آفتابنیوز : نرگس کلباسی اشتری در کانال تلگرام خود در این رابطه نوشت:
نمی توانم باور کنم که فردا در ایران هستم. فکرم حسابی مشغول است, فکر ها و خاطرات در سرم می پیچد. مغزم مثل خودرویی است که با سرعت هزار مایل در ساعت حرکت میکند.
به خیلی چیزها فکر می کنم اما بطور خاص به خانواده ام فکر میکنم.
وقتی من و برادرانم پس از مرگ پدرم ایران را ترک کردیم خانوادهام بهترین ها را برای ما خواستند. آنها میخواستند ما شاد باشیم و اجازه دادند ایران را ترک کنیم زیرا میدانستند ما در کشوری که بیشتر به آن آشنایی داریم خوشحالتریم. فضای ایران برایمان جدید بود و بسیار متفاوت.
ما در مدت زمان کوتاهی والدینمان را از دست داده بودیم, بسیار جوان بودیم و هر کسی می خواست در مدت زمان کوتاهی برای ما تصمیم گیری کند امّا بهترین تصمیم برای ما برگشت به انگلستان بود؛ زیرا بخش بزرگی از زندگیمان را آنجا گذرانده بودیم.
وقتی در انگلستان بودیم به یاد دارم روزی عمه ام من و برادرانم را به کانادا دعوت کرد. خاطره کوتاهی از عمه داشتم و حس می کردم برای اولین بار است که او را می بینم. از زمانی که ما در فرودگاه کانادا دید ، لحظه ای عشقش را از ما دریغ نکرد. او پیشنهاد کرد که سرپرستی برادر کوچکم امیر را بپذیرد و طی ده سال گذشته امیر در کنار عمه در کانادا زندگی کرده است.او آنجا به دانشگاه می رود و شاد و تندرست است.
اگر عمه ام چنین نمی کرد هرگز نمیتوانستم این سبک از زندگی را داشته باشم. تا پیش از آن همواره نگران امیر بودم ولی عمه ام زندگی بهتری برای او ساخت.
عمهام را دوست دارم چون میدانم امیر را مثل پسرش دوست دارد و می دانم امیر شرایط خوبی دارد. دوستت دارم عمه جون برای لطف زیادی که به ما داشتی. پدرم خوش شانس بود که خواهری مثل شما دارد.
وقتی یازده ساله بودم خانواده پدری و مادری از دیدن دوباره ما هیجان زده بودند. آنها به ما عشق دادند. به خاطر دارم وقتی مادرم فوت کرد مادر بزرگم تلاش زیادی کرد که خلا ایجاد شده ناشی از فقدان او را پر کند و درد ما را کاهش دهد. به یاد دارم وقتی پدرم بیمار بود عموها به خانه ما می آمدند و برایمان غذا می پختند. به یاد دارم عموهایم همواره می گفتند بابا به بهشت رفته و کنار مادرم شاد است. تلاش می کردند ترس ما را کاهش دهند.
بابا حسن برادران و خواهرش را خیلی دوست داشت و یقین دارم از اینکه پیش آنها بر میگردم خوشحال است.
بخش زیادی از عمرم را با خانواده نبوده ام اما می خواهم تغییر کنم. می خواهم طعم زندگی عادی را بچشم. می خواهم دوستشان داشته باشم و اجازه دهند دوستشان داشته باشم و می دانم این تقدیری است که خدا برایم مقدر کرده است.
خدا به روشهای جادویی کار خودش را میکند و دوستش دارم. خدا همیشه برایم بالاترین است و برای همه آزمایش هایش در شرایط سخت و خوب سپاسگزارم. ممنونم برای تمام تاثیراتی که در زندگی من گذاشتی.
نیاز دارم در ایران استراحت کنم و دردهایم التیام یابد. فعلا هیچ چیز جز "عشق " در برنامه آینده ام نیست.
فردا حدود ساعت دو و نیم بعداز ظهر در اصفهان خواهم بود.