آفتابنیوز : اعتماد در گزارشی از ملاقات جلال طالبی با محسن صفاییفراهانی نوشت: "سالها پیش جلال طالبی در گفتوگو با یک مجله، پرده از موضوعی برداشت که هیچگاه از ذهن خوانندگان آن نشریه پاک نشد.
او به خبرنگار گفت: «پرونده پر و پیمانی روی میز گذاشتند که همه مصاحبهها و گفتوگوهای من در آن بود. حتی آن آقا گفت ما میدانیم تکیه کلام تو «بههرحال» است! یعنی میخواستند بگویند تا این اندازه روی رفتار من زوم کردهاند. برایم آسان نبود این برخورد. یعنی چی؟ من سرمربی تیم ملی بودم. هیچ حاشیهای نداشتم، در جام جهانی نتایج آبرومندی به دست آورده بودیم بعد از من توقعات دیگری داشتند که با اصول حرفهای من جور در نمیآمد. اینکه فلان بازیکن تیم ملی دوستانی دارد که از نظر سیاسی جور دیگری فکر میکنند به من و به فوتبال ارتباطی ندارد. برخوردها با من بدتر از غریبهها بود. آدم همین کشور بودم. فارسی حرف میزدم. ساده بگویم در این فوتبال هیچوقت من را خودی ندانستند. در واقع به جز محسن صفایی فراهانی هیچکس من را خودی ندانست.»
آن حرفها و گلهها در ذهن ماند تا وعده دیدارش با «آقای رییس» هماهنگ شد. محسن صفاییفراهانی. رییس فدراسیون فوتبال ایران در روزهایی که جلال طالبی روی نیمکت تیمملی در جامجهانی ۹۸فرانسه نشست. از آخرین دیدار، ۱۷ سال میگذشت. خداحافظی بعد از جام ملتهای آسیا ۲۰۰۰ در لبنان آخرین دیدار این دو چهره محبوب فوتبال ایران بود.
جلال طالبی با کت آبی، شلوار کرم و کفش قهوهای رسید. کمتر اتفاقی میتواند او را بهوجد بیاورد اما میشد ذوق را در چشمانش خواند. همان طور موقر و سر به زیر. جلال طالبی عادت خوبی دارد. آرام و شمرده حرف میزند، با ادبیاتی که کسی را نمیرنجاند. در مسیر از روزهایی گفت که در فدراسیون فوتبال، صفاییفراهانی حضور داشت و نظم و دیسیپلین در فدراسیون برقرار بود. از اتفاقات مختلف، خاطرهها گفت. روزهایی که از نگاه او تکرار نشد. به اتاق رییس که رسیدیم، برخورد گرم دو طرف بهوضوح قابل مشاهده بود. آغوش گرمی که تا ثانیهها ادامه داشت. چشمان آقا جلال خیس شده بود. احتمالا روزهای گذشته مثل فیلم از مقابل چشمانش رد شده بود. در همان حال گفت: «ببخشید مهندس! من هر بار به ایران میآمدم از طریق آقای نوآموز پیغام میدادم که خدمت شما برسم اما نمیشد. واقعا دلم میخواست در این سالها ببینمتان. نمیشد. خیلی خوشحالم خدمت رسیدم.»
خوشوبشهای اولیه که انجام شد، صفایی پرسید: «ایران هستید یا امریکا؟ کجا تشریف دارید؟» آقاجلال از روزهایش تعریف میکند: «چهار، پنج ماهی امریکا هستم و بقیه را به ایران میآیم. آنجا که هستم بچه کوچکم پاسپورتم را پنهان میکند که پیششان بمانم. اما همه خاطراتم همینجاست آقای فراهانی. دوستانم، برادرانم. من هر دفعه به ایران میآیم، مشتاق دیدارتان هستم.»
بحث به روزگار و شرایط کشور میرسد. هم جلال طالبی از روزهای سخت مردم و کشور میگوید و هم صفاییفراهانی از وضعیت گله دارد. بحث به ارتباط با دنیا که میرسد، صفایی حرفهای جالبی میزند: «با دنیا ارتباط نداریم چون شناختی از دنیا نداریم. همین فوتبال را ببینید، مدیران ایرانی چه ارتباطی با AFC یا FIFA دارند؟ چون شناختی ندارند، ارتباطی هم وجود ندارد. در حالی که آنجا میشود ارتباط گرفت چون محیط آماده است. مثلا من بهخاطر دارم وقتی رییس فدراسیون فوتبال بودم، تیمملی جوانان ما و اسپانیا به جامجهانی صعود کرده بود. نامهنگاری کردیم تا ۱۵ روز اردوی مشترک داشته باشیم. این کمترین کاری است که میشود انجام داد. با هلند، فرانسه، سوئد صحبت کنیم برای استفاده از نیروهای آکادمی آنها. این کارها به راحتی قابل انجام است.»
جلال طالبی از «قدِ کوتاه مدیریت فوتبال» میگوید و صفایی از «دانشِ کم» در کشور. روزهایی که بیتوجه به پیشرفت دنیا، از دست میرود.
رییس سابق فدراسیون فوتبال از لزوم پیگیری میگوید: «من با مسوول آموزش FIFA صحبت کردم که نیاز به ۱۲دوره آموزشی در ایران هستیم درحالی که آنها برای ما ۲دوره دیده بودند. عملکرد بد فدراسیون گذشته و گزارش مدرس علیه ما باعث شده بود آنها بدبین شوند. من شرط گذاشتم اگر دو دوره آموزشی در بهترین شرایط برگزار شد، ۱۰دوره بعدی هم برگزار شود و در غیر این صورت، به همان دو دوره خلاصه شود؛ به شرطیکه ۱۲دوره در تقویم فیفا ثبت شود. ما ۱۲دوره کلاس آموزشی را به بهترین شکل برگزار کردیم و شاید باورتان نشود که من سال بعدش ۸۰دوره آموزشی در ایران برگزار کردم و مهمتر اینکه برای هر کلاس هم ۱۰۰هزار دلار کمک آموزشی از فیفا هزینه دریافت کردم. یعنی هم کلاس و هم پول برگزاری. این موضوعات آدمی را میخواهد که بداند و بلد باشد با چه کسی صحبت کند. »
جلال طالبی تاسف میخورد. از روزهایی مهمی که فوتبال ایران از دست میدهد.
بحث به جامجهانی ۹۸فرانسه رسید و روزهای انتخاب جلال طالبی.
روایت صفایی از آن روزها جالب بود: «مرحوم ایویچ واقعا زحمت کشید. تواناییهای تیم واقعا برای آقای ایویچ بود. دخالتهای یکی از مدیران آن روزهای فوتبال ایران باعث شد تا آن اتفاقات برای ایویچ بیفتد چراکه ایشان فکر میکرد اگر بازیکن در جامجهانی دیده شود، حق دلالی به ایویچ میرسد در حالی که این مربیها اصولی دارند و چنین کارهایی نمیکنند. آن شب که ما به رم با آن نتیجه باختیم، به من زنگ زد و گفت: این نتیجه بازی نبود، این نتیجه اقدامات بیرون از زمین بود. بهتر است فرد دیگری انتخاب شود. ایویچ هیچکس را پیشنهاد نداد. آن زمان هم آقای طالبی بودند، ذوالفقارنسب و مالکی. من با توجه به شناختی که از آقای طالبی داشتم این انتخاب را کردم. سابقه و تجربه ایشان بسیار بالا بود. میدانستم بیرون از ایران کلاسهای آموزشی رفته و دنیا را دیده است و از همه مهمتر اینکه خیالم راحت بود تیم آماده است.»
آقا جلال به میان صحبتهای صفایی میآید و میگوید: «خود شما خیلی کمک کردید آقای فراهانی برای جمع کردن بچهها و انگیزههای روانی و روحیه دادنها.»
البته روایت سرمربی سابق تیمملی از آن شب حتما خواندنی است: «بعد از شکست مقابل رُم، شبش خواب بودیم که تلفن زنگ زد. فکر کردم دارم خواب میبینم. فکر کنم ساعت نزدیک ۳ و نیم شب بود. آقای نوآموز بود گفت مهندس صفایی پشت خط است. مهندس گفت من به این نتیجه رسیدم که شما سرمربی تیم ملی بشوید. غافلگیر شدم و اجازه خواستم کمی فکر کنم. در تماس بعدی دوباره حرفش را تکرار کرد. با خودم فکر کردم که سالها فوتبال بازی کردن، در چلسی و تاتنهام دوره دیدن و تجربه سرمربیگری باشگاهی اگر به درد نخورد و سرمربی تیم ملی نشوم پس کی به درد میخورد؟! قبول کردم. بعدا فهمیدم گزینههای دیگری هم بودهاند و آقای صفایی برای اینکه تحت تاثیر این توصیهها قرار نگیرد سیم تمام تلفنهای دفترش را کشیده بود.»
صفایی حرفهایش را ادامه داد: «نزدیک جامجهانی مادرم فوت کرده بود. بعد از مراسم هفت مادر، به پاریس رفتم تا به شهر ایسنژو بروم. در راه آقای نوآموز آمدند به من گفتند که پول آوردهاید؟ گفتم من به شما ۱۵۰هزار دلار دادهام و پول برای چه میخواهید؟ گفتند بچهها تمرین نمیکنند و میگویند پول میخواهیم. به آقای نوآموز گفتم به تمرین نیایند، مشکلی نیست. چه اتفاقی میافتد؟ آقای نوآموز خواستند مرا آرام کنند و گفتند حالا به سفارت بروید و پولی بیاورید. مخالفت کردم. به اردو میآیم، هیچ پولی هم نمیدهم و هر بازیکنی میخواهد برود مشکلی ندارم. همان روز وقتی رسیدم هتل تیم، بازیکنان را در آمفیتئاتر کوچک جمع کردم و یکساعتونیم برای آنها حرف زدم و آخرش گفتم تصمیم با شماست برای ماندن یا نماندن. شب ساعت ۹ بود که حمید استیلی و عابدزاده و یکنفر دیگر آمدند که ما اصلا پول نمیخواهیم و نمیدانیم چه کسی این حرفها را به شما زده است.»
حرفها بسیار بود. صحبتهای صفایی درباره وضعیت سیاست، اقتصاد و فرهنگ مثل همیشه جذاب بود. جلال طالبی هم قدردان روزهای گذشته بود؛ روزهایی که در فوتبال ایران تکرار نشد."