تا چند ماه پیش تعداد افراد خانواده‌ی ما چهار نفر بود. دو تا خواهر با پدر ومادر با هم زندگی می‌کردیم تا اینکه یک اتفاقی افتاد. مادرم به ما گفت: «تا چند ماه دیگر خدا یک داداش به همون میده».
حس خوبی داشتم روزشماری می‌کردم تا داداشم به دنیا بیاد تا اینکه یک روز صبح بیدار شدم. مادرم آماده شده بود که به بیمارستان برود. بعد از یک روز مامان و داداشی به خانه آمدند. حسابی دل تنگ مادرم بودم. این یک روز برایم سه روز گذشته بود. دوست داشتم هر چه زودتر ببینم داداشم چه شکلی و چه کارهایی انجام می‌دهد.
وقتی داداشم آمد خیلی خوش حال بودم. او را بغل می‌کردم. او خیلی کوچک بود و نمی‌توانست حرف بزند.
حال وهوای خانه عوض شده بود. مادرم دیگر خواب نداشت و در حال ساکت کردن برادرم بودم.
یواش یواش برادرم بزرگ‌تر شد. او خیره به من نگاه می‌کرد و به شکلک‌های من لبخند می‌زد. من هم دوست داشتم حسابی فشارش بدهم و با او صبحت کنم.
خیلی خیلی برادرم را دوست دارم.
یگانه برخورداری
کلاس دوم
مدرسه بقیة الله منطقه 15
موضوع انشاء: فرزندآوری
تا چند ماه پیش تعداد افراد خانواده‌ی ما چهار نفر بود. دو تا خواهر با پدر ومادر با هم زندگی می‌کردیم تا اینکه یک اتفاقی افتاد. مادرم به ما گفت: «تا چند ماه دیگر خدا یک داداش به همون میده».
حس خوبی داشتم روزشماری می‌کردم تا داداشم به دنیا بیاد تا اینکه یک روز صبح بیدار شدم. مادرم آماده شده بود که به بیمارستان برود. بعد از یک روز مامان و داداشی به خانه آمدند. حسابی دل تنگ مادرم بودم. این یک روز برایم سه روز گذشته بود. دوست داشتم هر چه زودتر ببینم داداشم چه شکلی و چه کارهایی انجام می‌دهد.
وقتی داداشم آمد خیلی خوش حال بودم. او را بغل می‌کردم. او خیلی کوچک بود و نمی‌توانست حرف بزند.
حال وهوای خانه عوض شده بود. مادرم دیگر خواب نداشت و در حال ساکت کردن برادرم بودم.
یواش یواش برادرم بزرگ‌تر شد. او خیره به من نگاه می‌کرد و به شکلک‌های من لبخند می‌زد. من هم دوست داشتم حسابی فشارش بدهم و با او صبحت کنم.
خیلی خیلی برادرم را دوست دارم.
گزارش خطا
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره عضویت در خبرنامه خبرهای مرتبط
انتشار یافته: ۲۰
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین
لینک های مفید
خيلي قشنگ بود