کد خبر: ۴۷۴۲۰۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۳

جزئیاتی از یک ماده مخدر که تازه به بازار آمده

گفت قرارمان میدان انقلاب، همین‌طور که می‌خندید پشت تلفن گفت: «این چسبیدن به دروازه‌غار یعنی اینکه بقیه شهر خیلی کارش درسته؟ حالا شما عِرق خاصی داری به دروازه‌غار، بحث آن جداست؛ اما می‌خوام ببرمت یک‌ جای جدیدم ببینی، بری واسه خبرنگارا تعریف کنی که چقدر کارت درسته». جلوی سینما بهمن قرار می‌گذاریم. کلاه ایمنی‌اش را بالا نمی‌برد و با سر اشاره می‌کند که سوار شوم.
آفتاب‌‌نیوز : شرق در ادامه نوشت: بهمن از آدم‌های مورد اعتماد است؛ در همه این سال‌ها، وقتی نبوده که بخواهیم برای گشت‌زنی به دروازه‌غار برویم و نباشد. حالا به قول خودش می‌خواهد دودی‌های خفن‌تری را نشانم دهد؛ آنهایی که هنوز کراک می‌کشند و بعدش شیشه را با ولع نفس می‌کشند. می‌گوید آنها محدود به دروازه‌غار هم نیستند. از پارک‌ شهر، نیاوران، پل روشندلان، میدان انقلاب، میدان آزادی، میدان ونک و ولنجک ریشه دوانده‌اند و ته خط همه‌ آنها می‌رسد به ... دروازه‌غار!

ترک موتور نشسته‌ام و به حرف‌هایش گوش می‌دهم؛ به صدایی که توی باد می‌پیچد و دود سیگارش که بالای سرمان حلقه کرده است. می‌گوید: «الان هنوزم شیشه اوله؛ یعنی اصلا فعلا رو‌دست نداره. مثل اون وقتا که هروئین سلطان بود؛ الان اوضاع شیشه اینه. بچه سوسول قرتیا گل می‌کشن؛ اما آدمایی که خیلی زیادی مردن، هنوز با همون شیشه و هروئین حال می‌کنن. می‌دونی چی‌ می‌گم؟ یعنی این خلاف‌ سنگین ‌کارا ... یکی، دو تا هم ماده بی‌ریخت داریم که هنوز نونهالن... (می‌خندد)؛  یعنی دو، سه ساله اومدن تو بازار؛ ولی می‌گیرن بالاخره... همین روزا میان بالا می‌ترکونن بازار رو ... چون جماعت شیشه هم کمتر می‌کشن؛ یعنی به قول شما فرهنگ‌سازی شده، می‌ترسن. بعد ساقی میاد بهشون می‌گه این مواد خارجکیه، بکش کم‌ضرر، اون اوسکولم می‌کشه و می‌شه سه‌دودی...».

از میدان انقلاب وارد خیابان انقلاب می‌شویم. کمی پایین‌تر از خیابان ١٦ آذر، پسر جوانی ایستاده است؛ بهمن موتور را به طرفش یله می‌دهد و می‌گوید: «حامد چیز میز چی داری تو بساطت؟ سرش را بالا می‌کند و می‌گوید: گل و حشیش. الانم کسادیم دانشگاه تعطیله ... . بهمن می‌گوید: سه‌دود، سه‌دود می‌خوام، داری بزنیم بریم هوا؟ می‌گوید: نه برو روشندلان، پایین پل از یحیی بگیر ...».

یحیی جوان است و روی یک گاری زیر پل نشسته ‌است؛ همان‌جایی که ماشین‌ها دور می‌زنند و به سمت بهارستان روانه می‌شوند. چوب‌ها را روی گاری مرتب می‌کند و با دیدن بهمن، دهانش به خنده وا می‌شود و دندان‌های نداشته‌اش را در ذهن ردیف توی دهانش می‌چینم. بهمن همین‌طور که موتور را پارک می‌کند، می‌گوید: «نیا پایین، سفت بشین زود باید بریم. دست می‌دهند و به زبان خودشان با فحش‌های عجیب شوخی می‌کنند، بهمن دست توی جیب یحیی می‌کند و کیسه‌های کوچک دوا را توی دستش بالا و پایین می‌کند. دوا همان هروئین است. بسته‌ها را به یحیی تحویل می‌دهد و اسکناس‌ها را مچاله از یحیی می‌گیرد. باز هم سراغ سه‌دود را می‌گیرد. یحیی می‌گوید برو کوچه ... پایین کوچه خونه اعظم نفیسی رو سؤال کن، دو تا تقه بزن به پنجره، میاد روشنت می‌کنه. دستمال چی؟‌ هست هنوز؟ این را بهمن می‌گوید و یحیی جواب می‌دهد نگرفته هنوز ... خیلی خفن و ترسناکه حاجی ... همون سه‌دودم کله می‌کنه. اسمش روشه دیگه، سه‌دود ...».

از میان گاری‌ها با موتور بهمن که اسمش ماندگار است، رد می‌شویم. بهمن تأکید می‌کند اینجا از دروازه‌غار خطرناک‌تر است چون هنوز آدم‌ها به اندازه یک پاتوق رسمی رویش حساب نمی‌کنند. می‌گوید برای همین غریبه‌ها را کمتر راه می‌دهند و باید شبیهشان باشی تا درکت کنند. بعد با خنده ریز می‌گوید: «حالا شما که شبیهش نیستی. ما می‌گیم از خوبای غاری، می‌گیم از این بالاشهریا که بوقن فک می‌کنن واسه خرید دوا باید بکوبن تا غار بیان. واسه همین ادا منگا رو در بیار. از رو موتور هم پا نشو تا ما بریم سراغ اعظم خطر ... . می‌خندد و می‌گوید الانه واسه‌ا‌ش لقب ساختم. دیدم فضا رو اکشن کنم، می‌خوای بنویسی خوشحال شی...».

پلاک ١٤ یک ساختمان معمولی در محله پیچ‌شمیران تهران. آپارتمان قدیمی سه‌طبقه تک‌واحدی که اعظم طبقه پایین آن می‌نشیند و باید با تقه‌ای به پنجره ساختمان، از آمدنمان آگاهش کنیم. پنجره را باز می‌کند و می‌گوید: «بهمن تویی؟  اینورا؟». بهمن جلو می‌رود و به زبان محلی خودشان با او حرف می‌زند. چند دقیقه بعد در باز می‌شود و وارد می‌شویم.

اعظم زنی است از چابهار، سه سال پیش شوهرش را به جرم حمل ٣٠ کیلو شیشه اعدام کرده‌اند. توجیهش برای راه‌انداختن این خانه که به آن گذر تریاکی‌ها می‌گویند (شیره‌کش‌خانه)، همین است. اینکه باید شکم بچه‌هایش را سیر کند. فربه است و به‌غایت سبزه‌رو. روسری رنگی‌اش را دور سرش پیچیده و ماده‌ای قهوه‌ای‌رنگ مثل ماسه در دهانش می‌جود و هر چند دقیقه یک بار، داخل سطل کنار حیاط تفش می‌کند.

دستش را به سمتم که کز کرده‌ام کنار دیوار، دراز می‌کند و وارد می‌شود. مسلسل‌وار برایم حرف می‌زند: «ببین این بهمن خیلی فلان فلان شده‌اس. اصلا شما واسه چی میری از خونه بیرون، دختر به این قشنگی خطرناکه. شما دو ثانیه زنگ بزن به میلاد هر چی بخوای از کشیدنی، خوردنی، آبکی می‌فرسته واسه‌ا‌ت خونه. پول پیکش هم تا یک ماه مهمون منی. این ادا و اطوارها و ادای نادون‌ها رو در نیار. الانم سه‌دود می‌خوای؟ اول بیا این بریز تو دهنت رنگت پریده، یک کم حالت بهتر شه.» یک بسته کوچک از داخل  جیبش درمی‌آورد و به دستم می‌دهد. می‌گوید: «بزن روشن شی خانم ...». بسته‌ای کوچک و قهوه‌ای با بسته‌بندی شبیه تمبر هندی توی دستم است. اعظم از حیاط دور می‌شود و من به بهمن می‌گویم: «ناسه‌؟» می‌گوید: «همونه که خودش می‌کشید، اسمش پان‌پراگه. بریز تو دهنت و بجو و تف کن. عین حشیشه. بجو ولی اصلا سعی نکن قورتش بدی‌ها ... سرگیجه می‌گیری، نمی‌تونم بشونمت ترک موتورها ...».

بسته را باز می‌کنم و برگ‌های خرد و خشک توی دستم رها می‌شوند. گلوله‌ای کوچک در دهانم می‌گذارم ... انگار گل سیگار را از داخلش جدا کرده‌ام و در دهان گذاشته‌ام ... اعظم با یک سینی چای وارد حیاط می‌شود و راهنمایی‌مان می‌کند. به صورت کج‌ و معوجم که نگاه می‌کند خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: «فک کن آدامس می‌جوی، تفش کن تو سطل نریزی وسط حیاط، حال جمع‌کردن کثافت رو ندارم...».

حالا در هال نشسته‌ایم. چای را در استکان‌هایی که انگار خوب شسته نشده‌اند و زرد شده‌اند، می‌ریزد و نبات را داخلش می‌گذارد. تریاک، شیشه و هروئین را جدا در نعلبکی‌هایی گذاشته و وسط سینی است. بهمن عصبی است و می‌گوید باید زود برویم. دوباره سراغ سه‌دود را می‌گیرد. اعظم می‌خندد و می‌گوید: «سه‌دود که می‌گن همون کروکودیله‌ ها. می‌خوای گرفتار سه‌دودش کنی که بعدا نتونه در بره، ای شیطوووون...».

دوباره از اتاق بیرون می‌رود و بهمن می‌گوید: «شما جات اینجا نیستا، خودت خواستی بیای. الانم سه‌دود رو ببین و رفتیم. عینهو کراک می‌مونه اما حالش خوشه. زیاد نباید کشید اما زخم میاره مث سیاه زخم ... واسه همین هم ملت خوفش رو دارن ...».

ماده مخدری که بهمن توی پرت و پلا و خوشمزگی نونهال صدایش می‌کند، سه سال است وارد ایران شده و در خراسان و سیستان‌وبلوچستان بیشترین طرفدار را دارد. سه‌دود را در دستم می‌گذارند. اعظم می‌گوید: «واسه این اسمش سه‌دوده که با سه تا دود و دو تا فوت می‌ری بهشت.» بهمن می‌گوید: «سه‌دود ترکیب‌شده سه نوع ماده مخدر است. کدئین و دزو مورفین دارد و آن را کروکودیل می‌گویند چون زخم‌هایش روی تن مثل دندان‌های کروکودیل جا خوش می‌کند.» اعظم می‌گوید: «بهش هروئین فشرده هم می‌گن. واسه سردردم خیلی خوبه انگار کدئین هم داره.» دوباره می‌خندد و فندک اتمی را زیر پایپش می‌گیرد و دود می‌کند، دود را توی صورتم فوت می‌کند که بخوری حالم کمی جا بیاید: «یک چیزی هم داریم به اسم دستمال عینهو دستمال عطری می‌مونه، می‌پیچی لای سیگار و دودش می‌کنی. سانتی هم می‌فروشن. ما به شوما می‌دیم سانتی ٥٠ تومن که مامانت اینا تو خونه فکر کنن شما سیگار می‌کشی. اینا دزو مورفین داره از چین سفیدم بهتره. این حرفا هم که می‌زنن زخم میاره، واسه کسادی کار ماست. بذار یک چیز بامزه بهت بگم، کراک که اومد زخم می‌کرد اما زخماش اون‌طوری که بی‌آبرومون کردن نبود. می‌دونی چرا کراک رو نمی‌خواستن، چون تصمیم این بود افراد شیشه بکشن و آنهایی که می‌خواستن الکل رو ترک کنن، رفتن سراغ شیشه. باکلاساش می‌شنیدن که الکل با شیشه حل می‌شه، ترک می‌کنید. یعنی یک‌سری بچه سوسول الکلی، شدن شیشه‌ای الدنگ. واسه همینم به سه‌دود می‌گن کروکودیل، خیلی هم خوبه شما بکش حالت جا بیاد ...».

سرگیجه، منگی، گیجی، توهم از اولین احساساتی است که با کشیدن سه‌دود سراغ مصرف‌کننده می‌آید. توهم سنگین، حالت تهوع هم دارد. می‌گویند سه‌دود می‌تواند جزء سنگین‌ترین مخدرهای موجود در بازار باشد. حالا در میدان امام حسین سه‌دود را بیشتر می‌شود پیدا کرد. می‌گویند سه‌دود مال آخر خط است، با زخم‌های سنگین که توهمش توهم شیرینی نیست، توهم مرگ می‌دهد و آدم‌ها زخمشان را می‌کنند و تمام می‌شوند.

از خانه اعظم که بیرون می‌رویم می‌گوید هزینه سینی‌نگاری (سینی مواد) و چای و استراحت می‌شود ٤٥ هزار تومان. چک ٥٠ هزار تومانی را در دستش می‌گذارم و شماره میلاد را می‌گیرم که این‌بار با پیک برایم مواد بیاورند. شاید سه‌دود، شاید حشیش و شاید هم چین سفید ... .
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۳۴ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۹
0
0
کلمات آخری این مطلب یه جورایی تبلیغ سه دود بود ؟؟؟!!!!!
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین